نویسنده: م. فراهی توجگی
نگاهی گذرا به مکتب فرانکفورت
بخش یازدهم
نگاهی گذرا بر مکتب فرانکفورت
هربرت مارکوزه (Herbert Marcuse)، روز نوزدهم ژوئیه ۱۸۹۸ در برلین و در خانوادهای یهودی به دنیا آمد و ۸۱ سال بعد در شهر اشترانبرگ درگذشت. این نویسندۀ آلمانی در سن ۱۹ سالگی برای تحصیل در رشتههای جامعهشناسی و فلسفه وارد پوهنتون فرایبورگ شد و همزمان به عضویت حزب سوسیالدموکرات درآمد. او در سال ۱۹۳۲ همکاری خود را با مؤسسۀ تحقیقات اجتماعی فرانکفورت شروع کرد و چندی بعد به پرخوانندهترین نویسندۀ این مؤسسه تبدیل شد. یک سال بعد و با به قدرت رسیدن حزب نازی، او به ناچار، به همراه دیگر اعضای مکتب فرانکفورت مانند تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر به کشور سوئیس سفر کرد.
هربرت مارکوزه در آستانۀ شروع جنگ جهانی دوم به کشور آمریکا مهاجرت کرد و تا سال ۱۹۵۱ بهعنوان رئیس بخش اروپای مرکزی در وزارت خارجۀ ایالات متحده به پژوهش دربارۀ فاشیزم مشغول شد. این نویسنده در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی بهخاطر طرح نظریههای انتقادیاش نسبت به ایدئولوژی کمونیستیِ اتحاد جماهیر شوروی، بهعنوان یکی از نظریهپردازان جریان چپِ نو مطرح شد و آثارش مورد استقبال دانشجویان انقلابی در اروپا قرار گرفت. او در سه دهۀ میانی سدۀ بیستم، به تدریس در دانشگاههای مطرح آمریکا، مانند هاروارد و کلمبیا، پرداخت و در سال پایانی عمرش به زادگاهش آلمان برگشت.
هربرت مارکوزه که پایاننامۀ دکترای خودش را براساس فلسفۀ فریدریش هگل نوشته بود، در سالهای میانی عمر شیفتۀ اندیشههای کارل مارکس و زیگموند فروید شد و نظریۀ تحلیلی خود دربارۀ آثار این دو متفکر بزرگ را در کتاب «اروس و تمدن» بازتاب داد؛ بههمینخاطر، او را یک مارکسیست هگلی-فرویدی نامیدهاند که توانسته است قرائتی روانکاوانه از مارکسیزم ارائه کند. این نویسندۀ آلمانی دیدگاهی انتقادی نسبت به نظام سرمایهداری بهویژه در بُعد فرهنگی و اجتماعی داشت و معتقد بود گسترش تولید کالاهای مصرفی در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، نشانهای از دستاندازی به طبیعت و جامعه است.
مارکوزه در سال ۱۹۳۲ عضو مکتب فرانکفورت گردید. در دوران جوانی متأثر از سنت دانشگاهی آلمان بود که فلسفۀ آلمان را در ظاهر به دنبال یافتن حقیقت و در باطن مدافع وضع موجود میدانست. اعتراضش به حزب نازی زمینۀ انتقاد او به عقلگرایی گردید. ازهمینرو، مدعی شد فلسفۀ تعقلی مانند فلسفۀ اثباتگرایانه به ظاهر پدیدهها پرداخته و توان بیان حقیقت ذات آنها را ندارد. همچنین در کتاب انسان تکساحتی از عقلانیت تکنولوژی بحث میکند و از نظر او و دیگر اعضای مکتب فرانکفورت تسلط بر طبیعت از طریق تکنولوژی، شکل جدیدی از تسلط بر بشریت را ضروری میسازد. مارکوزه در ایدۀ عقلانیت تکنولوژی به ماکس وبر شباهت دارد. وی به عوامل فرهنگی و اجتماعی در شکلگیری نظام اجتماعی کمتر اشاره کرده و تکنولوژی را عامل اصلی شکلدهی جامعۀ مدرن میداند و همچنین تعیینکنندۀ ساختار جامعه میداند.
مارکوزه اندیشهاش را با نقد فلسفۀ معاصر خود شروع کرد و در این مورد به نقد سه عنصر تفکر فلسفی اروپا پرداخت:
۱. از نظر او منطق صوری یا ارسطویی، قابلیت بهرهبری فکری را در دنیای معاصر ندارد.
۲. فلسفۀ زبانی نیز به لحاظ پرداختن به زبان عادی اهمیت علمی و نظری ندارد.
۳. فلسفۀ اثباتگرایی نیز به لحاظ پیوند با تکنولوژی و نظام سرمایهداری تنها ابزار بهرهکشی انسانهاست. در این صورت، پیریزی فلسفهای جدید که در پی شناختن دنیای جدید باشد، ضروری است.[1] همچنین در مخالفت با علوم اجتماعی پوزیتیویستی به ارائۀ یک نظریۀ اجتماعی دیالکتیکی پرداخت و در این خصوص، مانند هورکهایمر، استدلال نمود که گرایش فلسفۀ پوزیتویسمی آن است که مطالعۀ جامعه را با طبیعت یکسان بگیرد و مطالعۀ اجتماعی باید بهصورت علمی درآید که در جهت کشف قوانین اجتماعی است و مسئلۀ تغییر نظام اجتماعی در نتیجۀ همین قوانین خشک است.[2]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. آزاد ارمکی، تقی. نظریههای جامعهشناسی. تهران، سروش: ۱۳۷۶، چاپ اول، ص: ۱۴۲.
[2]. باتومور، تام. مکتب فرانکفورت. ترجمۀ حسینعلی نوذری تهران، نشر نی، چاپ اول، ۱۳۷۵، ص: ۱۳.


