نویسنده: م. فراهی توجگی

نگاهی گذرا به مکتب فرانکفورت

بخش دهم

تفاوت دیدگاه‌های آدورنو با مارکس
آدورنو با آرای خود نه‌تنها امید واهی رهایی عقلانی را که روشنگری وعده می‌دهد، رد می‌کند، بلکه مارکسیسم را نیز مورد انتقاد قرار می‌دهد. اگرچه نظرات آدورنو هم دیالکتیکی و هم مادی بود؛ اما هرگز اعتقادی به انقلاب کارگری نداشت و تحلیل اقتصادی و نظریۀ مارکس را رد می‌کرد. او همچنین منتقد دیدگاه تاریخی مارکس بود، ولی در ضمن به نقد آگاهی طبقاتی بورژوازی می‌پرداخت. آدورنو همراه با هورکهایمر معتقد به مارکسیسم بدون پرولتاریا بودند. آدورنو معتقد است که جوامع به سمت یکپارچگی و اداره‌شدن واحد پیش می‌روند و از این وضعیت به‌شدت انتقاد می‌کند. با وجود این، نمی‌توان منکر شباهت‌های فراوان آرای آدورنو با مارکس شد. نظریۀ مارکس در بطن نظریۀ آدورنو دربارۀ صنعت فرهنگ‌سازی نهفته است. بحث مارکس دربارۀ بت‌وارگی کالا برای او اساس نظریه‌ای است که می‌گوید: «اشکال فرهنگی از قبیل موسیقی پاپ می‌توانند تسلط اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی سرمایه را تضمین کنند.»
آنچه در ذهن آدورنو باعث به‌وجودآمدن این نظریه شد که پول مناسبات اجتماعی را در جوامع سرمایه‌داری تعریف کرده و بر آن‌ها حاکم است، دقیقاً با اظهارات مارکس در مورد ریشه‌های بت‌وارگی کالا مطابقت دارد. آدورنو در واقع تحلیل مارکس از بت‌وارگی کالا و مبادله را به حیطۀ کالاهای فرهنگی گسترش داده است، چنانکه خود او می‌گوید: «کالاهای فرهنگی کاملاً در دنیای کالاهای مصرفی جای می‌گیرند، برای بازار تولید می‌شوند و برای بازار در نظر گرفته می‌شوند.»
صنعت فرهنگ‌سازی، روشنگری به مثابۀ فریب توده‌ای
شاید انتشار مقالۀ مشترک آدورنو با هورکهایمر در سال ۱۹۴۴ با عنوان «صنعت فرهنگ‌سازی، روشنگری به مثابۀ فریب توده‌ای» را که بعدها در قالب کتابی منتشر شد، به‌عنوان نقطه‌عطفی در تاریخ مکتب فرانکفورت نامید. آدورنو در این مقاله صنایع فرهنگی را بخش جدیدی از صنعت مؤسسات اطلاع‌رسانی مانند رادیو، مطبوعات و سینما می‌داند که برای به‌نتیجه‌رساندن منافع صاحبان صنایع به کار می‌روند. آدورنو می‌گوید: «سینما و رادیو دیگر نیازی ندارند تا به هنری‌بودن تظاهر کنند. این حقیقت که آن‌ها فقط نوعی کسب و کارند، به ایدئولوژی رایج بدل می‌شود تا مزخرفاتی را که سینما و رادیو عمداً تولید می‌کنند، توجیه کند. این رسانه‌ها خود را صنعت می‌نامند و زمانی‌که رقم درآمدهای مدیران آن‌ها منتشر می‌شود، هر شک و تردیدی در سودمندی اجتماعی محصولات تمام‌شده برطرف می‌گردد.»
از دیدگاه وی، نتیجۀ این صنایع فرهنگی، تولید تخدیرکنندۀ محصولات فرهنگی، ایجاد بازارهای وسیع‌تر تجاری و سازگاری سیاسی است. او فرهنگ توده‌ای را حاصل فرهنگ منفعل و اسیرکننده می‌داند. از نظر آدورنو، جهان امروز و آینده، جهان اداره‌شده است و آزادی حقیقی در اثر توسعۀ عقلانیت در جامعه که همان تسلط مؤثر بر طبیعت است، لطمه دیده و در جهان امروز، خرسندی و خوشبختی فرد تحقق نمی‌یابد؛ بلکه در روندی تاریخی با زوال فردیت انسان همراه است که به سه شکل یکپارچه‌شدن آگاهی انسان به‌وسیلۀ ارتباطات هدایت‌شده، ناچیز شمردن خصلت و کیفیت فرد در تحول اشکال تولید و دگرگونی در ساختمان روانی انسان به دلیل اجتماعی‌شدن یکپارچۀ انسان‌ها ظهور پیدا می‌کند.
به اعتقاد آدورنو، یگانۀ دلیل این‌که چرا صنعت فرهنگ‌سازی می‌تواند با فردیت این‌قدر موفقیت‌آمیز برخورد کند، آن است که فردیت همواره شکنندگی جامعه را بازتولید کرده است. او در جایی دیگر از مقالۀ صنعت فرهنگ‌سازی می‌گوید: «هر آن کسی‌که در قدرت یکنواختی و تکرار شک کند، ابله است. صنعت فرهنگ‌سازی اعتراض علیه خود را دقیقاً همان قدر مردود می‌شمارد که اعتراض علیه جهانی که به صورت بی‌طرفانه توسط این صنعت دوباره‌سازی می‌شود.»
از دیدگاه آدورنو، صنایع فرهنگی مانند برنامه‌های شبکه‌های تلویزیونی که مهار فرهنگ نوین را در دست دارند، فرهنگ توده‌ای می‌سازند که جهت‌داده‌شده، غیرخودجوش، ساختگی و غیرواقعی است. وی از یکسو نگران دروغین‌بودن این فرهنگ و از سوی دیگر منتقد تأثیر ساکت‌کننده، بی‌حس‌کننده و سرکوب‌گر این فرهنگ بر مردم است. به اعتقاد وی، جهان نوین به آخرین مرحلۀ تسلط بر افراد رسیده است و در واقع نظارت بر افراد چنان کامل شده که دیگر نیازی به عمل عمدی رهبران نیست. این نظارت در همۀ ابعاد جهان فرهنگی نفوذ کرده و از آن مهم‌تر، عملکرد ذهن کنش‌گران شده است. تسلط به چنان مرحلۀ کاملی رسیده که دیگر به هیچ روی تسلط به نظر نمی‌رسد؛ زیرا تصور می‌شود که این تسلط نه‌تنها زیانی به شخص نمی‌رساند، بلکه چنین می‌نماید که جهان همان است که باید باشد. دیگر برای کنش‌گران روشن نیست که جهان به چه چیزی باید شبیه باشد. آدورنو خود می‌گوید: «جامعه به مدد صنایع فرهنگی نمی‌گذارد انسان‌ها جهان دیگری جز آنچه هست، برای خود متصور شود. درهم‌ریختگی شعور به مرحله‌ای رسیده است که دیگر به زحمت می‌توان انسان‌ها را نسبت به این درهم‌ریختگی شعور آگاه کرد.»
براساس آرای آدورنو، صنعت فرهنگ‌سازی منعکس‌کنندۀ استحکام بت‌وارگی کالا، غلبۀ ارزش مبادله‌ای و رشد سرمایه‌داری انحصاری دولت است. این صنعت به سلیقه‌ها و اولویت‌های توده‌ها شکل بخشیده و به این ترتیب با تلقین مطلوب‌بودن نیازهای غیرواقعی، ناخودآگاه مردم را سازماندهی می‌کند. بنابراین، این فرهنگ در جهت نادیده‌گرفتن نیازهای واقعی با حقیقی، مفاهیم با نظریه‌های بدیل و رادیکال و روش‌های فکری و رفتاری ضددولتی به کار می‌رود. این فرهنگ در این راستا به قدری موفق است که مردم هرگز پی نمی‌برند که چه اتفاقی رخ می‌دهد.
آدورنو نسبت به سایر نظریه‌پردازان فرهنگ توده‌ای بیشتر معتقد است که این فرهنگ به توده‌ها تحمیل شده است و آنان را به پذیرش خود وادار می‌کند، به‌نحوی که آنان این فرهنگ را یک فرهنگ تحمیلی محسوب نمی‌کنند. او در پاسخ به ادعای کسانی‌که فرهنگ توده‌ای معاصر را سرگرمیِ به نسبت بی‌ضرر و پاسخی دموکراتیک به تقاضاهای مصرف‌کنندگان قلمداد می‌کنند، بر بی‌محتوایی، پوچی و هماهنگی مردم که صنعت فرهنگ‌سازی آن را تشویق می‌کند، تأکید دارد. از نظر او، این صنعت نیروی بسیار مخربی است و نادیده‌گرفتن ماهیت آن، تسلیم‌شدن به ایدئولوژی آن است.
از نظر آدورنو، توانایی صنعت فرهنگ‌سازی در جایگزین‌کردن آگاهی توده‌ها به‌صورت خودکار و کم و بیش کامل است. او می‌گوید: «موفقیت این صنعت در ارتقای ضعف نفس و استثماری است که اعضای ضعیف جامعۀ معاصر با تمرکز قدرت به آن محکوم شده‌اند. هشیاری آنان پس از آن بیشتر گسترش می‌یابد. به‌هیچ‌وجه تصادفی نیست که تولیدکنندگان بدبینِ فیلم‌های آمریکایی ظاهراً بر این عقیده هستند که فیلم‌های آنان باید سطح آگاهی یازده‌ساله‌ها را مدنظر داشته باشند. به‌این‌ترتیب، آنان به تبدیل‌کردن بزرگسالان به کودکان یازده‌ساله تمایل پیدا می‌کنند.» ازهمین‌رو است که او هنر برای توده‌ها را موجب نابودی رویا می‌داند.
به اعتقاد وی، قدرت صنعت فرهنگ‌سازی در تضمین تسلط و تداوم سرمایه‌داری و قابلیت آن برای شکل‌دادن و خلق پیام‌گیران، ضعیف، وابسته، منفعل و خدمت‌گزار نهفته است. آدورنو معتقد است که کل جهان ساخته شده تا از غربال صنعت فرهنگ‌سازی گذر کند. او با انتقاد از همسانی و یکسانی رسانه‌های نوین می‌گوید: «رسانه‌های تکنیکی به‌صورت بی‌رحمانه به‌سوی همسانی و یکسانی رانده می‌شوند. هدف تلویزیون ارائۀ ترکیبی از رادیو و فیلم است و محدودماندن این رسانه صرفاً از این امر ناشی می‌شود که طرف‌های ذی‌نفع هنوز در جمع خود به توافق نرسیده‌اند؛ لیکن پیامدهای آن یقیناً عظیم و مبشر این نوید خواهد بود که تا بدان حد موجب تشدید فقر و بی‌مایگیِ وجه زیباشناختی شود که در اندک زمانی، یکسانی تمامی محصولات صنعت فرهنگ‌سازی می‌تواند حجاب نازک خویش را کنار زده و پیروزمندانه پا به صحنه گذارد و رویای واگنری -امتزاج همۀ هنرها در یک اثر هنری- را به مسخره تحقق بخشد.
او از صنعت فرهنگ‌سازی به‌عنوان سخت‌ترین و خشک‌ترین همۀ سبک‌ها یاد می‌کند که هدف و غایت لیبرالیسم بوده که خود همواره به‌خاطر فقدان سبک سرزنش می‌شود. آدورنو ایدئولوژی فعالان صنعت فرهنگ‌سازی را کسب‌وکار می‌داند. او معتقد است که تحت سلطۀ انحصار فرهنگی خصوصی، استبداد تن به حال خود رها شده و حمله متوجه روح یا جان است.
آدورنو در مورد نقش سرگرمی و تفریح وسایل ارتباط جمعی معتقد است که این دو موضوع از مدت‌ها پیش از آن‌که صنعت فرهنگ‌سازی پا به هستی بگذارد، وجود داشتند، ولی اکنون این عناصر از بالا هدایت و روزآمد می‌شوند.
او می‌گوید: «صنعت فرهنگ‌سازی فاسد است، نه به این سبب که سرزمین معصیت است، بلکه از آن رو که معبدی در خدمت لذت سطح بالا است.»
آدورنو تأکید می‌کند که بر اثر صنعت فرهنگ‌سازی، سرگرم‌شدن خود به یک ایدئال بدل شده و جای امور والاتر را اشغال می‌کند که خودش تودۀ مردم را از آن‌ها محروم کرده است، آن هم با تکرار این امور به شیوه‌ای حتی کلیشه‌ای‌تر از شعارهای آگهی‌های تبلیغاتی.
وی از وسایل ارتباط جمعی، به‌ویژه سینما، به‌عنوان دم و دستگاه ورم‌کردۀ تولید لذت یاد می‌کند که به رغم اندازه‌اش، هیچ شرافت و وقاری به زندگی آدمی اضافه نمی‌کند. او با بیان این‌که صنعت فرهنگ‌سازی دائماً مصرف‌کنندگان خود را در مورد آنچه دائماً وعده می‌دهد، گول می‌زند، تأکید می‌کند که وعدۀ دستیابی به لذت در نتیجۀ مصرف محصولات صنعت فرهنگ‌سازی امری موهوم است و آن چیزی که به دست نمی‌آید، عنایت واقعی است و به مثابه آن است که در مراسم شام باید به منوی غذا اکتفا کرد.
آدورنو صنعت فرهنگ‌سازی را برخلاف آثار هنری که به اعتقاد وی زهدطلب و بری از شرم‌زدگی است، هرزه‌نگار و جانمازآبکش می‌داند. آدورنو از بهشت ارائه‌شده از سوی صنعت فرهنگ‌سازی به‌عنوان سختی و نکبت قدیمی یاد می‌کند و می‌گوید: «در هر یک از محصولات صنعت فرهنگ‌سازی ناکامی و محرومیت همیشگی و تحمیل‌شده از سوی تمدن بار دیگر به صورت قطعی و روشن، اثبات و بر قربانیان خود اعمال می‌شود.»
انسان در تفکر تئودور آدورنو
تئودور (ویزن گروند) آدورنو متولد ۱۹۰۳ در شهر فرانکفورت آلمان، متوفای ۱۹۶۹ در شهر بریگ سوئیس. همکار مؤسسۀ پژوهش‌های اجتماعی که توسط ماکس هورکهایمر در فرانکفورت تأسیس شده بود. مهاجرت به آمریکا در سال ۱۹۳۳ و بازگشت به آلمان در سال ۱۹۴۹. وی تا زمان بازنشستگی استاد کرسی فلسفه و علوم اجتماعی در فرانکفورت و مدیر «مؤسسۀ پژوهش‌های اجتماعی» بود. آدورنو یکی از بانفوذترین بنیانگذاران «مکتب فرانکفورت» است. از میان آثار متعدد او در فلسفه، جامعه‌شناسی، ادبیات و موسیقی مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از «دیالکتیک روشنگری» (۱۹۴۷) که به‌طور مشترک با هورکهایمر تألیف کرده و همچنین آثار اصلی دورۀ متأخرش، یعنی «دیالکتیک سلبی» (چاپ ۱۹۶۶) و نظریۀ زیباشناسی (چاپ ۱۹۷۰) در خصوص رشتۀ انسان‌شناسی. اثر دیگر او، یعنی «اخلاق کوچک» (چاپ ۱۹۵۱) و آثار مختصرش پیرامون نقد اجتماعی مانند «منشورها و کلیدواژه‌ها» قابل توجه هستند.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
منابع:
۱. باتامور، تام. مکتب فرانکفورت. ترجمۀ حسینعلی نوذری. نشر نی، ۱۳۷۵، تهران، صفحۀ ۱۱.
۲. احمدی، بابک. خاطرات ظلمت: دربارۀ سه اندیشگر مکتب فرانکفورت. تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۶.
۳. استریناتی، دومینیک. مقدمه‌ای بر نظریه‌های فرهنگ عامه. ترجمۀ ثریا پاک‌نظر. انتشارات گام نو، چاپ اول، ۱۳۷۹، تهران، صفحۀ ۸۶.
۴. آزادبرمکی، تقی‌. نظریه‌های جامعه‌شناسی. انتشارات سروش، ۱۳۸۱، چاپ دوم، صفحۀ ۱۲۰.
۵. هورکهایمر، مارکس و تئودور آدورنو. صنعت فرهنگ‌سازی، روشنگری به مثابۀ فریب توده‌ای. ترجمۀ مراد فرهادپور. فصلنامۀ ارغنون، شمارۀ ۱۸، پاییز ۱۳۸۰، صفحۀ ۳۶.

 

 
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version