نویسنده: عبدالحی لیان
نیازسنجی دینی انسان در پرتو تعالیم اسلام
بخش سوم
دو عامل به انتشار و ترویج این دیدگاهها در اروپای مدرن کمک کرد:
۱. فساد اخلاقی برخی از رجال کلیسا و ناتوانی آنها در انجام وظیفۀ خود در قبال مردم غرب. در این شرایط، افراد پنهانشده در پشت جنبشهای بیدینی و مخرب، از این پدیده بهره بردند تا رجال کلیسا را از قدرت و نظامی که بر جامعه حکمفرما بود، کنار بزنند.
۲. ظلم قوانین وضعی و توزیع ناعادلانۀ ثروت عمومی. این بیعدالتی باعث تقسیم جامعۀ غربی به دو طبقۀ اصلی شد: طبقۀ متوسط که از سود و منافع بهرهمند بود و طبقۀ کارگر که مسئول کار و رنج بود. طبقۀ اول با تبانی میان رجال قدرت و رجال کلیسا، طبقۀ دوم را استثمار میکرد. به همین دلیل، قانع کردن مردم به اینکه دین و قانون تنها توسط افراد زیرک اختراع شدهاند تا به وسیلۀ آنها بر ملتها و ثروتشان تسلط یابند، آسان شد.
در این وضعیت، افراد مغرضی که زیر پوشش تاریکی پنهان بودند، از فرصت استفاده کردند تا اصل دینداری را از جامعۀ غربی دور کرده و نشانههای آن را به کلی از زندگی محو سازند.
با این حال، پیش از پایان همان قرن هجدهم، نادرستی این ادعاها آشکار شد. با گسترش سفرها به خارج از اروپا و کشف آداب، عقاید و اسطورههای مختلف، مشخص شد که اصل دینداری، یک اصل فراگیر است و هیچ امتی در گذشته یا حال، از آن خالی نبوده است؛ حتی با وجود تفاوت در سطوح پیشرفت یا درجات توحش.
بنابراین، آشکار شد که دین در جوامع، از هرگونه تمدن مادی قدیمیتر است و بر پایۀ فریب رهبران یا گمراه کردن زیرکها بنا نشده و بر اساس دلایل زودگذر یا شرایط خاصی نیز شکل نگرفته است؛ بلکه از فطرتی اصیل و مشترک میان انسانها سرچشمه میگیرد.
با وجود این، نمیتوان انکار کرد که ممکن است یک عقیدۀ خاص در یک دورۀ زمانی مشخص پدید آمده باشد؛ اما حتی اگر چنین چیزی برای مقابله با یک وضعیت خاصی وجود داشته باشد، هیچ دلیل واحدی وجود ندارد که نشان دهد اصل دینداری در جوهر خود، پس از پیدایش انسان به وجود آمده است.[1]
خلاصۀ سخن آن است که اصل دینداری با وجود انسان در این جهان همزمان است و یک ضرورت فطری است که هیچ انسانی نمیتواند آن را از خود دور کند. ریشه و منشأ این دینداری، اقرار انسان به وجود خالق کیهان و هر آنچه در آن است، میباشد. انسان با این اقرار، عظمت و جلال خالق را در قلب خود میپذیرد و همین امر او را به پرستش آن خالق از روی محبت و تعظیم سوق میدهد.
حکمت خداوند بر این قرار گرفت که انسان را با نور وحی خود یاری رساند تا این ضرورت درونی تقویت شود و راه پایبندی به الزامات آن برایش روشن گردد. بدین ترتیب، درمییابیم که نیروی دینداری از درون انسان میجوشد و با وجود او پیوند خورده است.
بنای اجتماعی که انسان با آن مسئولیت آبادانی زمین را به انجام میرساند، تنها با وجود قانونی پایدار میشود که احترام به آن، تضمینکنندۀ منافع خصوصی و عمومی باشد؛ در غیر این صورت، جامعهای شکل نمیگیرد.
هیچ قدرتی بر روی زمین وجود ندارد که در تضمین احترام به قوانین اجتماعی، حفظ انسجام جامعه و ثبات نظام آن و فراهم کردن آرامش و اطمینان، با نیروی دینداری برابری کند.
راز این مسئله در این است که انسان از سایر موجودات زمینی به این دلیل متمایز است که حرکات و رفتارهای اختیاریاش توسط چیزی هدایت میشود که نه با چشم دیده میشود و نه با گوش شنیده میشود؛ بلکه با آنچه در قلب اوست، هدایت میگردد. با قلب است که روح انسان تعالی مییابد و اعضای بدنش استقامت مییابند، یا برعکس. پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فرمود: «آگاه باشید که در بدن، قطعه گوشتی است که اگر صالح شود، تمام بدن صالح میگردد و اگر فاسد شود، تمام بدن فاسد میگردد، آگاه باشید که آن قلب است».[2]
گروهی گمراه شدند و گمان کردند که ایمان و اعتقاد انسان در زندگی مادی و اقتصادی تأثیری نمیگذارد؛ بلکه از آن تأثیر میپذیرد.
حق این است که انسان از باطن خود هدایت میشود نه از ظاهرش. قوانین جوامع و قدرت حکومتها به تنهایی برای برپایی تمدنی که در آن حقوق به طور کامل رعایت شود و وظایف به بهترین شکل انجام پذیرد، کافی نیستند. تنها مراقب و ناظر واقعی بر انسان در هر حال، ایمانی است که در قلب اوست و او را هر جا که میرود، دنبال میکند.
این ایمان دو نوع است
۱. ایمان به ارزش فضیلت و کرامت انسانی و مفاهیم انتزاعی از این دست که نفوس والا را از سرپیچی آنها بازمیدارد، حتی اگر از عواقب بیرونی و پاداشهای مادی معاف باشند.
۲. ایمان به وجود خالق جهان و مخلوقات آن و اینکه او بر همه نظارهگر است؛ هیچ امری از امور آنها بر او پوشیده نیست و او نیکی و صلاح را دوست دارد و از بدی و فساد بیزار است. بنابراین، انسان از روی محبت و تعظیم، به انجام همۀ اینها پایبند میماند.
این نوعِ دوم از ایمان، قویترین نوع ایمان در تأثیرگذاری بر نفس انسان است که در برابر طوفانهای هوس و نوسانات احساسات، بیشترین مقاومت را دارد و سریعتر از همه در قلب خواص و عوام نفوذ میکند.
به همین دلیل است که دین بهترین ضامن برای برقراری روابط میان مردم بر پایۀ عدالت و انصاف بوده و ازاینرو، یک ضرورت اجتماعی است. پس جای تعجب نیست که دین در یک امت، جایگاه قلب در بدن را داشته باشد.[3]
هر کس وضعیت پیروان ادیان (مسلمانان، یهودیان و مسیحیان) را با وضعیت دیگران در علوم مفید و اعمال صالح بسنجد، برایش روشن میشود که وضعیت اهل ادیان به مراتب کاملتر است و اگر به حکمت علمی و عملی نزد غیر اهل ادیان، مانند حکمت هندیان، یونانیان، عربهای جاهلی، ایرانیان و دیگران بنگرد، مییابد که آنچه نزد آنهاست، تنها بخشی از حکمت علمی و عملی اهل ادیان است. بنابراین، غیرممکن است که دانشمندان یونان و هند و مانند آنها بر حق و هدایت باشند، اما دانشمندان مسلمان بر باطل و گمراهی باشند.
به طور خلاصه، هیچ علم مفیدی یا عمل صالحی از حکمت علمی و عملی نزد غیر اهل ادیان وجود ندارد، مگر اینکه نزد اهل ادیان کاملتر است و هیچ بدیای نزد اهل ادیان وجود ندارد، مگر اینکه نزد دیگران بیشتر است.
نزد پیروان غیر از سه دین (اسلام، یهودیت، مسیحیت)، معرفت قابل توجهی نسبت به خداوند، فرشتگان، کتب و پیامبران او وجود ندارد، و نیز از عبادت خداوند یکتا و بیشریک بهرهای ندارند. علوم طبیعی و ریاضیاتی که نزد آنهاست، پس از مرگ سودی نمیبخشد، مگر اینکه برای کسب آنچه پس از مرگ سودمند است، از آن یاری گرفته شود. همچنین، علم به نفس و روان نزد آنها بسیار اندک است و در عین حال، خطاهای فراوانی دارد.
هر علم مفیدی و هر عمل صالحی که نزد آنها وجود دارد، تنها بخشی از چیزی است که پیامبران،علیهمالسلام، با خود آوردهاند.
این اعتقاد، کمال علمی و عملیای را برای اهل ادیان به ارمغان میآورد که برای دیگران حاصل نمیشود.
پس میتوان گفت که زندگی انسان بر روی زمین، بدون دین صحیح که به وسیلۀ آن معنای وجودش را درک کند و از آن به شیوهای شایسته بهره ببرد، اصلاح و پایدار نخواهد شد.[4]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. محمد عبدالله، دراز، الدین … بحوث ممهده لدراسة التاریخ الأدیان، ص۸۳-۸۰.
[2]. متفق علیه؛ صحیح البخاری، باب «فضل من استبرا لدینه»، شماره ۵۲ و صحیح المسلم، باب أخذ الحلال وترك الشبهات، شماره۱۰۷.
[3]. محمد عبدالله، دراز، الدین … بحوث ممهده لدراسة التاریخ الأدیان، ص۱۰۰-۹۸.
[4]. احمد بن عبدالحلیم، شیخ الإسلام تقی الدین، الجواب الصحیح لمن بدّل دین المسیح، الریاض: دار العاصمه، ج۵، ص۱۳۸-۱۳۷.