(و سستى نكنيد و اندوهگين مشويد كه شما اگر مؤمن باشيد، برتريد)
يكی ديگر از صفات مسلمان واقعی اين است كه ارزش واقعی و جايگاه در خور خود را در جهان میدانند و هميشه اين فرمودهی الله تبارك و تعالی را به ياد دارند كه:
«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَم…» [اسراء: 70] (و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم…)
بنابراين انسان منحيث اولاد آدم عزت ذاتی دارد، ولی در جريان زندگی احياناً عوامل خارجی و محيطی است كه اين عزت را از وی میگيرد و او را به موجودی پست و ذليل تبديل میكند:
(آيا گمان میكنى بيشتر آنان [سخن حق را] میشنوند، يا [در حقايق] میانديشند؟ آنان جز مانند چهارپايان نيستند بلكه آنان گمراهترند!)
انبياء از جمله پيامبر اسلام (صلیاللهعلیهوسلم) ميآمدند تا مردم فرورفته در لجنزار مادهگرايی را متوجه ارزش و جايگاه اصلی شان كنند؛ رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) در حديثی كه بخاری از ابوهريره (رضیاللهعنه) را روايت میكند فرمودند:
(هيچ طفلی نيست مگر اين كه با ايمان فطری به دنيا میآيد؛ اين پدر و مادراند كه او را يهودی، مسيحی و يا مجوسی میسازند)
بلی انسان با فطرت سالم به دنيا میآيد و اگر به حال خود گذاشته شود، ارزش واقعی خود را میداند و در مقابل خدايان دروغين به سجده نمیافتد و در برابر ارباب زَر و زُور سر تعظيم فرود نمیآورد و به خاطر كسب مال و متاع دنيا زير بار خفت و ذلت نمیرود؛ ولی اين پدر، مادر و محيط پيرامون انسان است كه آهسته آهسته عزت خدادادیاش را از او میگیرد.
ما در قرآن كريم میخوانيم كه وظيفهی اصلی و محوری تمام فرستادهگان خدا اين بود كه انسانها را به عبادت خالصانهی الله (جلجلاله) و اجتناب از پرستش غير الله دعوت نمايند:
(و در حقيقت در ميان هر امتى فرستادهاى برانگيختيم [تا بگويد] خدا را بپرستيد و از طاغوت [=فريبگر] بپرهيزيد…)
تنها الله (جلجلاله) را عبادت كنيد، يعنی موحد باشيد، توحيد و يگانهگی الله (جلجلاله) پيام بسيار عالی دارد: هرچه غير خدا است، مخلوق، ضعيف، محدود، وابسته و فناپذير است. پس به موجودی كه چنين ويژگیها دارد اتكا نداشته باشيد؛ از مخلوقی با اين خصوصيات هراسی به دل راه ندهيد؛ خود را از او پستتر و او را از خود بالاتر نپنداريد و…
رسول اكرم (صلیاللهعلیهوسلم) عدهيی از انسانها را با چنين پيامی قناعت داد، تربيت نمود و با خود همراه كرد و آنها را به بلندترين قلههای عزت و سربلندی رساند. زمانی كه آن حضرت (صلیاللهعلیهوسلم) به پيامبری مبعوث شد مردم مكه برای حل مشكلات خود به بتی ساخته شده از چوب و سنگ مراجعه میكردند؛ در برابرش به سجده میافتادند و عذر و زاری میكردند. وقتی از آنها سوال میشد آيا دليلی به اين كار خود داريد؟ میگفتند بلی، ما ديديم كه پدران ما چنين میكردند، ما هم بر نقش قدمهای آنان روانيم. پيامبر (صلیاللهعلیهوسلم) میفرمودند آخر شما از اين بتها عزيزتريد، خدا به شما قدرت ساختن اين بتها را داده است، ولی اين بيچارهها آگاه نيستند كه شما از آنها چه میخواهيد… در همين محيط افراد بیبضاعت در برابر افراد ثروتمند و سرشناس احساس خواری و ذلت میكردند و به تملق و چابلوسی آنان میپرداختند؛ پيامبر (صلیاللهعلیهوسلم) آمد و به جای همه اينها توحيد را قرار داد و به آنها گفت شما عزيزترين مخلوقات خدای بزرگايد؛ جز الله (جلجلاله) در برابر هيچ كس كوچكی نكنيد. پيامبر (صلیاللهعلیهوسلم) خود را با همه عظمتی كه داشت انسانی همانند ديگران معرفی كرد و به آنان دستور داد كه در احترامش زيادهروی نكنند و فرمود كه يگانه فرق او با ديگران رسالتی است كه مأمور به رساندن آن برای بشريت شده است:
(بگو من هم مثل شما بشرى هستم و[لى] به من وحى میشود كه خداى شما خدايى يگانه است)
پيامبر (صلیاللهعلیهوسلم) با اين پيام مردمی را تربيت كرد كه جز در برابر خدا و به خاطر او، در مقابل هيچ زورمداری سر تعظيم و تسليم فرود نمیآوردند و به هيچ قيمتی عزت خود را سودا نمیكردند؛ اما در برابر پرودگار يگانه خاضع و خاشع بودند و به خاطر خدا هرمشكلی را تحمل میكردند. يكی از شاگردان مكتب توحيد ربعی بن عامر (رضیاللهعنه) است كه سعد بن ابی وقاص (رضیاللهعنه) او را به عنوان نماينده به قادسيه فرستاد تا با رستم سرلشكر ارتش كفر مذاكره نمايد؛ ابن عامر (رضیاللهعنه) با لباس كهنه و پاره، سلاحی كم قيمت و اسپی كوتاه وارد مجلسی میشود كه با انواع زيورات آراسته و پيراسته است؛ او سوار اسپ تا قسمتی از فرش میرود، آنگاه فرود میآيد و اسپ خود را بر يكی از ستونهای خيمهی رستم میبندد، سپس با سلاح و زره متوجه رستم میشود؛ نگهبانان رستم میگويند سلاح خود را بگذار، ربعی بن عامر (رضیاللهعنه) میفرمايد:
«إني لم آتاكم و إنما جئتكم حين دعوتموني فإن تركتموني هكذا و إلا رجعت»
(من از پيش خود نيامدم، وقتی آمدم كه از من دعوت نموديد، اگر اجازه میدهيد همينطور بروم، و الا باز میگردم)
رستم گفت اجازه دهيد بيايد؛ ربعی بن عامر (رضیاللهعنه) در حالی كه از نيزهی خود به عنوان عصا استفاده میكرد و نوك نيزهاش فرش را سوراخ مینمود نزديك رستم رفت؛ گفتند انگيزهی آمدن شما به اين ديار چيست؟ ربعی بن عامر (رضیاللهعنه) عبارتی را گفت كه در طول چهارده قرن سرلوحهی انسانهای وارسته گرديد:
«الله ابتعثنا لنخرج من شاء من عبادة العباد إلي عبادة الله، و من ضيق الدنيا إلي سعتها، و من جور الأديان إلي عدل الاسلام»
(خدا ما را برانگيخته است تا هر يك از بندهگانش را كه خواست او رفته باشد از پرستش بندهگان نجات داده به پرستش الله رهنمون شويم، و از تنگنای دنيا رهانيده به فراخنای آن بكشانيم و از ستم اديان منحرف خلاص كرده به عدالت اسلام رهنمايی كنيم)
چيزی كه ربعی بن عامر را به اين عظمت رساند، يگانهپرستی او بود و بس؛ خَدم و حَشم رستم او را فريفتهی خود نساخت و قدرتمندی او هراسی به دلش راه نداد، چون باور داشت كه او به خاطر داشتن ايمان از رستم بلندمرتبهتر میباشد و قدرتی كه در پشت سر او قرار دارد از سپاه و امكانات پيشپا افتادهی رستم بسی عظيمتر است.
در جنگ احزاب رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) خواستند به عيينه بن حصن ثلث ميوههای مدينه را داده او را از جنگ منصرف كنند، سعدبن عباده و سعدبن معاذ م گفتند:
«كنا نحن وهم على الشرك لا يطمعون منا في شيء من ذلك فكيف نفعله بعد أن أكرمنا الله عز وجل بالإسلام وأعزنا بك نعطيهم أموالنا ما لنا بهذا من حاجة ولا نعطيهم الا السيف»
(در زمانی كه ما و ايشان مشرك بوديم چنين طمعی از ما نداشتند، چگونه بعد از اين كه خداوند متعال ما را به وسيلهی اسلام اكرام كرد و به وجود تو عزت بخشيد اموال خود را به آنان بدهيم؟ هيچ نيازي به اين كار نداريم؛ جز شمشير چيزی به آنها نخواهيم داد)
هر دو سعد قبل از هجرت پيامبر (صلیاللهعلیهوسلم) به مدينه ظاهراً عزت شان خيلی بيشتر بود، چون يكی رييس قبيلهی اوس و ديگری رييس قبيلهی خزرج بود و ثروت شان نيز رویهم انباشته میشد چون نه صدقه میدادند و نه به جهاد مصرف میكردند. بعد از اين كه پيامبر (صلیاللهعلیهوسلم) به مدينه آمدند، رياست كل مدينه به ايشان محول شد و آن دو نفر از رياست افتادند؛ ولی آنها عزتی را كه از اسلام و وجود پيامبر (صلیاللهعلیهوسلم) به دست آورده بودند با تمام دنيا سودا نمیكردند.
حاكم در مستدرك خود از طارق بن شهاب نقل كرده است كه وقتی عمر (رضیاللهعنه) عازم شام شد، ابوعبيده (رضیاللهعنه) با ما بود آنها به مخاضه آمدند و عمر (رضیاللهعنه) از شتر خود فرود آمده موزههای خود را كشيد و بر شانهاش گذاشت، سپس زمام شترش را گرفته وارد مخاضه شد؛ ابوعبيده گفت: اي امير مؤمنان دوست ندارم كه اهل منطقه تو را به اين حالت ملاقات كنند. عمر (رضیاللهعنه) گفت:
«…إنا كنا أذل قوم فأعزنا الله بالإسلام فمهما نطلب العز بغير ما أعزنا الله به أذلنا الله»
(ما ذليلترين مردم بوديم، خدا ما را توسط اسلام عزت بخشيد؛ هرگاه عزت را به غير آن چه خدا ما را به وسيلهی آن عزت داد جستجو كنيم خدای متعال ما را ذليل خواهد كرد)
داستان اين بزرگان نمونههای از دهها و بلكه صدها و هزاران رويدادی است كه در ميان پيروان راستين محمد (صلیاللهعلیهوسلم) مشاهده میشود…
آيا رسيدن به چنين مقامی در زمانهی ما كاری ناشدنی است؟ آيا نيروهای شيطانی مسلط بر جهان وسيلهيی دارند تا از رسيدن انسان مسلمان به چنين عزتی جلوگيری كنند؟ آيا كشش ماديات در اين عصر به حدی قوی است كه انسان مسلمان نمیتواند در مقابل آن زانو نزند؟
پس ممكن است كه در همين عصر با عزت زندگی كرد. و راه رسيدن به چنين عزتی زندگی در سايهی قرآن است؛ ربعی بن عامر، سعدبن معاذ و سعدبن عباده (رضیاللهعنهما) هزار و چهارصدسال قبل، آن عزت را از زندگی در سايهی قرآن به دست آورده بودند،