نویسنده: محمدعاصم اسماعیلزهی
اومانیزم «انسانگرایی»
بخش پنجم
گفتمانهای انسانگرایی
بر مبنای دورۀ تاریخی از چهار گفتمان کلان اومانیستی سخن گفته شده است؛ هر یک از این چهار گفتمان میتواند به اومانیزمهای خُردتری تقسیم شود. این چهار گفتمان عبارتاند از اومانیزم کلاسیک، اومانیزم رنسانس، اومانیزم روشنگری و اومانیزم قرن بیستم، که در مورد هر چهار گفتمان در ادامه اندکی بحث خواهد شد.
همچنین میتوان تعریفی اختیار کرد که اومانیزم را با فیلسوف یا نهضت فلسفی خاصی پیوند میدهد؛ نظیر اومانیزم مارکسیستی، اومانیزم هایدگری یا اومانیزم اگزیستانسیالیستی و… .
در یک تقسیمبندی دیگر اومانیزم به دو دسته کلی تقسیم میشود:
۱. اومانیزم انسانمرکز: در این شیوه نگرش اومانیستی مذهب مخرب و مردود است یا مُسکنی است که میتوان انسان را از آن بینیاز کرد. این اومانیزم خود به دو دسته تقسیم میشود:
الف اومانیزم دئیستی: ممکن نبودن ارتباط با خدا؛
ب: اومانیزم آته ایستی: تفکر الحادی – افراطی و انکار خدا.
۲. اومانیزم مذهبی و خدامرکز: در این شیوه نگرش اومانیستی، در دامنۀ مذهب محدود میگردد و تنها وجهی از وجوه متعدد حیات آدمی را دربرمیگیرد.[1]
اومانیزم کلاسیک
با سوفسطائیان و سپس با سقراط، افلاطون و ارسطو سیر تفکر از هستیشناسی و کیهانشناسی و طبیعتشناسی به انسانشناسی تحول یافت و انسان بدل به پرسش اساسی گردید. تا قبل از این دوران پرسش اساسی این بود که طبیعت چیست؟، اما بعد از این دوران پرسش این شد که انسان چیست؟، در واقع کانون و مرکز فکر و تفکر تغییر کرد و بر محور انسان، انگیزهها و علایق او شکل گرفت. در این دوران حتی اخلاق زیر ذرهبین عقل رفت و به روش علمی مورد نقد و پرسش قرار گرفت. «انسان میزان هرچیز است» پروتاگوراس در این دوره گفته شد. این دوره اوج خودش را در سقراط میبیند تا جایی که تنها جهانی که سقراط میشناسد، عالم انسان است و تمام تحقیقاتش محدود به این عالم است.[2]
اومانیزم رنسانس
در نیمۀ دوم قرن ۱۴ میلادی در ایتالیا پدید آمد. با این هدف که: آثار نویسندگان قدیم یونان و روم را مطالعه کند. این جنبش، بیشتر فلسفی و ادبی بود. آنها به دنبال زنده کردن میراث ادبی و هنری دوران باستان بودند.
انسانهای دورۀ رنسانس از طرفی از باورهای دینی خسته شده بودند و از طرفی به دنبال جایگزین کردن تفکری به جای آن بودند؛ زیرا کلیساها، آزادی افکار و عقیده را از آنها گرفته بود و به قطعی بودن سرنوشت و تغییرناپذیر بودن آن توسط انسان تأکید داشت و به نوعی بردگی برای انسانها به ارمغان میآورد.
سپس با توجه به اندیشمندان یونان باستان که به همه چیز نگاه عقلانی داشتند تصمیم به تشکیل جهانبینی نوینی بر پایۀ عقل به نام اومانیزم کردند. از مهمترین اومانیستهای این دوره میتوان به دانته، پترارک، لامیراندولا، اراسموس و بوکاچو اشاره کرد.
پیکوت لامیراندولا (نویسندۀ دورۀ رنسانس ایتالیا) در خطابۀ «مقام انسان» از قول خدا میگوید: «ای انسان، من به تو مقامی از پیش مقدرشده یا سیمایی مخصوص یا امتیازات ویژهای اعطا نکردهام؛ زیرا تو باید سرشت خویش را بدون فشار هرگونه حصاری و صرفاً بهوسیلۀ قدرت اختیاری که به تو واگذار کردهام معین نمایی. من تو را مرکز جهان قرار دادهام بهطوریکه میتوانی از آن نقطه آنچه را در جهان است بهتر ببینی. من تو را آسمانی یا زمینی، فانی یا باقی نساختهام درحالیکه میتوانی مانند یک استاد مطلق و مختار، قالبی بریزی و خود را بههمان شکل که انتخاب کردهای بسازی».[3]
اومانیزم عصر روشنگری
این گفتمان برخلاف اومانیزم رنسانس که جنبۀ سلبی بیشتری دارد، بیشتر جنبۀ ایجابی دارد. دورۀ روشنگری، اومانیزم یک چهرۀ فلسفی به خودش گرفت. انسان تبدیل به یک شیء زیستشناختی دارای عقل شد. انسان بنیاد و مرکز عالم شد و فکر کردن ابزار اصلی برای سلطۀ فنی بر واقعیت شد. دیدرو: تنها وجود انسان است که به وجود موجودات دیگر معنا میدهد؛ زیرا انسان تنها نقطه آغاز و پایانی است که همه چیز باید به او مرتبط شود.
اومانیزم قرن بیستم
در قرن بیستم حداقل ۴ نوع اومانیزم پدید آمد: اومانیزم مارکسیستی، اومانیزم پراگماتیزم، اومانیزم اگزیستانسیالیزم و اومانیزم پرسونالیزم. هرکدام از این گفتمانها توضیح مستقلی دارند. اما بهطور کل جنبشهای اومانیستی قرن بیستم، معمولاً غیرمذهبی و همسو با سکولاریزم هستند. در اغلب موارد، اومانیزم به دیدگاهی غیر خداباورانه با محوریت عاملیت انسان، و تکیه بر علم و عقل به جای وحی از یک منبع ماوراء طبیعی برای درک جهان اشاره دارد.
اومانیستها تمایل دارند از حقوق بشر، آزادی بیان، سیاستهای مترقی و دموکراسی دفاع کنند. کسانیکه جهانبینی اومانیستی دارند معتقدند دین پیش شرط اخلاق نیست و به درگیری بیش از حد مذهبی با آموزش و دولت اعتراض دارند.
اومانیزم و دین
از دیدگاه دینی دو نوع اومانیزم داریم: اومانیزم «انسان-مرکز» و اومانیزم «خدا-محور».
در انسان محور، انسان، مرکز عالم، خالق همه چیز حتی خدای خویش است. در نوع دوم یعنی اومانیزم خدامحور، خداوند محور هستی است و آدمی در داخل این دایره که محورش خداوند است زیست میکند اما تکیهاش بر خدا نیست بلکه بر توانایی خودش هست. برخی، از انسانگرایی، به عنوان ایمان به خدای حقیقی یعنی ایمان به خود انسان یاد میکنند. از نظر آنها با اینکه یک ندای درونی در انسان میگوید که خدا هست ولی چون انسان آن را نمیبیند پس نباید در مورد آن اظهار نظر نماید و فعلاً آن چیزی که هست و انسان آن را میبیند، خود انسان است و در واقع انسان همان خداست و به اندازۀ تمام انسانها خدا وجود دارد.
با وجود مخالفت اومانیستها با الهیات و ریاضتهای قرون وسطایی، آنها شخصیتی ضدمذهبی یا ضدمسیحی نداشتند و علاقۀ ایشان به دفاع از ارزش و آزادی انسان، آنها را به مذاکره دربارۀ خداوند، قدرت وی و مسائل حدیثی دربارۀ روح، بقای روح و آزادی آن -که معمولاً به همان صورت سنتی قرون وسطایی انجام میگرفت- سوق میداد. به هر حال، در اومانیزم این مفاهیم و موضوعات معنای جدیدی به خود گرفت؛ زیرا آنها مفهوم درک و تصدیق را برای توانایی ابتکار انسان در عالم قائل بودند و از این توانایی در حوزۀ مذهبی نیز دفاع میکردند.
جیانوتزو مانتی در کتاب رجال بزرگ اومانیزم آورده است که کتاب مقدس فقط بیانیهای جهت سعادت مافوق دنیوی نیست، بلکه بیانیهای برای سعادت زمینی نیز میباشد. به عقیدۀ مانتی، مذهب همان اعتماد به ارزش عمل انسان، کامیابی این عمل و پاداش وی در حیات اخروی است. او نیز مانند لونزو والا و بسیاری دیگر وظیفۀ بنیانی مذهب را، حمایت از انسان در عمل حیات حقوقی و همچنین فعالیت سیاسی میداند.
اومانیستها معتقدند عدم پایبندی به یک دسته اصول مذهبی باعث از هم پاشیدن شالودههای نظام اجتماعی خواهد بود. دیدگاههای مذهبی اومانیزم عمیقاً با روح مدارا اشباع شده بود. واژۀ مدارا و تساهل که تحت تأثیر جنگهای مذهبی در قرون شانزدهم و هفدهم مطرح شد به امکان همزیستی مسالمتآمیز در میان اعتقادات مختلف مذهبی -که همچنان متمایز از یکدیگر باقی میمانند و قابل تبدیل به یک عقیدۀ واحد نیستند- اشاره دارد. به همین دلیل اومانیستها بینش بردبارانه را از نظریۀ وحدت اساسی همۀ ایمانهای مذهبی و امکان صلح عالمگیر مذهبی اخذ کردند. از طرف دیگر، پیکودلامیراندولا با الهام از نظریۀ مدارا پیامآور صلحی جدید شد که این سازش تمامی مذاهب و فلسفههای جهان را به خود جلب کرد. خطابۀ «در مقام انسان» طرح بنای صلحی عالمگیر را با سازگار نشان دادن تفکر افلاطونی و ارسطویی پیشنهاد نمود. همچنین پیکو پیشنهاد سازگاری میان این دو عقیده و فلسفههای دیگر عهد باستان، کابالا، (عرفان یهودی) سحر و جادو، پاتریستیک (مربوط به نخستین پدران کلیسا) و مکتب مدرسی را ارائه داد و پیشنهاد هماهنگی فلسفه و مسیحیت و وحی مذهبی مربوط به پیکودلامیراندولا بود.[4]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. هایدگر، نامهای در باب اومانیسم، ص۶۷، مترجم: علیپور، ابراهیم، (پایاننامۀ کارشناس ارشد)، خرداد سال ۱۳۸۱هـ، تهران.
[2]. همان.
[3]. هایدگر، نامهای در باب اومانیسم، ص۷۷، مترجم: علیپور، ابراهیم، (پایاننامۀ کارشناس ارشد)، خرداد سال ۱۳۸۱هـ، تهران. وصانعپور، مریم، خدا و دین در رویکردی اومانیستی، ص۴۳، انتشارات: موسسۀ فرهنگ و اندیشۀ معاصر، سال چاپ: ۱۳۸۱هـ تهران.
[4]. صانعپور، مریم، خدا و دین در رویکردی اومانیستی، ص۴۰، انتشارات: موسسۀ فرهنگ و اندیشۀ معاصر، سال چاپ: ۱۳۸۱هـ تهران.


