نویسنده: عبدالحی لیان
الگوی تربیت الهی در خانوادۀ انبیاء علیهمالصلاةوالسلام
بخش شصتوهشتم
آموزۀ دوازدهم: حضرت یوسف علیهالسلام الگوی پیشگامان اصلاح اجتماعی
حضرت یوسف علیهالسلام در دوران زندانی بودن، نمونۀ کامل یک داعی موفق و کارشناس برجستۀ امور اجتماعی (به تعبیر امروزی) بود.
از حیث رفتار، بهترین الگوی همۀ زندانیان به شمار میرفت؛ و از نظر همکاری و انساندوستی، همراه زندانیان بود، با گرفتاران مهربانی میکرد، بیماران را عیادت مینمود، به نیازمندان احسان میکرد و حقوق هر انسان را رعایت میفرمود.[1]
او به احوال زندانیان و شرایط زندگی آنان توجه میکرد و از عواملی که آنان را به این وضعیت رسانده بود آگاهی مییافت. سپس ناامیدان را دلگرمی میداد، سختی زندان را بر ایشان آسان میساخت، تاریکی محیط زندان را برایشان روشن میکرد و امیدی در دلشان زنده مینمود.
ابنکثیر رحمهالله مینویسد: یوسف علیهالسلام در زندان به بخشندگی، امانت، راستگویی، خوشخُلقی، زیاد عبادتکردن، مهارت در تعبیر خواب، احسان نسبت به زندانیان، عیادت بیماران و رعایت حقوق آنان شهرت یافت.[2]
این صفات آنقدر همراه او بود که زندانیان به نیکوکاریاش شهادت میدادند؛ چنانکه آن دو جوان که برای تعبیر خواب به او مراجعه کردند، گفتند: “إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ” ترجمه: «ما تو را از نیکوکاران میبینیم».
طبری از قتاده نقل میکند که مراد از «احسان» یوسف علیهالسلام این بود که: بیماران را درمان میکرد، غمگینان را دلداری میداد و برای پروردگارش مجاهدت مینمود. وقتی وارد زندان شد، با مردمانی مواجه شد که امیدشان قطع شده و رنجشان شدید بود؛ پس به آنان میگفت: مژده دهید، صبر کنید، پاداش خواهید یافت؛ این رنج بیاجر نیست.[3]
بدین ترتیب، یوسف علیهالسلام پیشگامِ بینظیرِ خدمات اجتماعی بود و پیش از پیدایش مفهوم «نظارت اجتماعی» در تاریخ بشر، برنامۀ عملی آن را در زندانها پیاده کرد. میتوان گفت او نخستین کسی بود که اصول خدمات اجتماعی در زندانها و نهادهای مشابه را پایهگذاری نمود.
اما مهمتر از همۀ اینها، روح عمیق محبت، عطوفت و دلسوزی بود که در وجود او نسبت به زندانیان موج میزد.
وقتی آن دو جوان خوابشان را برای او بیان کردند و او دانست که یکی از آنان ناگزیر به زودی جان خواهد داد، خواست که مرگش دستکم با توحید همراه باشد. به همین دلیل برخلاف خواستۀ آنان، فوراً خواب را تعبیر نکرد؛ بلکه نخست دلایل صدق و سلامت گفتار خویش را بیان نمود، سپس آنان و همۀ زندانیان را به توحید فراخواند.
او بر حقانیت یکتاپرستی تأکید کرد و با مثالهای روشن نشان داد که دینِ درست همان توحید است و آنچه غیر از آن است شرک و بتپرستیای است که با عقل انسان سازگار نیست.[4]
طبری از قتاده نقل میکند: وقتی یوسف علیهالسلام دانست یکی از آن دو کشته خواهد شد، او را به بهرۀ آخرت و نصیبش از ایمان دعوت نمود.[5] این همان حقیقت آیه است: ” أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ”[6]
پس چه اندازه محبت به جامعه!
چه اندازه دلسوزی برای مردم!
چه اندازه فداکاری در خدمت به دیگران!
با اینکه یوسف علیهالسلام در شرایطی همانند سایر زندانیان قرار داشت و امکانات خاصی نداشت، اما به جای مشغولشدن به خود، تمام همت خویش را صرف نجات اخلاقی و روحی زندانیان کرد. این همان روح اجتماعی و تربیتی است که لازم است هر شخصی که مسئولیتی در امور اجتماعی و اصلاحی بر عهده میگیرد، به آن آراسته باشد.
آموزۀ سیزدهم: صاحبان نفسهای پاک، کرامت و سلامت شرف خود را با هیچ چیز عوض نمیکنند
در داستان حضرت یوسف علیهالسلام، درسی بزرگ در پاسداری از آبرو، خوشنامی و دفاع از شرف نهفته است؛ شرفی که اجازه نمیدهد بهناحق لکهای بر دامن انسان بنشیند.
یوسفِ پیامبرعلیهالسلام (آن انسان تحت ستم، بیگناه و مظلومی که مدت طولانی را در تاریکیهای زندان گذراند، بدون آنکه گناهی انجام داده باشد) وقتی فرمان آزادیاش رسید و او را برای دیدار با پادشاه فراخواندند، نه شتابزده از زندان بیرون دوید و نه به این مژده دلخوش شد. بلکه با صلابت و وقار گفت که تا زمانی که حقیقت روشن نشود و بیگناهیاش ثابت نگردد، از زندان بیرون نمیآید.
به فرستادۀ پادشاه فرمود: من بیرون نمیآیم، مگر پس از آنکه حقیقت آنچه به ناحق به من نسبت دادهاند روشن گردد.
اشارۀ قرآن به این معنا چنین است:
“وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ”[7] ترجمه: و پادشاه گفت: او را نزد من بیاورید. وقتی فرستاده نزد او آمد، گفت: برگرد و از پروردگارت بپرس که ماجرای آن زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟.
پس از آنکه پادشاه تحقیق را آغاز کرد، زنان (از جمله همسر عزیز مصر) به خطای خود اعتراف کردند و پاکی و بیگناهی یوسف علیهالسلام بر همگان روشن شد. آنگاه یوسف از زندان بیرون آمد؛ سربلند، پاکدامن و با کرامت. او نمیخواست گفته شود که به جرمِ گناهی زندانی شده یا اینکه آزادیاش لطف و بخشش پادشاه بوده است.
در این میان نکتهای دقیق در قرآن دیده میشود: هنگامی که پادشاه برای نخستین بار از علم و توانایی یوسف در تعبیر رؤیا آگاه شد، گفت: «او را نزد من بیاورید». امّا وقتی پاکی و عفاف و صداقت یوسف علیهالسلام ثابت شد، لحن پادشاه تغییر کرد و گفت: «او را نزد من بیاورید تا او را ویژۀ خود (مشاور) گردانم». اینبار پادشاه او را تنها برای دیدن یا شنیدن سخنش نمیخواست؛ بلکه میخواست او را مشاور و محرم اسرار خود گرداند.[8]
این تغییر خطاب نشان میدهد که پادشاه، پس از برائت یوسف علیهالسلام، به عظمت اخلاقی، پاکدامنی، وقار و عزتنفس او پی برده بود؛ زیرا یوسف علیهالسلام حاضر نشد بدون اثبات بیگناهیاش از زندان بیرون بیاید، و این نشانۀ ایستادگی انسان کریم بر شرافت و ناموس است.
آه، چه خوب بود اگر بسیاری از کسانیکه امروز در برابر حکّام، کرامت خود را پایمال میکنند (در حالیکه بیگناه و آزاد هستند) این داستان را میخواندند. آنان که خود را به ذلّت میاندازند تا به نگاهی از رضایت، یا کلمهای از تعریف برسند… چه خوب بود بدانند که عزت، کرامت و استقلال شخصیت، سودی به مراتب بیشتر (حتی از نظر مادی) نسبت به تملّق و چاپلوسی دارد.
ای کاش این گروه از مردان، قرآن میخواندند و داستان یوسف علیهالسلام را میفهمیدند تا بدانند:
کرامت، عزت و سربلندی، سرمایهای است که هیچگاه نباید قربانی شود.[9]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. محمد السید، الوکیل، نظرات فی أحسن القصص، ج۱، ص۳۹۲.
[2]. عماد الدین ابی الفداء إسماعیل، ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۴۷۷.
[3]. محمد بن جریر بن یزید، طبری، جامع البيان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار المعرفه، ۱۴۱۲ق، ج۱۲، ص۲۱۶.
[4]. محمد السید، الوکیل، نظرات فی أحسن القصص، ج۱، ص۳۹۴.
[5]. محمد بن جریر بن یزید، طبری، جامع البيان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۲۱۹.
[6]. یوسف: ۳۹.
[7]. یوسف: ۵۰.
[8]. عفیف عبدالفتاح، طبّاره، مع الأنبياء في القرآن الكريم، بیروت: دارالعلم للملایین، ۱۹۸۵م، ص۱۹۳.
[9]. محمد، سید قطب، فی ظِلال القرآن، ج۴، ص۲۰۰۵-۲۰۰۴.


