نویسنده: عبیدالله نیمروزی

پاسبان اندلس؛ سلطان یوسف بن تاشفین رحمه‌الله

بخش سی‌وهشتم

سیاست محتاطانۀ الفونسو ششم
در همین زمان، الفونسو ششم پادشاه قشتاله، همچنان در سرزمین‌های اسلامی پیشروی می‌کرد سیاست او چنین بود: هرگز در قلمرو خود با مسلمانان نجنگد؛ زیرا اگر در خاکش شکست بخورد، سرزمینش از دست می‌رود؛ اما اگر در خاک مسلمانان بجنگد و شکست بخورد، می‌تواند به قلمرو خویش عقب‌نشینی کرده، بدون از دست دادن چیزی، دوباره آمادۀ جنگ شود.
این سیاست فشار بی‌امانی بر مسلمانان وارد می‌کرد. سرقسطة هر روز زیر ضربات شدیدتر قرار داشت و علاوه بر جنگ با مسیحیان، گرفتار نزاع با همسایگان بنی‌عامر نیز بود. در همین حال، بنو الأفطس در باجه و بطلیوس در آستانۀ سقوط قرار گرفتند. الفونسو به آنان هشدار داده بود که اگر سرسپردۀ او نشوند، تمام شهرهای‌شان را ویران خواهد کرد.
اما المتوکل بن الأفطس، امیر بطلیوس، در پاسخ نامه‌ای بلند و پرشور فرستاد که سرشار از شجاعت، عزت و نجابت بود.
جزيه و تحقیر امیران اندلس
در حالی‌که یوسف بن تاشفین آمادۀ عبور بود، بسیاری از امرای آندلس به جای مقاومت، به الفونسو باج پرداختند یا قلعه‌های مرزی خود را تسلیم کردند. حتی المعتمد بن عباد، امیر اشبیلیه، ناچار شد خراجی سنگین بپردازد.
الفونسو سفیری به نام قرمط البرهانس همراه با یک یهودی متخصص در بررسی سکه‌ها به اشبیلیه فرستاد. آنان مأمور بودند تا اصالت سکه‌های پرداختی را بیازمایند. وقتی اموال را تحویل گرفتند، یهودی از پذیرش پول بدون بررسی امتناع ورزید. گفت‌وگوی تندی درگرفت و قرمط برای حل مشکل پیشنهاد داد که به جای پول، کشتی‌های جنگی به ارزش خراج تحویل شود. این پیشنهاد خشم معتمد را برانگیخت. او فریاد زد: «من دیگر تحمل طغیان این نصارای پست را ندارم!» چند غلام صقلبی به خیمۀ یهودی حمله کرده و او را همراه یارانش کشتند. اما جان سفیر قشتاله به احترام قوانین دیپلماتیک محفوظ ماند و او با تهدید و وعید به طلیطله بازگشت.
تصمیم سرنوشت‌ساز معتمد بن عباد
معتمد در برابر تهدیدها و طغیان‌های فزایندۀ الفونسو، پسرش الرشید را فراخواند و به او گفت: «ای فرزندم! هرگز نمی‌خواهم نام من در تاریخ چنین ثبت شود که آندلس را به دیار کفر بدل کردم یا آن را به نصارا سپردم، تا نفرین‌ها از منابر اسلام بر من فرو بارد؛ همچنان که بر دیگران بارید.»[1]
سپس ادامه داد: «اگر قرار است میان دو سختی گرفتار شویم، یکی سلطۀ مرابطین و دیگری سلطۀ نصارا، به الله سوگند که ترجیح می‌دهم فرزندانم در خدمت مرابطین شتر بچرانند تا آن‌که نزد نصارا خوک بچرانند.»
برخی از اطرافیانش او را از یوسف بن تاشفین ترساندند و گفتند: «پادشاهی جایگاه عقیم است و دو شمشیر در یک نیام نمی‌گنجند.» اما معتمد پاسخ داد: «به خدا سوگند! اگر قرار باشد میان رعیت مرابطین بودن و پرداخت خراج به نصارا انتخاب کنم، ترجیح می‌دهم شترهای سلطان مراکش را بچرانم تا خوک‌های قشتاله را.»
مکاتبه با یوسف بن تاشفین
معتمد سفیرانی نزد یوسف بن تاشفین فرستاد و نامه‌ای با خط خود نوشت. در آن نامه، او را با لقب «أمیرالمؤمنین» و «ناصرالدین» ستود. هرچند یوسف بن تاشفین هرگز ادعای خلافت نداشت و مشروعیت خویش را از خلیفۀ عباسی بغداد می‌گرفت. به گفتۀ ابن خلدون، خلیفۀ عباسی المستظهر بالله در بغداد او را امیر افریقیه منصوب کرده بود و تمام مراسم رسمی آن انجام شده بود.[2]
معتمد در نامۀ خویش وضع اندوه‌بار مسلمانان آندلس را شرح داد: تفرقه و نزاع داخلی، سستی و لذت‌پرستی امیران، و در مقابل، تاخت و تازهای بی‌امان الفونسو. او نوشت: «هر روز بخشی از سرزمین مسلمانان از دست می‌رود. الفونسو چون سگ هار بر سرزمین‌های‌مان می‌تازد، دژها را یکی پس از دیگری فرو می‌گیرد، مردم را به اسارت می‌برد و همه‌جا ویرانی می‌آفریند. اما هیچ‌یک از امرای آندلس به یاری برنمی‌خیزند.»
معتمد این سستی را نتیجۀ هوای معتدل آندلس، دل‌بستگی به لذت‌ها، حمام‌های خوشبو، خوراک‌های لذیذ و زندگی مرفه دانست و از یوسف خواست که به عنوان پادشاهی نیرومند و حافظ اسلام، بی‌درنگ به یاری آندلس بشتابد.
نقش وزیر ابوبکر بن عباد
وزیر معتمد، ابوبکر بن عباد، نیز نامه‌ای نوشت و همین معانی را تکرار کرد. او تأکید کرد که سقوط مسلمانان تنها نتیجۀ تفرقۀ آنان است. در حالی‌که نصارا با اتحاد روزافزون نیرومندتر می‌شوند، مسلمانان با جدایی و عیش‌پرستی رو به ضعف می‌روند. او در پایان نامه چنین نوشت: «مساجد خالی از نمازگزاران مسلمان، اکنون پر از کشیشان دشمنان دین شده است. صلیب‌ها بر فراز مناره‌هایی برافراشته‌اند که پیش‌تر اذان در آن‌ها طنین‌انداز بود، و ناقوس‌های کلیسا جای ندای نماز را گرفته‌اند. امید ما امروز تنها یوسف بن تاشفین است. باور دارم که خداوند او را برای نجات اسلام برگزیده است.»[3]
تسلیم دژ الجزیره به مرابطین
در پایان، معتمد پسر دیگرش، یزید الراضی بالله، حاکم الجزیره، را مأمور کرد تا این دژ مهم را به سپاهیان مرابطی که از سوی یوسف بن تاشفین اعزام شده بودند، تحویل دهد.[4]
عبور شگفت‌انگیز شترها به اندلس
هنگامی که یوسف بن تاشفین دعوت برای یاری اسلام در اسپانیا را پذیرفت و آمادگی‌های خود را کامل کرد، فرمان داد تا شترها را از دریا عبور دهند. شترها که تا آن روز در اندلس دیده نشده بودند، وقتی به آن سوی آب‌ها رسیدند، صدای رغای آن‌ها به آسمان بلند شد و اسبان اندلسی از دیدن آن‌ها رم می‌کردند. این تدبیر هوشمندانۀ یوسف سبب شد سپاهش به‌خوبی به جنگ آماده شوند و شترها را به صحنۀ نبرد بیاورند.[5]
عبور پرخطر از دریا با دعای خالصانه
در ربیع‌الاول سال ۴۷۹ هجری (آگوست ۱۰۸۶م) یوسف بن تاشفین با سپاه خود از بندر سبتة حرکت کرد. پیش از عبور، بر عرشۀ کشتی ایستاد، دستانش را به آسمان بلند کرد و با خلوص دل گفت: «خدایا! اگر در این عبور خیری برای مسلمانان است، آن را آسان کن، و اگر شرّی در آن نهفته است، آن را بر من دشوار گردان.» دریا آرام شد و کشتی‌ها به سرعت در آب‌های آرام اندلس پیش رفتند. یوسف پس از رسیدن، سجدۀ شکر به‌جا آورد.[6]
ورود به اندلس و تحکیم قلعۀ الجزیره
قضات و امیران اندلس برای استقبال از یوسف گرد آمدند. او قلعۀ الجزیرة الخضراء را که کلید اسپانیا به‌شمار می‌رفت، تحویل گرفت. سپس آن را استحکام بخشید، سپاهیان برگزیده در آن جای داد و آذوقۀ فراوان ذخیره کرد تا در صورت شکست، به پناهگاهی امن بدل شود. پس از آن به‌سوی اشبیلیه حرکت کرد.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی

[1]. ابن خلکان، وفيات الأعيان، ج ۲، ص ۴۸۳.

[2]. ابن خلدون، العبر، ج ۶، ص ۱۸۸؛ الحلل الموشیة، ص ۱۶.

[3]. ابن خلکان، وفيات الأعيان، ج ۲، ص ۴۸۲.

[4]. ابن خلدون، العبر، ج ۶، ص ۱۸۶؛ المقري التلمساني، نفح الطيب، ج ۱، ص ۴۷.

[5]. ابن خلکان، وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان، ج۷، ص۱۱۶؛ بسام العسلي، الأيام الحاسمة في الحروب الصليبية، ص۵۱.

[6]. همان.

Share.
Leave A Reply

Exit mobile version