نویسنده: عبدالحی لیان
دانشورزی در اندیشۀ اسلامی
بخش دوم
معلم
از آنجا که محور اساسی این تحقیق تبیین جایگاه دانش است و یکی از اصطلاحات مهم در این حوزه واژۀ معلم است، میطلبد تا این واژه از لحاظ معنای لغوی و اصطلاحی، ارائۀ تعریفی معاصر و آکادمیک از آن و همچنین تبیین برخی نامها و اصطلاحات رایج مرتبط با آن به بررسی گرفته شود.
الف: در لغت
لغتپژوهان زبان عرب در معنای لغوی این واژه گفتهاند:
۱. مُعَـلِّم (به ضم «میم» وفتح «عین» و تشدید «لام») اسم فاعل است و به معنای آموزنده و آموزاننده به کار رفته است.[1]
۲. مُلهِم یا تلقین کننده راه درست و نیکو.[2]
۳. شخصی که مشغول آموزش دادن علمی یا حرفه و عملی (به دیگران) باشد.[3]–[4]
۴. مُعلم، شخصی که شغلش آموزش دادن است.[5]
۵. مُعلم، یعنی آموزنده و آموزاننده که با مدرس، آموزگار و استاد هم معنا است و اگر از دیدگاه پیشینیان بنگریم، مُعلم کسی است که جامع علوم عصر خود و واضع بخشی از دانشها است.[6]
از مجموع دادههای لغت شناسان در چیستی معنای لغوی این واژه دانسته میشود که گستردهترین معنای مُعلم در این تعاریف، آموزنده و آموزاننده و آموزگار است.
ب :در اصطلاح
تعریف اصطلاحی واژۀ مُعلم رابطۀ بسیار نزدیک با معنای لغوی آن دارد؛ تا آنجا که برخی از صاحبنظران این عرصه اینگونه نگاشتهاند:
۱. مُعلم کسیکه دارای خیر وسیعی است و مردم نزد وی (برای استفاده از دانش و اخلاق او) تجمع میکنند.[7] گویا این معنا از موسم حج (مَعـلَم) گرفته شده است؛ زیرا در ایام حج مسلمین از اقصی نقاط جهان برای استفادۀ مادی و معنوی از این فریضه گرد هم جمع میشوند.[8]
۲. مُعلم، فرد اساسی و سنگ زیرین در عرصۀ تطبیق روند آموزش است که با گفتار و کردار خویش بر دانشآموزان تاثیر میگذارد.[9]
۳. مُعلم، کسیکه در مرحلۀ نخست آموزشی (ابتدائیه، متوسطه و لیسه) مشغول به آموزش دادن است.[10]
۴. برخی از محققان عرصۀ تعلیم و تربیه (آموزش و پرورش) اینگونه نوشتهاند: مُعلم، نامی بر آن دسته از مردان و زنانی است که پس از دارا بودن شرایطی و گذراندن ارزیابی، در مکاتب دولتی یا خصوصی مشغول به تدریس هستند.[11]
۵. دستهای از صاحبنظران حوزۀ تعلیم و تربیت با نگاهی ژرف نگاشتهاند: مُعلم کسی است که با دانش و معرفت زمینههای شکوفایی فکر و بیداری، شناخت و آگاهی را در دانش آموزان پایهریزی کرده، رفتار و عواطف و شخصیت آنها را بر اساس آموزههای دین اسلام پرورش میدهد.[12]
۶. دکتر علی اکبر سیف، مُعلم را کسی میداند که: «با یک یا چند دانش آموز به رفتار تعاملی میپردازد و هدفش این است که در دانش آموز تغییری ایجاد نماید». این تغییر چه شناختی باشد، چه نگرشی باشد و حرکتی (مهارتی) از سوی معلم یک تغییر هدفمند است.[13]
۷. واژهنامۀ تخصصی (ترمینولوژی) آموزش و پرورش در تعریف واژۀ آموزگار نوشته است: مُعلم، واجد صلاحیتی که برنامههای آموزشی و حرفهای را در یکی از مراکز تربیت معلم (دارالمعلمین) یا دانشگاه مرتبط، با موفقیت سپری کرده و درجۀ آموزشی یا گواهی صلاحیت حرفهای معتبری را بهدست آورده و تدریس در کلاس (صنف) درس، آموختن به دیگران یا به عبارت دقیقتر «آموزش و پرورش» شغل اصلی او است.[14]
به نظر میرسد این تعریف به دلایل زیر، همهجانبه و تعریفی آکادمیک از واژۀ معلم باشد؛ زیرا:
· معلمی را نوعی صلاحیت برمیشمارد که افراد پس از کسب آن و… به حیث معلم نامیده میشوند؛
· همچنین به گونۀ مشخص بیان نموده است، فرد آنگاه که از یکی از مراکز رسمی، رشتۀ معلمی را فراگرفته و با موفقیت دورۀ آن را سپری کرده باشد به عنوان معلم شناخته میشود؛
· این عبارت «تدریس در کلاس درس … شغل اصلی او است» روشن میسازد که برخورداری از لقب معلمی با شروع روند آموزش به صورت عملی و پیگیری این روند به حیث وظیفۀ اصلی، تا رسیدن به مرحلۀ پرورش پیوند مستقیم دارد.
ج: اصطلاحات همسو با واژۀ معلم
همسویی واژۀ معلم با برخی اصطلاحات رایجِ در محیط علمی و آکادمیک سبب شده است تا عدهای آنقدر این واژهها را با هم بیامیزند که گویا همه به یک معنا هستند؛ همین امر نیاز به تبیین این اصطلاحات را روشن میسازد.
۱. استاد
واژۀ استاد در کاربرد دری به معنای ماهر، با مهارت و صاحب مهارت به کار رفته است[15] و در استعمال عربیِ این واژه، حرف «دال» به «ذال» تبدیل گشته و به شکل «أستاذ» در آمده است.
این واژه در اصل غیر عربی است؛ زیرا در لغت عرب هیچگاه در یک کلمه حرف «ذال» با «سین» در حالیکه همزه «مضموم» در باشد یکجا آورده نمیشود.[16]
نویسندۀ کتاب «تاج العروس» مینویسد: واژۀ استاذ عربی نیست؛ زیرا در شعر جاهلی چنین واژهای یافت نمیشود.[17] بیشتر، کاربرد این کلمه در جامعه آنگاه مصطلح گشته است که مردم محبوبشان را با گفتن آن احترام میکردند.[18]
در برخی از کشورهای عربی اصطلاح «أستاذ» یک لقب علمی (رتبۀ علمی) پوهنتونی است[19] و به شخصی که به تدریس و تحقیق در پوهنتون مشغول باشد اعطا میگردد.[20]
در کشور افغانستان اما در کنار کاربرد آکادمیک این واژه، دامنۀ کاربرد لغوی آن بسیار وسیع و گسترده است چنانچه در عرف رایج به هر کسیکه مهارتی در حرفهای داشته باشد، «استاذ» میگویند.
۲. مُدَرِّس
واژۀ مدرس اسم فاعل از باب تفعیل است و در لغت به معنای معلم و کسیکه بسیار کتاب میخواند و تدریس میکند، آمده است.[21]
در کاربرد رایج و آکادمیک، مدرس لقب علمی دانشگاهی است که شخص واجدالشرایط پس از کسب درجۀ دکتورا یا ماستری و سپری نمودن موفقانۀ آزمون ورودی به آن نایل میآید.[22]
البته در برخی از کشورهای اسلامی بهویژه افغانستان به کسیکه در دارالعلوم اعم از رسمی و غیر رسمی مشغول به تعلیم و تربیت باشد، مدرس و استاد گفته میشود.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که: واژۀ معلم در معنادهی لغوی خود عمومیتر از دو اصطلاح استاد و مدرس است[23] ولی در کاربرد تخصصی-آکادمیکی هر یک از این واژهها مصداق و ساحۀ فعالیت ویژۀ خود را دارند.
متعلم
هرچند سخن دربارۀ جایگاه دانش است، واژۀ متعلم ارتباطی مستقیم با آن دانش دارد، ازاینرو؛ تعریف آن را به گونۀ فشرده بیان میداریم.
با توجه به کاربرد امروزی اصطلاح «متعلم» در کشور افغانستان میتوان گفت: متعلم، فردی است که در مقطع سنّی خاص، در یکی از مدرسههای (ابتدائیه، متوسطه، لیسه) دولتی یا خصوصی، براساس نصاب تعریف شده معارف و مطابق مقررات آن، به امر آموزش اشتغال دارد. نزدیک به همین تعریف در واژنامۀ آموزش و پرورش نیز آمده است.[24]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. فیومی، احمد بن محمد بن علی. المصباح المنیر، دراسة و تحقیق: یوسف الشیخ محمد، بیجا، المکتبة العصریة، مادۀ (علم)، ج۲، ص۴۲۷.
[2]. زبیدی، محمد بن محمد بن عبدالرزاق، تاج العروس من جواهر القاموس، ماده (علم)، ج۳۳، ص۱۳۷.
[3]. عبدالحمید عمر، أحمد مختار، معجم اللغة العربیة المعاصرة، قاهره: عالم الکتب، چاپ اول، ج۱، ص۸۹.
[4]. از همین جهت کسیکه به حجاج بیت الله الحرام چگونگی ادای حج را آموزش میدهد «معلم» خطاب میکنند.
[5]. مصطفی، ابراهیم و دیگران، المعجم الوسیط، بیجا: دارالدعوة، بیتا، ج۲، ص۶۲۴.
[6]. دهخدا، علی اکبر، لغتنامه دهخدا، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم، سال ۱۳۷۷، شماره۱۴، ص۲۱۱۷۸.
[7]. نووی، ابو زکریا محیی الدین یحیی بن شرف، تهذیب الاسماء واللغات، بیروت: دارالکتب العلمیة، بیتا، ج۴، ص۱۹۲.
[8]. همان، ج۴، ص۱۹۲.
[9]. زیدان، محمد مصطفی، الکفایة الإنتاجیة للمدرس، جدة: دارالشروق، چاپ اول، ۱۹۸۱م، ص۴۶.
[10]. عبدالحمید عمر، احمد مختار، معجم اللغة العربیة المعاصرة، قاهره: عالم الکتب، چاپ اول، ۱۴۲۹ه، ج۲، ص۱۵۴۴.
[11]. مجدی عزیز، ابراهیم، معجم مصطلحات ومفاهیم التعلیم والتعلم، قاهره: عالم الکتب، ۲۰۰۹م، ص۹۳۹.
[12]. رفاعی، مأمون وجیه احمد، ملخّصات حول التدریس وأسالیبه، فلسطین: جامعة النجاح الوطنیة، بیتا، ص۱.
[13]. صافی، احمد، سیمای معلم، تهران: انجمن اولیاء و مربیان، ۱۳۹۸ش، ص۲۱
[14]. عابدینی، احمد، واژهنامۀ تخصصی آموزش و پرورش، تهران: سادس، چاپ اول، ۱۳۹۳ش، واژه آموزگار، ص۳۴.
[15]. دهخدا، علی اکبر، لغتنامه دهخدا، ج۲، واژه (استاد).
[16]. فیومی، احمد بن محمد بن علی. المصباح المنیر، ماده (س ت ذ)، ج۱، ص۱۴.
[17]. زبیدی، محمد بن محمد بن عبدالرزاق، تاج العروس من جواهر القاموس، ماده (س ت ذ)، ج۹، ص۴۱۸.
[18]. همان، ج۹، ص۴۱۸.
[19]. «به گونۀ نمونه در برخی از کشورهای عربی رتبههای علمی دانشگاهی استادان عبارت است از «أستاذ مساعد»، «أستاذ مشارک»، «أستاذ کرسی»، «أستاذ مُبَرِّز» و «أستاذ زائر». «معجم اللغة العربیة المعاصرة»، عبدالحمید عمر، احمد مختار، ج۱، ص۸۹.
[20]. همان، ج۱، ص۸۹.
[21]. ابن منظور، محمد بن مکرم بن منظور الأفریقی، لسان العرب، ماده (درس)، ج۶، ص۷۹؛ مصطفی، ابراهیم و دیگران، المعجم الوسیط، ج۱، ص۲۷۹.
[22]. عبدالحمید عمر، احمد مختار، معجم اللغة العربیة المعاصرة، ج۱، ص۷۳۸.
[23]. نمر، علی السید اسماعیل، أحکام المعلمین فی الشریعة الإسلامیة، مصر: جامعة کفرالشیخ، ۱۴۴۱ه، ص۵۵.
[24]. عابدینی، احمد، واژهنامۀ تخصصی آموزش و پرورش، واژۀ دانشآموز.