نویسنده: عبیدالله نیمروزی
پاسبان اندلس؛ سلطان یوسف بن تاشفین رحمهالله
بخش سیوهفتم
در بخش قبلی، دربارۀ اوضاع اندلس در عصر ملوکالطوایف سخن گفتیم، اکنون در ادامۀ مباحث، بهیکی از رخدادهای بزرگ و سرنوشتساز تاریخ اسلام در غرب جهان اسلام، یعنی عبور نخستین سپاهیان مرابطین به اندلس و نبرد سرنوشتساز زلاقه میپردازیم.
برای بررسی سیرت حضرت سلطان یوسف بنتاشفین رحمهالله بهخصوص واقعۀ بزرگ زلاقه، پس از مطالعه و بررسی منابع مختلف، سه کتاب ارزشمند و معتبر را برگزیدهایم:
۱. الزلاقة بقیادة یوسف بن تاشفین، تألیف استاد شوقی ابو خلیل؛
۲. یوسف بنتاشفین، اثر ابو حامد محمد؛
۳. الزلاقة: معرکة من معارک الإسلام، نوشته دکتر جمیل عبدالله محمد المصری.
انتخاب این منابع بهخاطر جامعیت، دقت و اعتبار پژوهشی آنها صورت گرفته است؛ زیرا در میان آثار موجود، این سه کتاب با بیانی مستند و تحقیقی بیش از دیگر منابع توانستهاند ابعاد شخصیت سلطان یوسف بنتاشفین به ویژه نبرد زلاقه را روشن سازند.
نکتۀ مهم آن است که مطالب این سه کتاب، با وجود تفاوت قلم و شیوۀ بیان، در بسیاری موارد همپوشانی و شباهتهای قابل توجهی دارند؛ و همین هماهنگی نشان میدهد که بنیان روایت تاریخی این واقعه بر پایۀ نقلهای معتبر و استوار شکل گرفته است.
خطرهای سهمگین بر آندلس
پس از سقوط طلیطله به دست «الفونسوی ششم»، در نظر او همهچیز ممکن جلوه کرد؛ اما آندلس در وجود مرابطین، نجاتدهندگان مخلص خود را یافت؛ نجاتی که با شعار «برادری در دین» تحقق یافت.
اتحاد صلیبیان برای نابودی آندلس
نیروهای مسیحی در ایبریا که تا آن زمان درگیر اختلافات داخلی بودند، با سقوط طلیطله به این نتیجه رسیدند که فرصت برای محو اسلام از آندلس فراهم شده است. در رأس آنان، الفونسو ششم، پادشاه قشتاله قرار داشت که بر گالیسیا، بخشی از پرتغال، آستوریاس، لیون و سرزمین بَسک نیز حکومت میکرد. همچنین سانچوی اول، پادشاه آراگون و نافارا، کنت برنجار ریموند، فرمانروای بارسلونا و اورخُل نیز به او پیوستند.
این اتحاد بیسابقه تصمیم گرفت تا دولت اسلامی در آندلس را ریشهکن کند. آنان یقین داشتند که توانشان کافی است و هیچ تردیدی نداشتند که میتوانند مسلمانان را از شبهجزیره بیرون برانند؛ و گمان میکردند پس از سقوط طلیطله، دیگر هیچ مانعی در برابرشان باقی نمانده است.[1]
حملات ویرانگر به قلب آندلس
مسیحیان، تمام دشمنیهای دیرینه را کنار گذاشتند و با سپاهی عظیم از گالیسیا و لیون به آندلس یورش آوردند. آنان شهر قوریة (از قلمرو بنیالأفطس) را تصرف کردند، تا حومۀ اشبیلیه پیش رفتند و قریهها و مزارعش را به آتش کشیدند، دستهای از سوارانشان تا شَذونه پیشروی کردند، سپس بهسوی جزیرۀ طَریف (نزدیک تنگۀ جبلالطارق) رفتند، همزمان، قشتالیان با یاری نیروهایی از آراگون و کاتالونیا به محاصرۀ سرقسطة پرداختند؛ دژی استوار که سقوط آن، کل منطقۀ «ایبرو» را به دست مسیحیان میسپرد و سواحل مدیترانه را بیدفاع میگذاشت.[2]
شهادت مؤرخان اروپایی بر شدت جنگ
به روایت یوسف أشباخ (Josef Aschbach, Geschichte der Westgoten und Spanier, 1827, Bd. 2, S. 134): «مسیحیان در سراسر ولایت سرقسطة با آتش و شمشیر ویرانی آفریدند و هیچ اعتباری به اصول انسانی نمیدادند؛ زیرا این نبرد را جنگ مقدس علیه دشمنان دین خود میدانستند!»[3]
اما با وجود این، قلعههای اسلامی مقاومت جانانهای کردند. «المؤتمن بن هود» فرمانروای سرقسطة امید بسته بود که برادران مسلمانش از جنوب شبهجزیره به یاری برسند؛ اما فشار مسیحیان روز به روز شدیدتر میشد. نیروهای مسلمان ناتوان و درمانده شده بودند و خطر سقوط سرقسطة جدی شد. از همین رو نگاهها به سوی نیروی تازهنفس مرابطین در افریقیه دوخته شد.
بیداری معتمد بن عباد
«المعتمد بن عباد» امیر اشبیلیه، گرچه در گذشته با الفونسو برای محاصرۀ طلیطله همکاری کرده بود (خطای بزرگی که بعدها به آن پی برد)، این بار پرچمدار مقاومت شد و فعالترین امیر آندلس در رویارویی با صلیبیان گشت. او همراه سایر امیران در اشبیلیه و سپس قرطبه گرد آمد و تصمیم گرفتند نمایندهای نزد یوسف بن تاشفین بفرستند و یاری او را طلب کنند.
معتمد، قاضی ابن الأدهم را فرستاد و به او گفت: «تو فرستادۀ من نزد یوسف بن تاشفین هستی. اگر قصد جهاد داری، اکنون هنگام آن است؛ زیرا الفونسو به سرزمین ما تاخته است، پس شتاب کن و به یاری ما بیا.»[4]
مخالفت اندک و اجماع بزرگ
تنها کسیکه با این تصمیم مخالفت کرد، «عبدالله بن سُکوت» والی مالقه بود. او را به خیانت متهم کردند؛ سپس مأموریت نوشتن نامه به یوسف بن تاشفین به المؤکل، امیر بطلیوس (که در آن زمان از دانشمندترین امیران آندلس بود) سپرده شد. نامه با امضای سیزده تن از امیران مستقل همراه شد و همگی عاجزانه یاری مرابطین را خواستار شدند.
همچنین گروههای بزرگی از مردم آندلس، بهویژه با رهبری فقیهان، به سوی مراکِش رفتند تا از امیر مرابطین یاری بطلبند.[5]
مشورت یوسف بن تاشفین با علما
امیر مرابطین، یوسف بن تاشفین، موضوع را با شورای مشورتیاش که شامل شماری از فقها بود در میان گذاشت، او به آنان گفت: «در آن سوی تنگۀ جبلالطارق دشمنی کمین کرده است که قصد نابودی اسلام دارد، اکنون وظیفۀ ماست که به یاری برادران مسلمانمان بشتابیم.»
یوسف در این هنگام به تجربه و پختگی کامل رسیده بود؛ او بیش از هفتاد سال داشت. برای روشنتر شدن تصمیم، از دبیر خود عبدالرحمن الأندلسی نظر خواست. دبیر چنین گفت: «این جنگ در سرزمینی کوهستانی و صعبالعبور رخ خواهد داد. چه پیوند دوستیای میان مرابطین و ملوک طوایف وجود دارد؟ همان کسیکه تو را فرا میخواند (المعتمد بن عباد) با تو کینۀ دیرینه دارد؛ پس چه ضمانتی هست که آنان به عهدشان پایبند بمانند؟
اگر شکست بخوری، راه بازگشت به افریقیه بسته خواهد شد؛ پس بهتر است از امیر اشبیلیه بخواهی که دژ «الجزیره» را تخلیه کند تا آن را به دست سپاهیان مرابطی بسپاری، آنگاه همواره نقطهای امن و ارتباطی مطمئن با افریقیه خواهی داشت.»
تدبیرهای استراتژیک برای عبور مرابطین به آندلس
عبدالرحمن الأندلسی، دبیر یوسف بن تاشفین، پس از بررسی اوضاع چنین توصیه کرد: «برای عبور به آندلس، باید از معتمد بن عباد بخواهید قلعۀ الجزیره الخضراء را به شما بسپارد تا سپاه و تجهیزاتتان در آنجا مستقر شوند و هرگاه اراده کردید، امکان بازگشت و عبور دوباره به افریقیه داشته باشید.»[6]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. شوقی أبوخلیل، الزلاقة بقیادة یوسف بنتاشفین، ص۳۱، دار الفکر، دمشق سوریه.
[2]. شوقی أبوخلیل، الزلاقة بقیادة یوسف بنتاشفین، ص۳۱، دار الفکر، دمشق سوریه.
[3]. شوقی أبوخلیل، الزلاقة بقیادة یوسف بنتاشفین، ص۳۲، دار الفکر، دمشق سوریه.
[4]. ابن خلکان، وفيات الأعيان، ج ۷، ص ۱۱۶.
[5]. الاستقصاء لأخبار دول المغرب الأقصى، ج ۲، ص ۳۶؛ الحلل الموشية، ص ۳۰؛ الحلل السندسية، ص ۴۷.
[6]. ابن سعید المقرّي، الحلل الموشیة، ص ۳۲.