داستان نقشۀ قتل اسود عنسی و نامۀ رسول اکرم صلیاللهعلیهوسلم
ابنکثیر دمشقی، مفسر و مؤرخ برجسته در تاریخ خود، داستان را به صورت کامل و مفصل ذکر کرده است؛ بنده آن را به صورت خلاصه در این بخش آوردهام.
وقتی خبر ادعای نبوت دروغین اسود عنسی به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم رسید، ایشان نامهای نوشتند و آن را به دست فردی به نام «وبر ابن یحنس دیلمی» به مسلمانانی که در سرزمین یمن و اطراف آن زندگی میکردند، فرستادند. در این نامه، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم تمام مسلمانانی که در آنجا بودند را به جهاد علیه اسود عنسی فراخواند و آنان را به حمله بر او و نابودی او تشویق کرد.
حضرت سیدنا معاذ رضیاللهعنه این نامه را گرفت و با کمال عزم و جدیت، جهت امتثال و فرمانبرداری از دستور آنحضرت صلیاللهعلیهوسلم، از جای خویش برخاست و حرکت نمود.
حضرت معاذ رضیاللهعنه در گذشته با دختری به نام رمله از قبیلۀ سکون ازدواج کرده بود. این ازدواج باعث شد قبیلۀ سکون با حضرت معاذ رضیاللهعنه خویشاوندی و قرابت داشته باشد و یک گروهی را تشکیل دهند. این نامه سپس به تمام عاملان و نمایندگان حضرت محمد صلیاللهعلیهوسلم و همچنین به افراد عادی دیگری که در آنجا بودند، رسید. پس از مشورت، تصمیم گرفته شد که باید در داخل افراد اسود نفوذ کرده و او را از پای درآورند؛ بنابراین، همه بر این امر متفق شدند که با قیس بن عبدیغوث مکشوح معاهده کنند؛ زیرا خواهرش کنیز اسود بود و خودش امیر لشکر او قرار گرفته بود و در میان او و اسود اختلافاتی پیش آمده بود که قیس قصد کشتن او را داشت و بسیار خشمگین بود.
همچنین، فیروز دیلمی رضیاللهعنه نیز، با وجود اینکه خواهرش در خانۀ اسود عنسی بود، ولی بین آن دو نیز اختلافاتی رخ داده بود که از شأن اسود کاسته بود. داذویه نیز به دلیل کینهای که نسبت به اسود داشت، بسیار در کمین این بود که وی را از سر راه بردارد. در نتیجه، سه نفر از افراد نزدیک و خانوادۀ عنسی نیز نسبت به او کینهدار شدند و ارادۀ کشتن او را داشتند.
مذاکرهای با قیس مکشوح در خصوص قتل اسود عنسی
بعد از آن همه، وبر ابن نحیس (نامهرسان نبی اکرم صلیاللهعلیهوسلم) را برای اطلاعرسانی به قیس مکشوح فرستادند. قیس مکشوح از این اقدام نیک بسیار خرسند شد و گویا این مردم از آسمان آمدهاند و او را به این کار بشارت دادهاند. در نتیجه، او نیز در مورد حمله به اسود عنسی کذاب با دیگران موافقت کرد. تمام مسلمانانی که در آن دیار میزیستند نیز توافق نموده و با هم معاهده کردند.
در این هنگام، حس شیطانی و جنهای تسخیرشدۀ اسود عنسی (که وی آن را به عنوان فرشتۀ وحی تعبیر میکرد)، او را نسبت به قیس مشکوک ساخت؛ بنابراین، او فوراً قیس را طلب نمود و اصل قضیه را از او پرسید تا خویشتن را مطمئن سازد.
قیس سوگند یاد کرد و در جواب او به دروغ گفت: «لأنت أعظم في نفسي وأجل عندي من أن أحدث بك نفسي.» ترجمه: «یقیناً تو نزد من باعظمتتر و بزرگوارتر از این هستی که من در مورد تو اینچنین خیال و ارادهای داشته باشم.»
اسود باز به او گفت: «أنت تكذب الملك فقد صدق الملك وعرف الآن أنك تائب عما اطلع عليه منك.» ترجمه: «هلاکت باد بر تو! آیا فرشتۀ الهی را تکذیب میکنی؟ قطعاً آن فرشته به من راست گفته است؛ ولی الآن دانسته است که تو از این ارادۀ خود که او اطلاع یافته است، توبه کردهای و من نیز به تو چیزی نمیگویم.»
سپس قیس مکشوح از جلوی اسود عنسی خارج شد و پیش یاران خاص خود، که فیروز و داوذیه بودند، رفت و آنها را از جریانیکه برایش پیش آمده بود مطلع ساخت. آنها از قیس پرسیدند که در رابطه با این موضوع چه فکری دارد؟ در همین اثناییکه آنها با هم مشوره میکردند، یکی از خادمان اسود آنها را دید و به او خبر داد؛ او نیز همه را پیش خود احضار نمود و به آنها گفت: «ألم أشرّفكم على قومكم؟» آیا مگر من شما را بر قومتان شرف و مقام ندادم؟ هر سه نفر گفتند: «بله.» او گفت: «پس این چه سخنانی است که از طرف فرشتگان (همان جنها و شیطانها) در مورد شما به من میرسد؟» آنها گفتند: «اگر تو اینگونه سخنانی در مورد ما میشنوی پس همین حالا ما را برکنار کن!.» او نیز گفت: دیگر نشونم که از شما چیزی به من برسد وگرنه شما را برکنار خواهم نمود!.»
بعد از آن، همۀ افراد اتاق را ترک کردند و بیرون رفتند؛ اما او بسیار مشکوک بود و آنها نیز بسیار احساس خطر میکردند. در همین حال، نامهای از امیر همدان، برخی از امیران یمن و سایر مناطق به نزد ایشان رسید. این پیام حاکی از آن بود که همه در مورد قتل اسود عنسی موافق هستند و از هیچ کوششی دریغ نمیکنند؛ ایشان اعلان اطاعت و یاریرسانی به مسلمانان یمن و مخالفت با اسود عنسی را ظاهر داشتند.
فیروز دیلمی میگوید: «ما در جواب نامۀ مذکور نوشتیم: «لا يحدثوا شيئا حتى نبرم الأمر.» ترجمه: «هیچگونه حرکتی از خود نشان ندهید تا اینکه ما نقشۀ قتل او را یکسره کنیم و به آن یقین و استحکام حاصل کنیم.»