شهادت حضرت عمر رضیاللهعنه از آن مصایبی است که تلافی نشده و نخواهد شد، روزی که ایشان مشرف به اسلام شد، شوکت و عزت دین الٰهی روز به روز افزون گشت و در دوران خلافتش، چنان کارهایی را انجام داد که چشم فلک نظیر آنها را ندیده است و روزی که ایشان دنیا را بدرود گفتند، اقبال، مسلمانان را ترک کرد.
حادثهی شهادت ایشان مختصراً از این قرار است:
وقتی که از آخرین حج خود برگشتند، در وادی «محصب» چادر خود را پهن کرده بر آن دراز کشید، همین که بهسوی مهتاب نظر انداخت، درخشندگی و تدویر آن برای آن جناب واضح شد، فرمود: ببینید این در ابتدا ضعیف بوده و تدریجاً بزرگ شده و کامل گردیده، حالِ همهی چیزها در دنیا همین است.
باز دعا کرد: بار خدایا! رعیت من افزون گشته و من ضعیف شدهام. خداوندا! پیش از اینکه از من نسبت به امور خلافت قصور و کوتاهی پیش بیاید، مرا از جهان ببر. بعد از ورود به مدینه، در خواب دید که مرغی سرخ رنگ سه بار به شکم مبارکش منقار زد، وی این خواب را برای مردم بیان نموده و فرمود: وقت مرگ من نزدیک است.
بعد از این، یک روزی حسب معمول، زودتر برای نماز فجر به مسجد تشریف برد، تازیانهای در دست داشت و مردم خوابیده را به وسیلهی تازیانهی خویش بیدار میکرد؛ وقتی در مسجد وارد شد، به درست کردن صفها دستور داد و نماز را شروع میفرمود و در نماز سورههای درازی میخواند، در آن روز هم آن جناب همینطور کرد، همین که نماز را شروع کرده و فقط تکبیر گفت؛ یک کافر مجوسی به نام «ابولؤلؤ» غلام مغیره بن شعبه رضیاللهعنه که خنجری زهرآلود در دست داشت و در محراب پنهان شده بود، به وسیلهی همین خنجر سه ضربهی کاری بر شکم مبارک ایشان زد؛ آن جناب بیهوش شده و بر زمین افتاد، حضرت عبدالرحمٰن بن عوف رضیاللهعنه جلو رفته و به جای ایشان امامت فرمود و نماز را مختصر خوانده، سلام داد، «ابولؤلؤ» خواست که به نحوی از مسجد بیرون رفته و بگریزد؛ اما صفوف نماز به مثل دیواری حایل بود که عبور از آن کار آسانی نبود؛ بنابراین، او شروع به جرح صحابه رضیاللهعنهم کرد که سیزده صحابی مجروح شدند، از آن جمله، هفت نفر نتوانستند، جان سالم به در برند در این اثنا نماز به پایان رسید و «ابولؤلؤ» دستگیر شد و چون خود را اسیر یافت با همان خنجر، خودکشی کرد.
واقعهی بسیار وخیمی بود؛ اما هیچکسی نماز را نشکست و نماز با کمال اطمینان به پایان رسید، بعد از نماز، مردم حضرت عمر رضیاللهعنه را برداشته و به منزل رسانیدند؛ پس از مدت کوتاهی که ایشان به هوش آمدند، در همان حال نماز صبح را ادا فرمود، اوّل از همه پرسید: قاتل من کیست؟
حضرت عباس رضیاللهعنه فرمودند: «ابولؤلؤ» کافر مجوسی.
این را شنیده به آواز بلند تکبیر خواند، تا جایی که صدایش به بیرون از خانه رفت و فرمود: خدا را شکر که شهادت من به دست کافری قرار گرفت.
روزی «ابولؤلؤ» نزد حضرت عمر رضیاللهعنه رفت و از مغیره شکایت کرد که بر من مالیات سنگینی مقرر کرده است، شما دستور فرمایید تا مقداری را کم کند، ایشان از مقدار مالیات سؤال کرد و فرمود: چه شغلی داری؟
گفت: من سنگ آسیاب میسازم.
پس آن جناب فرمود: این مالیات نسبت به شغل تو زیاد نیست؛ زیرا غیر از تو کسی دیگر این شغل را انجام نمیدهد.
باز آن جناب فرمود: برای من هم یک جفت سنگ آسیاب درست کن.
گفت: خیلی خوب، برای شما چنان سنگ آسیابی درست میکنم که در تمام جهان مشهور گردد.
آن جناب فرمود: ببینید این برده مرا به قتل تهدید میکند.
شخصی عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! دستور بفرمایید تا الآن او را مؤاخذه کنیم.
آن جناب فرمود: آیا پیش از جرم سزا داده شود؟!
از آن وقت «ابولؤلؤ» در فکر ساختن خنجر و زهرآلود کردن آن برآمده بود.
حادثهی شهادت فاروق اعظم رضیاللهعنه تمام مدینه را پریشان کرد، تمام مهاجرین و انصار به دور او نشسته و میگفتند: کاش عمرهای ما به تو داده میشد و تو برای خدمت اسلام باقی گذاشته میشدی.
برای مداوا و معالجهی آن جناب تلاش بسیاری انجام گرفت؛ اما هیچ تدبیری مؤثر نشد، وقتی صحابه رضیاللهعنهم از زندگی ایشان مأیوس گشتند، همه به حسرت عجیبی مبتلا شدند و در محضر ایشان حضور یافته و عرض میکردند: یا امیرالمؤمنین! خداوند به تو جزای خیر بدهد، شما از کتاب الله پیروی کرده و بر سنت پیامبر صلىاللهعلیهوسلم عمل کردید.
بعد از این، آن جناب حضرت صهیب رضیاللهعنه را به جای خود امام نماز مقرر کرده و فرمود: بعد از درگذشت من ظرف سه روز خلیفه را انتخاب کنید؛ سپس به فرزند خویش حضرت عبدالله رضیاللهعنه دستور داد که نزد حضرت امالمؤمنین عایشه رضیاللهعنها رفته و از طرف من سلام برسان و بگو: آرزوی دل من این است که به همراه دو رفیقم دفن شوم و اگر در این برای شما زحمت یا نقصانی رخ میدهد، جنتالبقیع برایم بهتر است.
حضرت عبدالله بن عمر رضیاللهعنه رفت و به امالمؤمنین پیام را رساند. ایشان در جواب فرمودند: اینجا را من برای خود گذاشته بودم، اما او را بر خود ترجیح خواهم داد.
وقتی که این خوشخبری را حضرت عبدالله آورد، آن جناب بسیار مسرور شده و فرمود: بزرگترین آرمان من همین بود؛ خدا را شکر که این را هم تکمیل فرمود.
سپس حالت نزع شروع شد و در همین حال، نوجوانی حاضر شد که ازارش از شتالنگ پایین بود، به او فرمود: برادرزاده! ازار را از شتالنگ بالا بزن که به سبب آن لباس نظیف میماند و از خدا هم اطاعت میشود.
وقتی که جنازهی آن جناب برای نماز آورده شد، حضرت علی رضیاللهعنه فرمود: من قبلاً همینطور گمان میکردم که مدفن شما دو نفر با رسول خدا صلىاللهعلیهوسلم یکجا خواهد شد؛ زیرا از آنحضرت صلىاللهعلیهوسلم شنیده بودم که در هر امری شما دو نفر را با هم ذکر میکرد.
حضرت علی رضیاللهعنه میفرمود: من از خدا میخواستم که خدایا اعمالنامهی مرا مانند اعمالنامهی عمر بن خطاب رضیاللهعنه بگردان.
در روز چهارشنبه، بیست و هفتم ماه ذوالحجة مجروح شدند و بعد از پنج روز، در روز یکشنبه، یکم محرم به سن ۶۳ سالگی به مقام رفیع شهادت نایل آمد. رَضِیَ اللهُ عَنْهُ وَأَرْضَاهُ.
حضرت صهیب رضیاللهعنه نماز جنازه را خواندند و در روضهی مخصوص نبوی صلىاللهعلیهوسلم کنار ابوبکر صدیق رضیاللهعنه دفن شدند؛ در این روضهی مقدس فقط سه قبر وجود دارد، اوّل: رسول خدا صلىاللهعلیهوسلم؛ دوم: ابوبکر صدیق رضیاللهعنه که سر آن برابر به دوش اقدس است؛ سوم: قبر حضرت عمر فاروق رضیاللهعنه که در جانب پایین قرار گرفته است.
حقا که خداوند متعال بندگان خاصی داشته و دارد و همهی آنها را به جز حضرت حق کسی دیگر نمیشناسد و هر یک از این بندگان دارای خصوصیات و ویژگیهای خاص و منحصر به فردی بوده و هستند، بدون تردید یکی از این افراد، صحابی جلیل القدر پیامبر معظم اسلام حضرت عمر بن خطاب رضیاللهعنه بودند.
شخصیت و سیرت طيبه و پاک ایشان مملو و آکنده از خیر و برکات بود.
اما خلاصهی آنچه که مشهور و معروف بودند عبارت است از:
تبدیل کردن خویش از یک بدوی و صحرایی بیسواد، به یک انسان کامل و وارسته، تا آنجایی که قدوه و الگوی آیندگان قرار گیرد و دومین نفر بعد از نبی مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم انتخاب شود، تعيین شدن به عنوان خلیفه و امیر مؤمنان و تطبیق احکام الهی با عدالت، تدوین و گسترش سیاست اسلامی، نقشهکشی شهرها و راهاندازی راهها، نمونهی بارز تعامل و ارتباط خوب و حسنه با خالق و مخلوق، فاتح و قالع دو امپراتوری ابر قدرت زمان (ایران و روم)، قرار گرفتن به عنوان يکی از عشرهی مبشره به بهشت از زبان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم، تایید و تعریف به وسیلهی پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوسلم: اگر چنانچه کسی بعد از من به پیامبری میرسید، قطعا عمر بن خطاب بود.
با گذشت 1440 و اندی سال، محبوب قرار گرفتن در قلبهای مؤمنین جهان و تالیف هزاران کتب در ابعاد و گوشههای زندگی ایشان، همواره حق از زبانشان جاری شد تا آن جایی که در بسیاری از موارد وحی الهی در مقام تایید رأی ایشان نازل میشد، تأیید و تأکید قرآنکریم به رأی ایشان در مورد اسرای بدر، عدم نمازه جنازه بر منافقین، حجاب ازواج مطهرات، مصلی قرار دادن مقام ابراهيم، حرمت شراب و… .