نویسنده: م. فراهی توجگی
نگاهی گذرا بر مکتب فرانکفورت
بخش شانزدهم
نقدی بر نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت از دیدگاه اسلام (ادامه)
۲. تکیه بر خرد خودبسنده
یکی از عناصر بنیادین نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت اعتقاد به خودبسندگی و استقلال عقل انسانی در شناخت خودِ هستی سعادت واقعی و راه رسیدن به آن است. نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت با تأثیرپذیری از اومانیزم مدرن، انسان نیک را انسانی میداند که وظیفۀ خاص انسانی را به نیکوترین صورت انجام دهد. وظیفۀ خاص انسان اندیشیدن است که تنها او از عهدۀ انجامش برمیآید. در این نگاه، زندگی خوب سرشار از کردارهایی است که مشروط و مبتنی به اندیشه و خرد است؛ بنابراین، فضیلت اخلاقی همانا سپردن لگام شور و احساس به دست خرد است.
آدورنو، یکی از اعضای این مکتب، در تلاش برای بازنگری در نظریۀ کانت مبنی بر اصالتبخشی به خرد انسان، مینویسد: «اصالت انسان بهعنوان (غایت نفسی) مفهومی است که فعلیّت یافتن آن هرچند نوید پیشرفت بشر را در تاریخ داده، اما هرگز این نوید را تحقق نبخشیده است. آنچه این مفهوم نویدش را داده است، آزادی انسان از تمامی جبرهاست؛ چه این جبرها از ناحیۀ طبیعت حمل شده باشد چه از ناحیۀ انسانهای دیگر. اما آنچه جامۀ تحقق پوشیده است، درست عکس این بوده است… . خود قانونگذاری و استقلال انسان نباید به صورت قدرت و اراده یا سلطه بر فردیّت طبیعی یا انسانی موجودات دیگر جلوهگر شود؛ بلکه اتفاقاً این فردیّت و اصالت خرد باید بهعنوان غایتی نفسی (اصلی) در انواع مختلف آزادی و دگرگونی که دارد، باقی بماند.[1]
هانس دیرکس از قول آدورنور میگوید که منطق انسانگرایی که در صنعت فرهنگ وجود دارد، منطقی لیبرال غربی فاشیزم است که هیچ تشابهی به خردگرایی و ارزشهای اصیل و راستین اومانیزم ندارد. بنابراین میگوید: «پیشرفت موجود در صنعت فرهنگ پیشرفتی جزئی و غیرانسانی است و بههیچوجه به معنای آن نیست که بشریت توانسته باشد تحت هدایت خرد عمل کرده باشد؛ پیشرفت تازه از جایی آغاز میشود که این بلوغ حاصل شود و بشریت به تعبیری جایگاه خود را بهعنوان یک فاعل خودمختار و خودقانونگذار بنیاد نهد.»[2]
خرد خودبسنده در اندیشۀ اسلام
خرد در جهانبينى الهى موهبتی الهى و حجت درونی خداوند، در کنار بعثت انبیای الهی علیهمالصلاةوالسلام، بهعنوان حجت بیرونی است. بههمینمنظور، هرگونه مخالفت با اومانیزم را نمیتوان به معنای مخالفت با اهمیت خرد محسوب کرد. آنچه در نقد مبانی انسانشناختی نظریۀ انتقادی در این خصوص مطرح میشود، تلقی غلط از خرد همطراز دانستن خدا و خرد خطاپذیر یا برتری خرد خطاپذیر بر خدا و خردگرایی را بهجای خداگرایی نهادن است. خرد در نگاه انسانشناسی اسلامی انسان را به خدا رهنمون میسازد و زمینۀ شناخت و عبادت او را فراهم میسازد.
بنیان دین بر تفکر عاقلانه و عمیق و تأمل ژرف، نه خام و سبک، استوار است تا به باور برسد: «أفلا یتفکرون»، «لعلکم تعقلون»؛ فکری که به ایمان و معرفت ختم شود و محصولش باورمندی باشد. پیام قرآن بیان همین تفکر هوشیارنه و باورمندانه است.
با اینهمه، چیزی که مایۀ حیرت و شگفتی است و نمیشود از کنارش آسان رد شد، تکذیب و کتمان اینهمه اسرار آلودگی و فرمان به تأمل است که غرضورزانه از طرف عدهای انکار میشود و پیام دین را سطحی و دینداران را مردمانی سبکمغز معرفی میکنند، بیآنکه دین را بشناسند.
خداوند در آیات متعدد و با بیان شیوا و گویا به چنین پندار سالم و باور عمیق که برخاسته از تفکری تعقلآمیز و مدبرانه است، پرداخته است:
“وَهُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ وَلَهُ اخْتِلَافُ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ”[3] «و اوست که زنده مىکند و مىمیراند و اختلاف شبوروز از اوست، مگر نمىاندیشید؟»
“الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ”[4] «همانا که خدا را [در همۀ احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مىکنند و در آفرینش آسمانها و زمین تعقل میکنند که پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهاى. منزهى تو، پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار.»
“قُل لاَّ أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَآئِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ”[5] «بگو: به شما نمىگویم که گنجینههاى خدا نزد من است و غیب نیز نمىدانم و به شما نمىگویم که من فرشتهام. جز آنچه را که بهسوى من وحى مىشود پیروى نمىکنم. بگو: آیا نابینا و بینا یکسان است؟ آیا تفکر نمىکنید.»
خرد در تفکر الهی هدیه و ارمغان الهی است. نهتنها آیات قرآن کریم؛ بلکه احادیث متعددی مبنی بر اهمیت خرد و خردورزی تأکید میکند. به کارگیری درست خرد، انسان را به این نکته متذکر میسازد که موجودی وانهاده نیست، بلکه تحت ربوبیّت الهی قرار دارد. در آموزههای اسلامی دستیابی به اصول ارزشهای اخلاقی و حقوقی با کمک خرد و فطرت الهی امکانپذیر است، اما این مقدار از توانمندی و راهنمایی خرد، آنگونه که خود نیز بر آن گواهی میدهد، نه مستلزم فردگرایی اومانیستی است و نه برای دستیابی انسان به سعادت واقعی کفایت میکند. آنچه خرد در اختیار انسان مینهد، اصول کلی تأمین نیازهای انسان، رعایت عدالت، حقوق افراد، آزادی ارزشهای متعالی انسان و شکوفاسازی و ارضای استعدادهای او است، اما همین خرد اعتراف میکند که برای رسیدن به سعادت واقعی، میزان و حدود مطالب یادشده و مصداقهای آن باید شناخته شود و این از تیررس خرد غیرمتصل به وحی به دور است.[6]
۳. آزادی اجتماعی
اگرچه مکتب فرانکفورت به معنای عمیقتری به آزادی ظاهری توجه دارد، اما به نظر میرسد آزادی که اصحاب مکتب فرانکفورت همواره بر آن تأکید کرده و بر این عقیدهاند که در نظام سرمایهداری و صنعت فرهنگ دیگر معنا و مفهومی ندارد، باز در همان سطح آزادی اجتماعی، یعنی آزادی در مقابل دیگران، محصور است و بههیچعنوان به افق آزادی درونی نزدیک نشدهاند. شاهد بر این ادعا سخنان (دو گلاس کلنر) در مقدمۀ کتاب انسان تکساحتی است که دربارۀ آزادی بیان میکند. او میگوید: مارکوزه در توصیف اینکه چگونه نظام و سیستم نیازها را تولید میکند و عملاً با انجام این کار موجب همسانسازی افراد، تفکرات و رفتار آنها میشود، میان نیازهای حقیقی و کاذب تمایز قائل میشود و بیان میکند که چگونه افراد میتوانند خود را از نیازهای متداول و رایج رها سازند تا زندگی شادتر و آزادتری را تجربه کنند. مارکوزه ادعا میکند: «فردیّت و آزادی رایج در نظام در حقیقت شبحی از آزادی هستند که افراد باید خود را به منظور دستیابی به آزادی حقیقی از آن رها سازند. استدلال او این است که آزادیهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که در زمان گذشته معیار و ملاک پیشرفت اجتماعی به حساب میآمدند، در زمان حاضر دیگر جایگاه ارتقابخشی خود را از دست داده و بهعنوان ابزار سلطهای در آمده که انسان را در اسارت نظام قرار داده است. جالب اینجاست که خود این انسان موجب تقویت و استحکام و تداوم این نظام خواهد شد.»
در جای دیگر، مارکوزه در مقالۀ خود مطالعهای در باب اقتدار در توصیف و تبیین اقتدار انسان مینویسد: «یکی از عناصر اساسی در آزادی اقتدار انسان آزادی اوست. در این معنا، اقتدار انسان هیچگاه براساس اجبار و تهدید بنا نخواهد شد. برعکس، اقتدار زمانی است که اراده و تفکر انسان تسلیم ارادۀ مقتدر دیگری شود… . فلسفۀ بورژوا اراده و استقلال انسان را در مسیر اندیشههای خود قرار میدهد… . پس مفهوم اقتدار، در حقیقت، برگرفته از مفهوم آزادی است. اقتدار آزادیِ عملی انسان است، همان اقتدار آزادی اجتماعی انسان است که در معرض خطر قرار گرفته است.
آزادی اجتماعی در اندیشۀ اسلام
به نظر میرسد، تأکید افراطی بر آزادی اجتماعی انسان در بینش مکتب فرانکفورت، خود یکی از عناصر اساسی در صنعت فرهنگ است.
آن آزادی که همواره مکتب فرانکفورت از آن دم میزند، همان آزادی اجتماعی است که قطعاً بدون آزادی معنوی امکانپذیر نخواهد بود. تا وقتی آزادی اجتماعی همراستا با آزادی معنوی فهمیده نشود، تحقق آزادی اجتماعی محال خواهد بود. این همان موضوعی است که در نگاه این مکتب در نظریۀ انتقادی از آن غفلت شده است. از نظر اسلام آزادی اجتماعی مدنظر مكتب فرانکفورت زمانی میسر خواهد بود که همراه با آزادی معنوی باشد؛ یعنی انسان ضمن مبارزه با رذایل اخلاقی و هواهای نفسانی، به سمت آزادی اجتماعی برود. لذا قطعاً آزادی در مکاتب انسانیّت مورد احترام و ارزش است، لیکن تفاوتی که میان مکتب انبیا و مکتبهای بشری است، در این است که پیغمبران علیهمالصلاةوالسلام آمدهاند تا علاوهبر آزادی اجتماعی، به بشر آزادی معنوی بدهند؛ زیرا آزادی معنوی بیشتر از هر چیز دیگر ارزش دارد. تنها آزادی اجتماعی مقدس نیست، بلکه آزادی معنوی هم مقدس است. درد امروز جامعۀ بشری همین است که میخواهد آزادی اجتماعی را تأمین کند؛ ولی به دنبال آزادی معنوی نمیرود. آیا ممکن است بشر آزادی اجتماعی داشته باشد، ولی آزادی معنوی نداشته باشد؟ یعنی بشر اسیر شهوت و خشم و حرص و آز خود باشد و در عین حال آزادی دیگران را محترم بشمارد.
بدیهی است که دین اسلام آزادی مدنظر مکتب فرانکفورت را تأیید کرده است، اما این آزادی کامل نیست. آزادی معنوی در حقیقت همان تقوا در کلام خدا و پیامبر صلیاللهعلیهوسلم است. جان کلام خدا و پیامبر صلیاللهعلیهوسلم این است که تقوا و آزادی معنوی را کلید هر راه راستی و نجات انسان از هر نوع بندگی و اسارت میدانند. پس میتوان گفت که اگرچه نگاه و اندیشۀ مکتب فرانکفورت دربارۀ آزادی ستودنی است، اما کامل و جامع نیست. امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب رضیاللهعنه دراینباره کلام مشهوری دارد: «متی استعبدتم الناس وقد ولدتهم امهاتهم احراراً؛ از چه زمانی مردمان را به بردگی گرفتهاید، درحالیکه آزادانه از مادر زادهاند.» میتوان گفت: آزادی، مهمترین ابزار تحقق عدالت است. آزادی ودیعۀ خداوندی برای زندگی انسان است که آن را در وجودش آفریده است. انسان از نگاه خداوند موجودی آزاد است، همو که تصمیم میگیرد و از میوۀ ممنوعه میخورد و همان که باز توبه میکند. در اسلام «آزادی معنای -دقیق- زندگی انسانی را محقق می کند. در سایۀ آزادی، حیات و زندگی حقیقی انسان تحقق میپذیرد و با نبودن آن، انسان مردهای بیش نیست، اگرچه مانند سایر جانداران در حال خوردن و نوشیدن باشد.»[7]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. هانس دیرکس، انسانشناسی فلسفی، ص: ۱۳۶.
[2]. هانس دیرکس، انسانشناسی فلسفی، ص: ۱۵۰.
[3]. مؤمنون: ۸۰.
[4]. آلعمران: ۱۹۱.
[5]. انعام: ۵۰.
[6]. محمود رحبی، انسانشناسی، ص: ۵۷.
[7]. محمد عماره، الإسلام وحقوق الإنسان، دار عالم المعرفة، کویت، ص: ۱۵.


