نویسنده: غیاث الدین غوری

نگاهی کوتاه پیرموان عقاید و باورهای فرقهٔ دُرُوزِی

بخش دوم

معنی و مفهوم لغوی و اصطلاحی «الدروز»
«الدَّرْز: یکی از درزهای لباس و مانند آن است. این  واژه از فارسی معرب شده است، همچنین به شپش و رشک نیز گفته می‌شود: دختران درز. و “بنو دَرْز” به معنی خیاطان و بافندگان آمده و “اولاد دَرْزَة” به معنای عوام و مردم فرودست می‌باشد. عرب‌ها به فرزند نامشروع می‌گویند: او فرزند “دَرْزَة” است؛ و این وقتی گفته می‌شود که فرزند زنی کنیز باشد که با مردان رابطه داشته و فرزندی آورده که پدرش شناخته‌شده نیست.»[1]
اما طایفه دروزی، فرقه‌ای باطنی هستند که خود را نزدیک به هزار سال است در مرحلهٔ «پنهان‌زیستی» (دَور السِتر) می‌دانند؛ به این معنا که عقاید خویش را پنهان می‌کنند و آن را آشکار نمی‌سازند تا نوری بر مذهب‌شان افکنده نشود.
هرچند خودِ دروزیان نسبت به لقب «دروز» حساسیت دارند و آن را به عنوان توهین تلقی می‌کنند؛ اما این نام بر اساس نام یکی از افراد نخستین  آنان اطلاق شده است (محمد بن اسماعیل الدرزي)، آنان خود را اهل التوحید یا الموحدون می‌نامند.
نام «دروز» از دیرباز تاکنون مورد بحث میان نویسندگان و تاریخ‌نگاران بوده است، مشهور است که این قوم علاقه‌ای ندارند که با این عنوان شناخته شوند و از اینکه کسی آنان را به داعی “نُشتَکین الدرزی” نسبت دهد بیزارند؛ آنان خود را با نام “موحِّدین” (یگانه‌پرستان) می‌نامند و این همان نامی است که در کتاب‌های مقدس‌شان برای خود به‌کار برده‌اند[2].
برخی گفته‌اند که نسب آنان به «کنت دی دروکس» (Count de Dreux) ) فرانسوی، یکی از فرماندهان جنگ‌های صلیبی، برمی‌گردد که پس از شکست در عکا، به مناطق مجاور دروزیان پناه آورد، در حالی‌که نویسنده‌ای دیگر اظهار می‌دارد که نام «دروز» از حمزه خود وی گرفته شده‌است؛ چنان‌که به شاگردانش گفت: «اکنون بروید، زیرا شما دیگر “مُتدارسَین” نیستید، بلکه “متدارسین” هستید، زیرا علومی را پذیرفته‌اید و رشته‌های وهم در شما جای‌گیر شده، همان‌گونه که نخ در پارچه جای می‌گیرد».
این ادعاها نیز به هیچ‌وجه از سوی هیچ منبع تاریخی مورد تأیید قرار نگرفته و چیزی جز خیالات بی‌اساس نیستند.
بدون شک، منطقه‌ای که در آن عقیدهٔ دروزی رواج یافت، وادی تیم بود؛ جایی که قبایل عربی پیش از اسلام از شبه‌جزیرهٔ عرب به آن مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شده بودند. این قبایل اسلام را پذیرفتند؛ اما در دوران دولت عبیدی، مذهب اسماعیلی در میان آنان انتشار یافت. گرایش آنان به مذهب اسماعیلی، نقش مهمی در پذیرش سریع دعوت دروزی ایفا کرد، به‌ویژه زمانی که حاکم، وی را به آن منطقه تبعید کرد. آن قبایل به دور او گرد آمدند و حاکم را مورد تألیه (خدایی) قرار دادند.
همهٔ این‌ها به‌روشنی بیانگر آن است که دروزیان از قبایل عربی‌اند؛ اگرچه «کمال جنبلاط» (یکی از چهره‌های برجستهٔ معاصر دروزیان) اصل طایفه‌اش را به «هرمس مثلث‌الحکمه» نسبت می‌دهد و معتقد است که تاریخ آن به پنج هزار سال پیش بازمی‌گردد.
برای شناخت دقیق تاریخ و عقاید طایفهٔ دروز، ضروری است که نخست با تاریخ و باورهای طایفهٔ اسماعیلیهٔ باطنی آشنایی یابیم؛ زیرا دروزیان بسیاری از باورهای خود را از آنان اقتباس کرده‌اند.
کسی که تاریخ طایفهٔ اسماعیلیه را دنبال کند، درمی‌یابد که بسیاری از فرقه‌هایی که از اسلام انشعاب یافتند و با آن دشمنی کردند، از همین طایفه منشأ گرفته‌اند.
برای مثال، فرقهٔ «قرامطه» بخشی از طایفهٔ اسماعیلیه به شمار می‌رفت. آنان ده‌ها سال با دولت اسلامی جنگیدند و دولت عبیدی در مغرب و مصر، از آنان همواره حمایت مادی و معنوی می‌کرد.
همچنین، «اخوان الصفا» نیز در عقیده و رفتار اسماعیلی بودند و رسائل آنان، ثبت مکتوب این مذهب و تبلیغ آن در قالبی فلسفی بود.
طایفهٔ دروز، که در اینجا مورد بررسی قرار می‌دهیم، بسیاری از باورهای خود را از اسماعیلیان برگرفته‌است.
اما «حشاشین» که پس از فروپاشی دولت عبیدی در دوران  سلطان صلاح‌الدین ایوبی رحمه‌الله ظاهر شدند، نیز از طایفه‌های اسماعیلی به شمار می‌رفتند. جامعهٔ اسلامی از فتنه‌ها و خیانت‌های آنان آسیب بسیاری دید؛ زیرا آنان در خدمت تاتارها و صلیبی‌ها علیه مسلمانان بودند و نکته‌ای که در این‌جا باید به آن اشاره کرد، این است که حشاشین شاخه‌ای از فرقهٔ اسماعیلیان بودند.
آنچه بیان شد تنها بخش اندکی از تاریخ این طایفه است؛ پس ناگزیریم از بررسی آغاز پیدایش آن آغاز کنیم.
فرقهٔ اسماعیلیهٔ باطنی
فرقهٔ اسماعیله که شاخه‌ای از فرقه‌های رافضی است و اصول مذهبی خود را از اصول رافضی به پیش از ظهور اسماعیلیه وجود داشت، برگرفت. اختلاف در آغاز بسیار جزئی بود و تنها به موضوع امامت محدود می‌شد؛ اما رفته‌رفته شدت گرفت و با گذشت زمان، اندیشه‌ها و اصولی وارد آن گردید که از مسیر پیشین آن دور افتاد.
پس از وفات «جعفر صادق»، روافض به دو فرقه تقسیم شدند:
۱. فرقه‌ای که به امامت «موسی کاظم» فرزند جعفر صادق قائل شدند و امامت را در نسل بزرگ‌تر از نسل او ادامه دادند. آنان را «امامیه اثنی‌عشریه» می‌نامند.
۲. فرقهٔ دوم، اسماعیلیه است که به امامت «اسماعیل» فرزند جعفر صادق باور داشتند و این طایفه (دروزی) به او منسوب است.
مورخان اسماعیلیه بر این باورند که سبب انشقاق پیروان جعفر به این دو گروه، آن بود که جعفر صادق، اسماعیل را به امامت منصوب کرده بود؛ اما اسماعیل در حیات پدرش درگذشت؛ در نتیجه، امامت به فرزندش «محمد بن اسماعیل بن جعفر» منتقل شد؛ زیرا بر اساس اصول آنان، امامت تنها در نسل‌های بعدی و از پدر به پسر منتقل می‌شود و جز در مورد حسن و حسین، از برادری به برادر دیگر انتقال نمی‌یابد.
آنان آیهٔ کریمه “وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ” را چنین تأویل کرده‌اند که «کلمه» به‌معنای امامت است و این امامت باید در نسل‌های بعدی باقی بماند، نه در میان برادران یا سایرین. افزون بر این، محمد بن اسماعیل از عمویش موسی کاظم بزرگ‌تر بود و بر پایهٔ سنت روافضی که امامت را در بزرگ‌ترین فرد خاندان می‌داند، محمد بن اسماعیل برای امامت شایسته‌تر از عمویش موسی بود.
از سوی دیگر، روایت‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد جعفر صادق از رفتارهای فرزندش اسماعیل راضی نبود و به دلیل آن‌که اسماعیل به شراب‌خواری و زنانگی علاقه داشت، وی را از امامت عزل کرد و از اعمال او برائت جست.
اما پیروان اسماعیل این اقدام جعفر را نپذیرفتند و گفتند که اسماعیل معصوم است و حتی اگر شراب نوشیده باشد، این کار موجب سلب عصمت او نمی‌شود.
برخی از مورخان معاصر، برای تغییر نظر امام جعفر صادق نسبت به فرزندش اسماعیل، دلایل و علل دیگری غیر از شُرب خمر و دلبستگی به زنان ذکر کرده‌اند.
از جمله اینکه: اسماعیل با «الأسدی» فاسق و ملحدی دوست بود که ادعای الوهیت جعفر را کرده بود و حرکت «خطّابیّه» به او نسبت داده می‌شود. این موضوع باعث شد که جعفر از وی بیزاری بجوید، او را لعنت کند و از رابطه‌ای که میان او و فرزندش اسماعیل وجود داشت، ناخشنود باشد.
این مطلب با آنچه برنارد لوئیس نقل کرده، تأیید می‌شود؛ زیرا کنیه «ابو الخطاب» را «ابو اسماعیل» دانسته و این امر نشان‌دهنده آن است که ابو الخطاب در واقع پدر معنوی اسماعیل و متبنّی فکری او بوده‌است.
از جمله ادعاها و مزاعم ابو الخطاب این بود که: «ائمه، پیامبران‌اند، سپس تبدیل به خدا می‌شوند و او قائل به الوهیت جعفر و پدرانش بود و آنان را فرزندان خدا و محبوبان او می‌دانست. الوهیت را نوری در نبوت و نبوت را نوری در امامت معرفی می‌کرد؛ و باور داشت که جهان از این آثار خالی نمی‌ماند.
او بهشت را همان خیر، نعمت و سلامتی‌ای می‌دانست که به انسان‌ها می‌رسد؛ و جهنم را همان شر، بلا و رنجی می‌دانست که به آنان می‌رسد.
همچنین شراب‌نوشی، زنا و دیگر محرمات را حلال دانسته، ترک نماز و تمام واجبات دینی را نیز جایز می‌دانست».
او همچنین به تناسخ معتقد بود و ایمان را دارای هفت درجه می‌پنداشت.
از همه این مطالب می‌توان چنین نتیجه گرفت که اسماعیل رابطه‌ای نزدیک با ملحدان و فاسقان (همچون ابو الخطاب) داشت؛ کسانی‌که بعدها فرقه‌ای را به نام او بنا نهادند.
 پس عزل او از سوی پدرش (امام جعفر صادق) به سبب همین روابط مشکوک و ناصواب بود.
این نظریه با رابطهٔ قوی میان «محمد بن اسماعیل» و «میمون قداح» (وارث فکری ابو الخطاب) در دعوت باطنی نیز تقویت می‌گردد.[3]
آنان در میان جامعهٔ اسلامی و در دولت‌های مسلمان زندگی می‌کردند، ولی در عین حال در برابر نصارا (مسیحیان) نیز تظاهر می‌کنند که به آنان نزدیک هستند؛ زیرا در نظرشان «مسیح» همان حمزه بن علی است.
اکنون نیز در سرزمین‌های فلسطین اشغالی (اسرائیل)، تظاهر به نزدیکی و دوستی با یهودیان می‌کنند و ما دیده‌ایم که برخی از اندیشمندان بزرگ و معاصر آنان به هند سفر می‌کنند و اظهار می‌دارند که عقیده‌شان از حکمت هند سرچشمه گرفته است.
اما حقیقت این است که آنان در باطن، از همهٔ پیروان ادیان دیگر – به‌ویژه مسلمانان – نفرت دارند. آنان باور دارند که شیاطین، پیروان سایر ادیان‌اند، و “عُقّال” همان فرشتگان هستند.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1].  [ابن منظور / لسان العرب ج ۵ ص ۳۴۸]
[2] . عَقيدةُ الدّرُوز عَرضٌ وَ نقض لدكتور محّمد أحمد الخطيب: ۹
[3] .عقیدة الزور عرض و نقض لدوکتور محمد احمد الخطیب
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version