نویسنده: مهاجر عزیزی
تحلیل و نقد مدرنیزم (نوگرایی) در پرتو اسلام
بخش بیستوهفتم
پیشدرآمد
در بخش قبلی این سلسلۀ تحقیق، پیرامون انکار حجیت حدیث از جانب مدرنیستها و رد این نظریه از دیدگاه اسلام بحثی مفصل و همهجانبه صورت گرفت. با دلیل نقلی و عقلی ثابت گردید که حدیث مانند قرآن دومین منبع اساسی اسلام بوده است و هیچکسی نمیتواند جایگاه والا و مستحکم آن را زیر سوال ببرد.
در این بخش میخواهیم بعضی افکار مهم دیگر مدرنیزم را که در مورد پذیرش و تأثر آنان از مکتبهای الحادی و مارکسیستی است، مورد بررسی و نقد قرار دهیم.
عقاید و افکار مدرنیزم
۳. پذیرش اندیشههای مادیگرایانه مارکس
نوگرایان از اندیشههای الحادی و مادیگرایانۀ «مارکس» سخت متأثرند و در میدان اجتماع و اقتصاد از اندیشههای او استفاده میکنند.
کارل مارکس، بنیانگذار مکتب ماتریالیزم دیالکتیکی و تاریخی (مادیگرایی) در سال ۱۸۱۸ م، در آلمان متولد شد. او معتقد بود که «ماده» اصل در جهان هستی است، او بر ماده از همه چیز اولویت میداد، حتی ماده را در مقابل روح و فکر اصل میپنداشت و بر آنها مقدم میدانست.
مارکس، دشمن سرسخت دین بود و هیچ دینی را نمیپذیرفت، حتی دین را «افیون تودهها» نامید؛ چون به باور او دین وسیلهای است که طبقات حاکم از آن برای آرام نگهداشتن و فریب دادن مردم استفاده میکنند.
مکتب مادیگرایی و مارکسیستی زیربنای جامعه را اقتصاد و شیوۀ تولید میداند و سیاست، دین، فرهنگ و اخلاق را روبنایی میپندارند که از اقتصاد تأثیر میگیرند. یعنی نظر به این اندیشه، اقتصاد برای برپایی همۀ میدانها یک اصل و ابزار است و بدون اقتصاد برپایی سیاست خوب، فرهنگ عالی و اخلاق زیبا ناممکن است؛ ازاینرو مکتب کمونیزم که از اندیشههای مارکس نشأت یافته است، نیز به اقتصاد تمرکز خاص دارد و به برابری طبقۀ سرمایهدار با کارگر تأکید میکند.
پذیرش نوگرایان از اندیشههای مادیگرایانۀ مارکس بر چند محور اصلی استوار بوده که در ادامه به آنها اشاره میکنیم.
۱. نوگرایان بهجای تحلیل دینی و الهی از تاریخ، تفسیر مادی و اقتصادی را بکار بردند؛ اما مارکس، اقتصاد و ماده را اصل دانسته و دین، فرهنگ و اخلاق را «فرع و نتیجه» معرفی نمود.
۲. مارکس و همفکران او، دین را از عرصۀ اجتماع و سیاست جدا میدانند و سخت با دین مبارزه داشتهاند؛ نوگرایان نیز با تأثیرپذیری از این اندیشۀ سیکولاریستی مارکس، دین را مسئلۀ شخصی پنداشته و خواستار جدایی دین از عرصۀ اجتماع و سیاست شدند. چنانکه مارکس دین را «افیون تودهها» معرفی کرده است، ولی نوگرایان دین را مانع پیشرفت تلقی میکنند.
۳. برخی از جریانهای نوگرا، نظریۀ مبارزۀ طبقاتی مارکس را پذیرفتند و جامعه را بر اساس کشمکش میان ثروتمند و فقیر تحلیل کردند. آنان بهجای ارزشهای دینی، «عدالت اجتماعی» را تنها بر پایۀ معیارهای اقتصادی تعریف میکردند.
۴. مارکس معتقد است که حرکت تاریخ بر قوانین مادی و جبری استوار است و چگونگی آفرینش طبیعت را تصادفی میداند. نوگرایان هم این اندیشه را پذیرفتند که گویا تاریخ، بدون ارادۀ الهی، خودبهخود به سمت «ترقی» میرود.
۵. بعضی از روشنفکران جریان مدرنیزم از آرمان مارکس یعنی «جامعۀ مساواتطلب بیطبقه» دفاع کردند و آن را بهترین الگو برای ترقی و پیشرفت معرفی نمودند، بدون اینکه پایههای دینی و معنوی آن را در نظر بگیرند.
در نقد و رد این پذیرشها و نظریهها از دیدگاه اسلام باید بگوییم:
۱. نوگرایان که به جای تحلیل دینی و الهی از تاریخ، از تفسیر مادی و اقتصادی کار گرفتند، این روش کاملاً باطل و ناسازگار با تعریف و تحلیل اسلام از تاریخ است، اسلام تاریخ بشر را تنها با عوامل مادی تبیین نمیکند، بلکه عوامل معنوی نیز در این رابطه نقشی خاص داشته است؛ چنانکه قرآن نشان میدهد که ایمان و کفر، تقوا و ظلم، اطاعت و معصیت عوامل اصلی پیروزی یا شکست ملتها در گذر تاریخ بوده است. خداوند متعال میفرماید: “ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم”[1] «اگر الله را یاری کنید، الله شما را یاری میکند و قدمهایتان را استوار میگرداند.»
مارکس ماده و اقتصاد را هدف و اصل میداند؛ اما در نگاه اسلامی، اقتصاد وسیله است نه هدف؛ چنانکه اگر اخلاق، دیانت و ایمان نباشد اقتصاد و سایر عرصهها با چالشهای گوناگون درگیر میشوند و ثروت نیز به فساد و تباهی میانجامد. ازاینرو، در اسلام، ایمان و اخلاق اصل بوده و هدایتگر عرصۀ اقتصاد و سیاست هستند.
و دیگر اینکه مارکس روح را انکار میکند و صرفاً به ماده باور دارد؛ این نظریه نیز با آموزههای اسلام در تضاد است؛ چنانکه اسلام میگوید، روح و ایمان از ماده برترند. خداوند متعال در قرآن میفرماید: “ثم سواه ونفخ فیه من روحه”[2] «انسان زمانی شرافت یافت که خداوند روح خویش را در او دمید»
۲. نوگرایان با تاثیرپذیری از اندیشۀ مارکس، دین را از سیاست جدا دانستهاند؛ این اندیشه نیز یک اندیشۀ الحادی و بدور از عقل و منطق سالم است. دین فقط در عبادت و مسجد منحصر نیست؛ بلکه برنامۀ جامع و کامل دارد و تمامی شئون زندگی بشر را دربرگرفته و رهنماییهای سازنده و فراگیر دارد. دین، تمامی عرصهها از قبیل: سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و… را دربر میگیرد و آموزهها و برنامههای سازنده را در این میادین به ارمغان گذاشته است؛ چنانکه خداوند متعال میفرماید: “وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ”[3] یعنی دین برای همۀ عرصههای زندگی نازل شده است.
اگر دین از سیاست جدا میبود، پیامبر خدا صلیاللهعلیهوسلم، زمام حکومت را بدست گرفته و در مدینۀ طیبه دولت اسلامی را تأسیس نمیکرد. اگر دین از سیاست جدا میبود، خلفای راشدین رضیاللهعنهم بعد از پیامبرصلیاللهعلیهوسلم سلسلۀ خلافت و حکومت اسلامی را تداوم نمیدادند؛ چنانکه ایشان دین را اساس حکومت و ادارۀ جامعه قلمداد نمودهاند.
۳. در نظریۀ مارکسیستی که از آن مدرنیستها هم تأثر پذیرفتهاند، همه چیز به تضاد طبقاتی (ثروتمند و فقیر) و کشمکش اقتصادی برمیگردد؛ اما اسلام با این نظریه مخالف است و آن را دید یکجانبه و خلاف عدالت واقعی میداند. اسلام به عدالت اجتماعی اهمیت فوق العاده قایل است و آن را از بزرگترین اهداف شریعت میداند؛ اما عدالت در اسلام تنها در معیارهای اقتصادی محدود نیست، بلکه فراتر از آن است و اسلام نه تنها فقرزدایی را درنظر دارد، بلکه رشد معنوی، اخلاقی و برادری ایمانی را نیز شامل میشود.
در مکتب مادیگرایی مارکسیستی منافع اقتصادی اصل دانسته شده است؛ اما در اسلام اصل همانا ایمان و تقوا است؛ چنانکه خداوند متعال فرموده است: “ان اکرمکم عندالله اتقاکم”[4] «همانا گرامیترین شما نزد خداوند، پرهیزکارترین شماست.»
در نگاه مارکس عدالت اجتماعی فقط با توزیع ثروت منحصر است؛ اما عدالت اجتماعی در اسلام نه فقط با توزیع ثروت بلکه با اقامۀ قسط در تمامی عرصهها (عبادت، اخلاق، سیاست، اقتصاد) تأمین میشود. خداوند متعال فرموده است: “لیقوم الناس بالقسط”[5] «تا مردم به عدالت برخیزند.» اندیشۀ مارکسیستی، جامعه را به دشمنی و جنگ طبقاتی دعوت میکند؛ برخلاف آن، اسلام جامعه را به تعاون و همزیستی بر پایۀ حق و عدالت فرا میخواند.
۴. مارکس معتقد است که گویا حرکت تاریخ بر قوانین مادی و جبری استوار است؛ این دیدگاه به این معناست که در جهان هستی خدا و دین هیچ دخلی ندارد؛ این نظریۀ مارکس کاملاً باطل و برخواسته از هواپردازی او است. اسلام عزیز تاریخ و جهان را برخواسته از اراده و تقدیر الهی میداند نه محصول تصادف یا صرفاً قوانین مادی و جبری. از نظر اسلام حرکت تاریخ نه فقط مادی، بلکه به هدایت خداوند متعال، رسالت پیامبران علیهمالسلام و انتخابهای اخلاقی و ایمانی انسان وابسته است.
۵. از اندیشههای دیگر مارکس «جامعه مساواتطلب بیطبقه» است. بر رد این اندیشه باید گفت، اسلام هم عدالت و مساوات را از بزرگترین اهداف خود میداند و عدالت را در چارچوب ایمان و تقوا و… امکانپذیر میسازد. انسان فقط بر اقتصاد وابسته نیست، بلکه بر بخشهای دیگری مثل روحانیت و اخلاق نیز وابستگی دارد، چنانکه همین نظریۀ افراطی مارکس که تکیۀ خاص بر اقتصاد داشت و انسان را صرفاً موجود اقتصادی معرفی میکرد، باعث افول و شکست وی شد.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. محمد: ۷.
[2]. سجده: ۹.
[3]. نحل: ۸۹.
[4]. حجرات: ۱۳.
[5]. حدید: ۲۵.