جهان در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ شاهد یک رویداد عظیم بود؛ رویدادی که هم بهفروپاشی یکی از ابرقدرتهای برآمده از جنگ جهانی دوم منجر شد و هم با خاتمهبخشیدن به رقابتهای ایدئولوژیک و اختلافهای ژئوپلیتیک میان اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحدۀ آمریکا، عملاً بلوکبندی شرق و غرب را در نظام بینالملل ازبین برد و فضای نوینی در جهان معاصر پدید آورد.
میخائیل گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی بود که از ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ رهبری کمونیستها را بر عهده داشت. او بهعنوان معمار فروپاشی شوروی و ازمیانرفتن کمونیزم در اروپای شرقی شناخته میشود؛ اما جان آر. ماتیوز در کتاب «ظهور و سقوط اتحاد شوروی» میگوید: «گورباچف هرگز چنین نیتی نداشت، ولی به هر حال، با اصلاحاتی که انجام داد، به طرز اجتنابناپذیری فروپاشی شوروی را برای دشمنانش به بار آورد.» در تعبیر دیگر این نویسنده: «هرچند گورباچف پیوسته وفاداری خود را نسبت به رژیم کمونیستی اتحاد شوروی اعلام میداشت؛ اما اصلاحاتش سرانجام اسباب بدبختی آن شد.»[1]
زمان حکومت گورباچف بهعنوان دو کلیدواژۀ مهم در محافل مطبوعاتی جهان مطرح شد. این دو کلیدواژه همان برنامههای اصلاحی گورباچف بودند؛ پرسترویکا به معنای تجدید ساختار و گلاسنوست به معنای فضای باز سیاسی.
وقتی گورباچف در سال ۱۹۸۵ به قدرت رسید از مشکلات شدید شوروی کاملاً اطلاع داشت، به همین دلیل بود که او ابتدا پرستوریکا، بازسازی اقتصادی و سپس دموکراتیز استیا، دموکراتیککردن سیستم سیاسی به شکل محدود و بهویژۀ گلاسنوست، بازکردن فضای سیاسی را معرفی کرد؛ اما در نهایت او نتوانست انتقاد و نارضایتی آشکاری را که گلاسنوست راه را برای ابراز آن باز کرده بود، کنترل کند، برخی از شهروندان با بهرهگیری از بازشدن فضای سیاسی شروع به حمایت از ناسیونالیسم جداییطلبانه کردند. گورباچف خودش گاهی اوقات تشخیص میداد که گلاسنوست باید محدود شود؛ هرچند نه بهاندازۀ بعضی رفقای محافظهکارش در دفتر سیاسی. او همچنین با برخی از جنبشهای ملیگرایانه محکم برخورد کرد، به عنوان مثال: در آذربایجان در سال ۱۹۹۰ و لیتوانی در سال ۱۹۹۱. اما باید توجه داشت که برخورد خشن مقامات شوروی در مورد دوم، یعنی لیتوانی، ممکن است به دستور گورباچف نبوده باشد؛ اما این اقدامات خیلی کوچک بودند و برای انجام آنها خیلی دیر بود، چون او کنترل اوضاع را از دست داده بود. درحالیکه گلاسنوست در خانۀ خود (شوروی) باعث مشکلات و دردسرهای زیادی شده بود، جنبههایی از سیاست خارجی گورباچف نیز نقشی اساسی در سقوط قدرت کمونیزم داشت. در سیاست خارجی، گورباچف متناسب با سیاست خودش موسوم به تفکر سیاسی جدید، به دنبال روابط بهتر با غرب بود. او معتقد بود بخشی از دلایل مشکلات اقتصادی کشورش حمایت از کشورهای دیگر است؛ حمایتی که به ضرر شهروندان شوروی است. این تفکر گورباچف پیامدهای عمدهای در فروپاشی کمونیسم داشت، با توجه به وقایع مجارستان در ۱۹۵۶ و چکسلواکی در ۱۹۶۸، دکترین سیناترای گورباچف در ابتدا با احتیاط و حتی بدبینی در سایر کشورهای کمونیست روبهرو شد؛ اما هنگامی که گورباچف خروج نیروهای شوروی از افغانستان را در ژانویه ۱۹۸۹ به انجام رساند، از رهبری ویتنام خواست تا نیروهای خود را از کامبوج خارج کند. کشورهای اروپای شرقی باور کردند واقعاً آزاد هستند و میتوانند بدون دخالت شوروی سرنوشت خودشان را انتخاب کنند.
تردیدی نیست که نقش گورباچف در سقوط قدرت کمونیزم حیاتی بود؛ اما هیچ کس به تنهایی نمیتواند چنین واقعۀ تاریخی بزرگی را رقم بزند. پیششرطهایی در این مورد مثل فساد و انحطاط طولانیمدت کمونیزم باید وجود داشته باشد که با تحقیقات و بررسیهای عمیقتر هویدا خواهد شد. علاوه بر این، کنایهآمیز است که بسیاری از منتقدان جدی گورباچف منتقدان تند کمونیزم هم بودند؛ موضع آنان متناقض و حتى ریاکارانه بوده است.
جهان باید از گورباچف بهخاطر نقش مهمی که در فروپاشی تقریباً مسالمتآمیز قدرت کمونیزم و پایان جنگ سرد داشت، سپاسگزار باشد. باید پذیرفت که او کنترل هر دو فرآیند گلاسنوست و سیاست خارجی (جدید) را در مراحل پایانی از دست داد و انتظار نداشت که سیاستهایش به اینجا برسد؛ اما اگر سیاستها و رویکرد کلی گورباچف نبود، نتایج نهایی در آن زمان و به آن شکل اتفاق نمیافتاد، به هر حال، شوروی زمان گورباچف با تناقضهای زیادی ازجمله تقابل اقتصاد مارکسیستی با بازار آزاد روبهرو بوده است، در تقابل با پیروزیهای سرمایهداری بازار آزاد در آمریکا و دیگر کشورها، شوروی در آن زمان همچنان بر این نظریه اصرار داشت که بازار آزاد باعث بروز مشکل و مصیبت میشود. سردمداران شوروی بر این عقیدۀ مارکسیستی پافشاری میکردند که رقابت در بازار آزاد باعث اتلاف و مازاد تولید میشود. اصرار روی همین عقیده، به گواه تاریخنگاران و البته جان آر. ماتیوز، علت اصلی کمبودها در کل تاریخ اتحاد شوروی بوده است. اجرای سیاستهای گلاسنوست و پرسترویکا در سالهای حکومت گورباچف، بین مردم شوروی جوّ خوشبینانهای به وجود آورد و مردم کمکم به فکر شکلدهی جامعۀ آزاد افتادند. در نتیجه کنترل جریان آزاد اطلاعات توسط حکومت مرکزی شوروی محال شد و کسب استقلال بین اقمار شوروی فوریت عملی پیدا کرد. در این میان، یک ضربۀ کشنده دیگر هم به پیکر شوروی وارد شد و آن، فاششدن ماجرای چرنوبیل بود؛ یعنی زمانی که کنترل جریان آزاد اطلاعات از دست حکومت شوروی خارج شده بود، مشخص شد یک ماه پیشتر از آن، ماجرای نیروگاه چرنوبیل در مرز اوکراین رخ داده و کمونیستها سعی در پنهانکاری عواقب این فاجعۀ انسانی داشتهاند. مسئلۀ چرنوبیل را پیشتر به طور مشروح در مطلب «فاجعۀ چرنوبیل و انفجار کمونیزم با عادی نشاندادن شرایط غیرعادی» کالبدشکافی کردهایم.
فرایند اضمحلال و فروپاشی کمونیزم در شلوغیهای کشورهای تحت سلطۀ شوروی هم که دیگر مثل سابق کنترل و سرکوب نمیشدند، خود را نشان داد. سال ۱۹۸۸ که کمونیسم دولتی شوروی و اقمارش نفسهای آخر خود را میکشید، بسیاری از مردم آلمان شرقی از این بخش آلمان فرار کرده و از کشور خارج شدند. سال ۱۹۸۹ هم مجارستان و لهستان موفق به برگزاری انتخابات آزاد شدند. بین این هیاهو و تلاشهای استقلال در کشورهای اروپای شرقی، ارتش شوروی حرکتی انجام داد که این حرکت هم مانند سیاستهای آزادیبخش گورباچف دیر بود و در زمان مناسب انجام نشد. حرکت مورد اشاره تجاوز به لیتوانی بود که اوایل ۱۹۹۱ انجام شد و به قول جان آر. ماتیوز، «به علت تأخیر در انجام، بیاثر بود.» پیوستن دوبارۀ آلمانهای شرقی و غربی هم در سال ۱۹۹۱ انجام شد و پیشتر در نوامبر ۱۹۸۹ بود که دیوار برلین فرو ریخته بود. در ادامۀ روند فروپاشی، یک نکتۀ تاریخی جالب وجود دارد و آن اینکه ۳۰ می ۱۹۹۰ بوریس یلتسین، رئیسجمهور روسیه شد. باید توجه داشت که یلتسین رئیسجمهور روسیه شد نه شوروی! گورباچف هم در ادامۀ همین تحولات (درحالیکه هنوز نام رهبر شوروی را یدک میکشید)، در جولای سال ۱۹۹۱ تلاش ناکام دیگری برای جلوگیری از فروپاشی داشت؛ به این ترتیب که طرحی پیشنهاد داد که طبق آن، اقتصاد بازار توسعه پیدا کند، مذهب آزاد شود و گروههای جدید مذهبی نیز تشکیل شوند. بهعلاوه اینکه قدرت انحصاری حزب کمونیست نیز پایان یابد. در مورد قدم پایانی نیز باید به تاریخ ۲۱ دسامبر ۱۹۹۱ اشاره کرد که تمام جمهوریهای اقماری شوروی (به جز گرجستان) بیانیهای منتشر کرده و در آن اعلام کردند: «اتحاد شوروی دیگر وجود ندارد.» به این ترتیب مرگ رسمی حکومت مرکزی کمونیستی شوروی رقم خورد. اما فروپاشی شوروی از زاویهای دیگر که مربوط به گورباچف و رهبری حزب کمونیست میشود، اینگونه خلاصه میشود: جولای ۱۹۹۱ گورباچف و جورج بوش پدر، پیمان کاهش سلاحهای استراتژیک (استارت) را امضا کردند. سپس گورباچف در کودتایی نافرجام در ماه آگوست، در خانۀ ییلاقیاش بازداشت شد و در ماه دسامبر از سمت ریاستجمهوری استعفا داد و اتحاد جماهیر شوروی رسماً فروپاشید.