نویسنده: شکران احمدی

طایفه بنی هاشم

بنی هاشم گل سرسبد قبیلۀ قریش بودند. از متون تاریخی وپراکنده‌ای که در مورد سیره آنها به ثبت رسیده است، به این نتیجه می رسیم که این قبیله از عواطف لطیف انسانی بر خوردار بودند و در صفاتی همچون رعایت اعتدال در همه اموره هوشمندی، اعتقاد راسخ به جایگاه بلند خانه کعبه نزد خدا، دوری از ظلم وحق کشی، همت بلند، شفقت بر ضعیفان و مظلومان، سخاوت وشجاعت و دیگر صفات پسندیده ممتاز بودند.

عبدالمطلب بن هاشم؛ جد علی(رضی‌الله‌عنه)

عبدالمطلب بن هاشم بعد از عمویش، مطلب، منصب آب رسانی به حجاج با آب زمزم و پذیرایی و اطعام آنان را بر عهده گرفت و همانند نیاکان خود این خدمت را به نحو شایسته انجام می‌داد و در این راستا شرف و منزلت و محبوبیت و ابهت قوم خود کسب کرد، که اجداد قبلی او به این شرف دست نیافته بودند.
ایمان و اعتقاد عبدالمطلب به جایگاه خانه ی کعبه نزد خدا واینکه خداوند حامی ومحافظ این خانه است و نیز روحیۀ عالی سردار قریش و شخصیت قوی او از گفتگویی که بین او و ابرهه، پادشاه حبشه، هنگامی که ابرهه به قصد اهانت و از بین بردن جایگاه خانه کعبه به مکه لشکر کرده بود، به طور کامل آشکار می‌گردد.
عبدالمطلب فرزندان خود را به ترک ظلم وستم توصیه می کرد واز کارهای پست واعمال نگ آور منع وبه اخلاق پسندیده تشویق می کرد. وی در حالی که سنش از هشتاد سال گذشته بود، تقریباً در سال 578 میلادی از دنیا رفت، در آن هنگام پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) هشت ساله بودند. مؤرخان گفته اند که به مناسبت وفات عبدالمطلب بازار مکه تا چند روز تعطیل بود.

ابوطالب، پدر حضرت علی(رضی‌الله‌عنه)

ابوطالب بن عبدالطلب بن هاشم بن عبدالمناف، سی وپنج سال قبل از ولادت رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) به دنیا آمد. نام او بنابر قول مشهور، عبدالمناف بود وبه کنیه اش معروف گشت. بعضی گفته اند نامش عمران یاشیبه بوده است. او از سردارن و بزرگان قریش بود که مردم برای حل اختلافات خود به وی مراجعه می کردند. عبدالله پدر رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) و ابوطالب، برادر تنی بودند، مادر آنان، فاطمه عمروبن عائذبن عبدبن عمران بن مخزوم بوده است.
آن گاه که رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) بنابرفرمان خدا، به اظهارحق وآشکار ساختن دعوت اسلامی اقدام فرمود و از خدایان مشرکان نام برد و آنها را نکوهش کرد، این کار بر آنان گران آمد و به مخالفت و دشمنی برخاستند. ابوطالب با دیدن آن اوضاع، به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) مهر ورزید و از او دفاع کرد. مدتی گذشت و رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) همچنان به کار دعوت ادامه می داد. وقتی این حالت به طول انجامید، عده ای از قریش نزد ابوطالب رفتند وخواستار ممانعت از این کارشدند ابوطالب گفته های قریش را برای رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) بازگو کرد وگفت: به حال من وخودت رحم کن وکاری را که توان آنرا ندارم بر من تحمیل مکن. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) در پاسخ فرمود: (به خدا قسم! اگر خورشید را در دست راست من وماه را در دست چپ من قرار دهند، از این کار دست برنمی دارم، تا آنکه خداوند دین خدا را غالب سازد یا من در این راه فداشوم.) آنگاه ابوطالب گفت: ای برادرزاده ام! برو هر چه دوست داری بگو! به خدا هرگز تو را به کسی نخواهم سپرد.
اسلام میان قبایل عرب در حال گسترش بود که ناگاه، قریش به منظور جلوگیری از پیشترفت اسلام گردهم آمدند در این گردهمایی تصمیم گرفتند نوشته ای تنظیم کنند؛ و پیمان ببندند که با بنی هاشم وفرزندان مطلب قطع رابطه کنند، ازآنان زن نگیرند وبه آنان زن ندهند وبا آنان داد و ستد نکنند. پیمان نامه‌ای نوشتند و در خانه کعبه آویزان کردند و به اجرای مفاد آن توافق کردند. بنی‌هاشم و فرزندان مطلب پس از این ماجرا همراه ابوطالب در دره‌ای که منسوب به او بود رفتند.
این واقعه در ماه محرم سال هفتم بعثت رخ داد بنی هاشم حدود سه سال را بر این حالت سپری کردند. دراین مدت، هیچ چیزی، به طور پنهانی ومخفیانه به آنان نمی رسید. سپس ماجرای خوردن عهدنامه به وسیله موریانه پیش آمد که رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) قبل ازآن به ابوطالب خبرداده بود.پس  ازآن عهدنامه را پاره کردند ومفاد آن لغو گردید. ابوطالب در نیمه ی شوال سال دهم بعثت نبوی در حالی که بیش از هشتاد سال عمر داشت، وایمان نیاورد از دنیا رفت. خدیجه(رضی‌الله‌عنه) نیز در همین سال در گذشت. بعد ازآن پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) با مشکلات فراوانی رو به روشد،  به همین دلیل این سال به عام الحزن نامگذاری شد.

 برادران حضرت علی(رضی‌الله‌عنه)

ابوطالب چهار پسر داشت به نامهای: طالب که کنیه ابوطالب نیز از نما اوست؛ عقیل، جعفر و علی و دو دختر داشت به نام های: ام هانی وحمانه. همه این فرزندان از فاطمه بنت اسد بودند و هر یک ازآنان ده سال سال باهم فاصله ی سنی داشتند، طالب ده سال از عقیل بزرگ تر بود، همچنین جعفر از علی(رضی‌الله‌عنه) ده سال بزرگتر بود.
طالب در غزوه بدر، در حالت کف ازدنیا رفت. بعضی گفته اند: او از خانه خارج شد ودوباره برنگشت وخبر واثری از او یافت نشد طالب دوستدار پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) بود ودر ستایش وی اشعاری نیز سروده بود.
بردار دیگر حضرت علی(رضی‌الله‌عنه) عقیل بن ابی طالب که کنیه اش ابو یزید بود، در سال فتح مکه مسلمان شد وبنابر یک روایت، بعد از صلح حدیبیه اسلام آورد ودر اول هشتم هجرت کرد. عقیل درجنگ بدربه دست مسلمانان اسیر شده بود. عمویش عباس  فدیه او راپرداخت کرد. در چندمورد از حدیث نام او آمده است وی در غزوه موته شرکت کرد ولی در فتح مکه وجنگ حنین نامی از او برده نشده است. گویا در آن هنگام مریض بوده اسیت. لیکن زبیربن بکار با سند خود از حسن بن علی آورده که عقیل از جمله کسانی بوده که روز نبرد حنین مقاومت وپایداری کردند.
عقیل در زمان خلافت معاویه(رضی‌الله‌عنه) از دنیا رفت، ولی در کتاب «تاریخ البخاری الأصغر» باسندصحیح آمده عقیل(رضی‌الله‌عنه) قبل ازواقعه ی حره در زمان حکومت یزید در گذشت. او به هنگام وفات 96 سال سن داشت. برادر دیگر حضرت علی(رضی‌الله‌عنه) جعفر بن ابی طالب(رضی‌الله‌عنه) یکی از مسلمانان نخستین بود. جعفر به حبشه هجرت کرد. نجاشی پادشاه حبشه وپیروانش به دست او مسلمان شدند، هنگامی که جعفر ویارانش(بعد از غزوه خیبر) از حبشه باز می گشتند، رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) از آنان استقبال نمود وبرپیشانی جعفر بوسه زد وفرمود: «نمی دانم از فتح خیبر بیشتر شاد شوم یا از ورود جعفر» عبدالله پسر جعفر می گوید: هرگاه از علی(رضی‌الله‌عنه) چیزی می خواستم واو موافقت نمی کرد همین که می گفتم به حق جعفر فوراً خواسته ام را می پذیرفت.
جعفر(رضی‌الله‌عنه) در زمان حیات رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) در جمادی الاول سال هشتم در سر زمین موته منطقه شام، در جنگ با رومیان شهید شد. وی هنگام که به کارزار روی آورد، از اسب سرخ رنگ خود پیاده شد ودست وپای آن پی زد وآنگاه جنگید تا کشته شد. ابن عم(رضی‌الله‌عنه) می گوید: من در آن غزوه حضور داشتم، وقتی جعفر را در میان شهید یافتم، در قسمت جلوی بدن او بیش از نود زخم نیزه وتیر وجود داشت. از عایشه(رضی‌الله‌عنه) روایت است که گفت: وقتی خبر شهادت جعفر(رضی‌الله‌عنه) به رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) رسید آثار اندوه را در چهره ی آنحضرت(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) مشاهده کردیم.
پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) به اهل بیت جعفر گفت: فرزندان برادرم را نزد من بیاورید کودکان جعفر را نزد پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) آوردند، توگویی جوجه پرندگان هستند (که والدین خودرا ازدست داده اند). آنحضرت(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) دستورداد تاموی سرآنان اصلاح شود، سپس به مادر آنان گفت: نباید نسبت به آینده آنها نگران نباشی؛ زیرا من در دنیا وآخرت ولی آنها هستم.
آنگاه که نجاشی، پادشاه حبشه از مسلمانان مهاجر پرسید که این چگونه دینی است که شما به سبب آن از قوم خود جدا شده اید وبه آئین ملت های دیگر نیز نپیوسته اید؟ جعفر(رضی‌الله‌عنه) برای پاسخ گویی برخاست؛ ابتدا تصویر دقیقی از چهره ی زشت وضع زمان جاهلیت را برای پادشاه ترسیم نمود وسپس دگرگونی وی را که اسلام در زندگی مسلمانان به وجود آورده بر شمرده. جعفر(رضی‌الله‌عنه) در این سخن نه تنها جانب نجاشی را که یک پادشاه مسیحی بود ونسبت به آئین خود وفادار واز تعصب خاصی برخوردار بود، مراعات کرد، بلکه از عنوان کردن مسایل که جدال وتعصب جاهلی عموم غیر مسلمانان را برمی انگیخت، نیز اجتناب ورزید به راستی این سخن حکیمانه ی او بسیار بموقع وعین واقعیت بود.
یکی ازخواهران حضرت علی(رضی‌الله‌عنه) ام هانی دختر ابوطالب  ودختر عموی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) بود. بعضی نام او را فاخته وعده ای فاطمه وگروهی هند گفته اند. ولی قول مشهور همان فاخته است. او همسر هبیره بن عمرو بن عائذ مخزومی بود. رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) در باره وی فرمود: بهترین زنان شریف وآزاده ومهربانترین آنها نسبت به فرزندان، زنان قریش هستند.
ابو عمر می گوید:  هنگامی که مکه فتح شد، هبیره به نجران گریخت ودراین مورد شعر می سرود ودر آن عذر فرار خود را یادآورشد ووقتی خبر شد که ام هانی مسلمان شده است، در این باره شعری می گفت. هبیره از ام هانی فرزندی به نام عمر داشت؛ به همین دلیل کنیه اش ابوعمر بود، امام ترمذی ودیگران گفته اند: وی بعد از شهادت حضرت علی(رضی‌الله‌عنه) زنده بود.
خواهر دیگر حضرت علی(رضی‌الله‌عنه) جُمانه دختر ابوطالب بود. ابواحمد العسکری می نویسد اومادر عبدالله بن ابی سفیان بن الحارث بن عبدالمطلب بود. دارقطنی در کتاب: الأخوة نیز گفته است. ابوسفیان الحارث با جمانه ازدواج کرد وعبدالله از اومتولد شد.زبیر بن بکار می گوید: جمانه خواهر ام هانی بود. ابن اسحاق او را در ردیف کسانی قرار داده که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وسلم) از غنایم خیبر سی وسق به او بخشید.
بخش قبلی | بخش بعدی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version