در بخشهای نخست و دوم، پیرامون ولادت، هوش، ذکاوت و فعالیتهای حضرت خالد رضیاللهعنه بحث نمودیم؛ اکنون نوبت آن رسیده است تا بدانیم خالد رضیاللهعنه چه وقت و چگونه مسلمان شد؟ او به چه علت و همراه چه کسانی به مدینه رفت و با پیامبر مکرم اسلام صلیاللهعلیهوسلم بیعت نمود؟ و در اخیر، اینکه علت عقبماندن او از اسلام چه بود؟
آری، او بعد از سالها جنگ و درگیری با مسلمانان، خسته میشود و از کارهایی که انجام داده است، پشیمان و نادم میگردد؛ بلآخره در ماه صفر سال هشتم هجری، همراه با عمرو بن عاص و عثمان بن طلحه رضياللهعنهم از شهر مکۀ مکرمه خارج میشود و به مدینۀ منوره میرود و با نبی مکرم اسلام صلیاللهعلیهوسلم ملاقات نموده و به او ایمان میآورد؛ سپس نبی معظم اسلام صلیاللهعلیهوسلم برای او دعا میفرماید و یکی از زمینهای خویش را به او اهدا میکند و همواره او را مورد احترام و نوازش قرار میدهد، تا جاییکه او را جزو کاتبین وحی و پرچمداران اسلام قرار میدهد و در بسیاری از امور جنگی و تاکتیکهای مربوط به آن، با او مشورت مینماید.
او نیز میکوشد تا از یاران و اصحاب راستین و جاننثار پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم قرار گیرد؛ چنانچه جبران تمام دشمنیهای قبل از اسلام را با سپهسالاری، فرماندهی و پیروزی در جهاد علیه کفار و ملحدین انجام داد و بعد از سالها خدمت در راه الله متعال، با ایمان کامل و یقین راسخ، جان خود را به جان آفرین تسلیم نمود.
اکنون به اصل داستان میپردازیم و با الهامگرفتن از نصوص حدیثی و تاریخی، بحث را باز میکنیم و از درسها و اندرزهای آن بهرهمند میشویم و به الله متعال توکل مینماییم.
خالد چه وقت مسلمان شد؟
بعد از سالها بغض و عداوت نسبت به پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوسلم و دشمنی با یاران راستین و جاننثارش و نفرت از دین مقدس اسلام و یکتاپرستی، قبل از فتح شهر مکۀ مکرمه، دل حضرت خالد رضیاللهعنه به اسلام گشایش پیدا کرد و آهستهآهسته به این دین و آیین خداوندی گرایش پیدا میکرد.
ایشان در ماه صفر سال هشتم هجری، درست، شش ماه قبل از فتح شهر مکۀ معظمه به اسلام مشرف شد.
امام ابن کثیر دمشقی رحمهاللهتعالی در کتاب تاریخ خویش، «البدایة و النهایة» مینگارد: «عمرو بن عاص، عثمان بن طلحه و خالد بن ولید، باهم در اول ماه صفر، سال هشتم هجری، به حضور پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم رسیدند و اسلام آوردند».
خالد چگونه مسلمان شد؟
امام ابوالفَرَج عبدالرحمن ابن جوزی، در کتاب خویش به نام «صفة الصفوة» داستان و چگونگی اسلامآوردن خالد رضياللهعنه را از زبان خود ایشان نقل کرده است که بنده بهطور خلاصه آن را در چند سطری تحریر مینمایم: «زمانی که خداوند متعال خواست تا مرا مورد لطف خویش قرار دهد، سینهام را جهت قبولیت اسلام گشود، با خود میگفتم: این همه بغض و عداوت نسبت به محمد چه سود؟ این همه در جنگها به مقابل او ایستادم چه فائدهای کردم؟ کمکم احساس میکردم که به عقل و هوش میآیم، از کارهایی که کردهام پشیمان میشوم و محمد صلیاللهعلیهوسلم قطعاً در این راه پیروز خواهد شد.
زمانی که محمد با یارانش به سوی حدیبیه رهسپار شدند، من هم به تعقیب آنها بودم، وقت نماز ظهر شد، همۀ آنها با هم نماز را ادا کردند، من میخواستم در همان وقت، از پشت سر، بر آنها حمله کنم؛ ولی عقل از سرم رفت و این کار را انجام ندادم، دوباره تصمیم گرفتم تا به وقت نماز عصر، بر آنها حمله کنم؛ ولی آنها در وقت نماز عصر، به دو دسته تقسیم شدند و به شکل نماز خوف، نمازشان را ادا نمودند، در همان وقت، من متوجه شدم که یقیناً محمد از جای دیگری مورد حفاظت قرار دارد؛ لذا آن هنگام نیز شکست خوردم.
زمانیکه معاهدۀ صلح حدیبیه با محمد و یارانش امضاء شد و بعد از مدتی، محمد و اصحابش به راحتی توانستند وارد مکه شوند و عمره بهجا بیاورند، من از شهر مکه خارج شدم و نخواستم آنها را ببینم، از خود بیخود شدم، نمیدانستم چکار کنم؟! آیا همینجا در مکه بمانم و دین آبایی خودم را محکم بگیرم؟ یا به نزد نجاشی که از محمد پیروی میکند بروم؟ یا پیش هرقل بروم و دین مسیحیت یا یهودیت را قبول کنم؟ یا به سرزمین فارس بروم و با آنها یکجا شوم؟ در همین کشمکش بودم که برادرم (ولید بن ولید) در شهر مکه سراغ من را میگرفت؛ ولی من را نیافته بود؛ لذا نامهای به من نوشت و به جا گذاشت و رفت. مضمون آن نامه این بود: «من با تو در تعجبم که با این عقل و دانائیات نسبت به اسلام خطا رفتهای! پیامبر صلیاللهعلیهوسلم در شهر مکه از من پرسید که خالد کجاست؟ گفتم که خداوند متعال او را برمیگرداند، پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فرمودند: مگر میشود کسی چون خالد اسلام را نفهمد؟! اگر او شجاعتش را به نفع مسلمین استفاده میکرد، قطعاً به فایدهاش بود و ما او را بر دیگران مقدم میدانستیم؛ پس ای برادرم خالد! امیدوارم که فرصتهای از دست دادهات را جبران کنی و به اسلام روی آوری».
با خواندن این نامه، مشتاق رفتن به مدینه شدم و از اینکه محمد جویای احوال من شده است، بسیار خرسند و مسرور شدم. شبی در خواب دیدم که از جای خشک و بیآب و گیاهی، به سوی سرزمین سرسبز و وسیعی میروم، وقتی به مدینه رفتم این خواب را به ابوبکر صدیق رضیاللهعنه بازگو کردم، او گفت: منظور از سرزمین سرسبز «اسلام» است و مراد از خشکی و بی آبی «کفر و شرک» است که تو گرفتار آن بودی.