پاسبان اندلس (اسپانیا)، سلطان یوسف بن تاشفین رحمهالله
بخش پانزدهم
انتخاب یوسف بن تاشفین به عنوان فرمانروای مغرب
پیش از پرداختن به این مرحله مهم از تاریخ دولت مرابطین، شایسته است که نگاهی به شخصیت یوسف بن تاشفین و برخی از ویژگیهای فردی او بیفکنیم.
ایشان یوسف بن تاشفین بن ابراهیم بن تورفيت بن وارتقطين بن منصور بن مصالة بن أمية بن واتلمي بن تامليت الحميري است که به قبیلهٔ لمتونه، یکی از شاخههای بزرگ صنهاجه تعلق داشت. مادرش نیز فاطمه بنت سیر بن یحیی بن وجاج بن وارتقطین، دختر عموی پدرش بود.[1]
قبیلهٔ او در سرزمینی میان وادی نون تا رأس موگادور و از آنجا تا شرقِ شهر ازکی سکونت داشت، نواحی شمالی این سرزمین، محل اقامت بنی وارتقطین بوده و به احتمال زیاد یوسف نیز در همین منطقه دیده به جهان گشود.
قبیلهٔ لمتونه از جایگاه اجتماعی و سیادت دیرینی برخوردار بود و پس از وفات یحیی بن ابراهیم الجدالی، به موجب فرمان امام عبدالله بن یاسین، رهبری قوم به دست ایشان افتاد و در همان جایگاه باقی ماند، از اینرو یوسف در فضایی سرشار از اقتدار و منزلت اجتماعی پرورش یافت، به تعبیر اشباخ، «او برای زعامت آفریده شده بود».[2]
چنانکه شاعر نیز گفته است:
ملكٌ له شرفُ العلى من حِمْيَرٍ وإن اتُّهموا صنهاجةٌ فهمُ هُمُ
یعنی: «پادشاهی است که شرافت والا از حِمْیَر دارد؛ و اگر هم کسی به صنهاجه تهمت بزند، باز هم همیناناند که شایسته آن افتخارند».[3]
در وصف سیمای ظاهری یوسف آمده است که او مردی سبزهرو، خوشچهره، میانهبالا، لاغراندام، با صدایی آرام، چشمانی سیاه و بینیای بلند بود. موهایی مجعد و انبوه داشت که تا پایین لالهٔ گوش میرسید و ابروانش به یکدیگر متصل بود.[4]).
او زیبایی ظاهر را با صفای باطن و استعدادی سرشار در هم آمیخته بود. دلاوری، سرعت در تصمیمگیری، سخاوت، سادهزیستی و تقوا از مهمترین ویژگیهای شخصیتی او بود، جامهاش از پشم، غذایش نان جو، گوشت و شیر شتر بود.[5]
او از کار دست خود روزی میخورد، عزتنفس فوقالعادهای داشت و همواره با خشیت الهی همراه بود.[6]
روحی آرام، احساسی تیزبین و اندیشهای ژرف در وجود او نهفته بود. تعامل او با دو فضای متفاوت تمدنی – صحرا و اندلس – به او نگاهی واقعبینانه نسبت به هر دو بخش جهان اسلام داده بود، او در جنگهایی بیسابقه شرکت جست و لیاقت و ابتکار خود را در آنها اثبات کرد، بزرگواری، محبت به جهاد و بیاعتناییاش به مظاهر دنیوی، او را در دل مردم جای داد و موجب عزت و احترام بیشتر نسبت به او شد. [7]
او مردی بردبار بود که حتی از خطاهای بزرگ در میگذشت، مگر آنکه خیانتی نسبت به دین در میان باشد، که در آن صورت رحم نمیکرد[8].
بیگمان، یوسف بن تاشفین از شیخ خود عبدالله بن یاسین تأثیر فراوان پذیرفت. او را در علم، زهد، تقوا و جهاد الگو قرار داد و گام در همان مسیر نهاد.
نکتهای که نباید از نظر دور داشت آن است که پژوهش دربارهٔ این دوره از تاریخ مرابطین – بهویژه میان سالهای ۴۵۴ تا ۴۶۲ هجری – نیازمند دقت و احتیاط فراوان است، چراکه منابع تاریخی دربارهٔ این مقطع زمانی با تعارض و تفاوتهای روایی قابل توجهی همراهاند.
سکوت منابع در برابر یک دهه سرنوشتساز
ابوعبیدالله البکری در گزارش تاریخیاش، از ذکر هرگونه رخداد مربوط به بازهی زمانی ۴۵۱ تا ۴۶۰ هجری قمری، خودداری میکند، وی تنها به شهادت شیخ عبدالله بن یاسین در سال ۴۵۱ هـ اشاره مینماید؛ سپس از کرامات او، احکام و فتاوایش سخن میگوید، همچنین، البکری به «لثامی» که همه قبایل صحرا آن را بر چهره دارند و نیز به برخی عادات، خوراکها و عجایب حیوانی و معدنی سرزمینهای جنوبی میپردازد، تمام گفتههای او درباره این دوره تنها در این جمله خلاصه میشود:
«و أمیر المرابطین إلى الیوم و ذٰلك سنة ستین و أربعمائة أبو بکر بن عمر و أمرهم منتشر و مقامهم بالصحراء.»
امیر مرابطین تا امروز ـ که سال ۴۶۰ هجری است ـ ابوبکر بن عمر است و قدرت آنها گسترده گشته و اقامتشان در صحراست.
این عبارت، بهوضوح از فقدان تصویر واقعی و همهجانبه از این دورهی پُرتحرک و خجستهی آغازین دولت مرابطین حکایت دارد؛ دورانی که در آن، پایههای فکری، سیاسی و نظامی این نهضت استوار گردید.
در همین راستا، صاحب اثر «الـحُـلل الموشیة» نیز این بازهی زمانی را نادیده میگیرد، او شهادت عبدالله بن یاسین را در جهاد با برغواطه ذکر کرده، سپس چنین میگوید: «و لما کان فی سنة ستین و أربعمائة استقامت الإمارة للأمیر أبی بکر بن عمر»
و چون سال ۴۶۰ هجری فرا رسید، امارت برای امیر ابوبکر بن عمر استوار گردید. [الحلل الموشیة: ۲۳].
بدینترتیب، روشن میگردد که هیچ اشارهای به حوادث میان سالهای ۴۵۱ تا ۴۶۰ هجری در این اثر نیز وجود ندارد.
ابن عذاری نیز با سکوت خود، به این دو نویسنده میپیوندد؛ البته شاید بتوان جملهای از او را توجیهی برای این اغماض تاریخی دانست؛ آنجا که مینویسد: «و فی ابتداء هذه الدولة اللمتونیة اختلاف اختصرنا منه ما وقع الاتفاق علیه» [ابن عذاری، البیان المغرب، ۴/۱۷]
و در آغاز این دولت لمتونه، اختلافاتی بود که ما تنها آنچه را که بر آن اتفاق شده بود، خلاصه کردیم.
اما در برابر این سکوتِ مشترک، روایتهایی وجود دارد که بهتفصیل از این برهه تاریخی گزارش میدهند. بااینحال، مسئلهی پیچیدهای که ذهن پژوهشگران را به خود مشغول کرده، تفاوتهای مشهود میان این منابع در تاریخگذاری وقایع کلیدی این دهه است؛ از جمله بازگشت ابوبکر بن عمر به صحراء، ساخت شهر مراكش، و حتی آغاز درخشش قهرمان بزرگ تاریخ مغرب، یوسف بن تاشفین.
اکنون که روشن شد بسیاری از این روایتها ساخت مراكش و بازگشت ابوبکر به صحراء و نیز سپردن فرمانروایی مغرب به یوسف بن تاشفین را پس از سال ۴۶۰ هـ دانستهاند، شایسته است نگاهی بیندازیم به روایتهایی که این وقایع را به تاریخی زودتر نسبت دادهاند، تا تصویر دقیقتری از آن دوران بهدست آید.
برخی منابع، سال ۴۵۳ هـ را زمان بازگشت ابوبکر بن عمر به صحراء میدانند. ابن ابی زرع چنین روایت میکند: “فلما أراد السفر دعا ابن عمه یوسف بن تاشفین، فعقد له على المغرب، و فوض إلیه أمره، و أمره بالرجوع إلى قتال من به من مغراوة و بنی یفرن و قبائل البربر و زناتة، و اتفق على تقدیمه أشیاخ المرابطین لما یعلمون من دینه و فضله و شجاعته و حزمه و نجدته و عدله و ورعه و سداد رأیه و یُمن نقیبته، فرجع یوسف بن تاشفین إلى المغرب بنصف جیش المرابطین، و ارتحل الأمیر أبو بکر بن عمر بالنصف الثانی إلى الصحراء، و ذٰلك فی شهر ذی القعدة سنة ثلاث و خمسین و أربعمائة” [ابن ابی زرع، روض القرطاس، ص ۸۶].
«چون تصمیم به سفر گرفت، پسرعمویش یوسف بن تاشفین را فراخواند، و فرمانروایی مغرب را به او واگذار کرد، و امور را به او تفویض نمود و دستور داد که بازگردد تا با مغراوه و بنی یفرن و قبایل بربر و زناته بجنگد، بزرگان مرابطین به خاطر دیانت، برتری، شجاعت، صلابت، همت، عدالت، پرهیزگاری، درایت و نیکاقبالی او، بر پیشواییاش اتفاق کردند، پس یوسف بن تاشفین با نیمی از سپاه مرابطین به مغرب بازگشت و امیر ابوبکر با نیم دیگر به سوی صحراء رفت، و این در ماه ذیالقعده سال ۴۵۳ هجری بود».
ابن الخطیب نیز تأیید میکند که در سال ۴۵۲ هجری، اخبار ناآرامیها در صحراء به ابوبکر رسید و او برای اصلاح اوضاع تصمیم گرفت بازگردد: “و إلى هذا العهد و هو سنة ۴۵۲هـ بلغه اختلال أحوال الصحراء و وقوع الفتن بین قومه، فأشفق من ذٰلك و عزم على القفول إلى الصحراء، فارتحل إلى سجلماسة، و أقام بها أیاماً… ثم دعا یوسف بن تاشفین”[9]
و در همین سال، یعنی ۴۵۲ هجری، به او خبر رسید که اوضاع صحراء بههم خورده و فتنههایی میان قومش پدید آمده است، پس نگران شد و تصمیم گرفت به صحراء بازگردد، او به سجلماسه رفت و چند روزی در آنجا اقامت کرد؛ سپس یوسف بن تاشفین را فراخواند.
بنابراین، ابوبکر ابتدا به سجلماسه رفت و پس از اقامت کوتاهی، در سال ۴۵۳ هجری به صحراء بازگشت، این دیدگاه را الناصری نیز در کتاب الاستقصا آورده است: “كان سفر أبي بكر بن عمر إلى الصحراء في ذي القعدة سنة ثلاث وخمسين وأربعمئة” [10]
سفر ابوبکر بن عمر به صحراء در ماه ذیالقعده سال ۴۵۳ هجری بود.
ابن خلدون نیز از این روایت پیروی کرده است، در این چارچوب، فرمانروایی یوسف بن تاشفین بر مغرب در سال ۴۵۳ هجری با تفویض مستقیم ابوبکر و تأیید عمومی مرابطین آغاز میشود، این در حالی است که ابن عذاری سهم سپاه همراه ابوبکر را دو سوم دانسته؛ اما در روایت ابن ابی زرع، نیمی از سپاه با او همراه بود[11].
علت اصلی بازگشت ابوبکر به صحراء، رسیدن فرستادهای از آنجا بود که از بروز بحران خبر داد و از او طلب یاری کرد. این فرستاده گفت: ” أیّد الله الأمیر، إنّ جدالة أغارت على إخوانك، فقتلوا الرجال و سلبوا الأموال، و هزموهم”
الله متعال امیر را تأیید فرماید، قبیله جداله به برادرانتان یورش بردند، مردانشان را کشتند، اموالشان را غارت کردند و آنان را شکست دادند.
پس از شنیدن این خبر، ابوبکر با دلی پراندوه چنین گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ [سوره بقره، آیه ۱۵۶)]. «ما همه از خداییم و بهسوی او بازمیگردیم» [منبع: ابن عاشور، التحرير والتنوير، ج ۱/ص ۲۷۱، دار سحنون، تونس، ۱۹۹۷م]
ابوبکر مردی باتقوا و پارسا بود. از همینرو، جنگ میان مسلمانان بر او گران آمد؛ بنابراین تصمیم گرفت ابتدا برای اصلاح امور به صحراء بازگردد و سپس در آنجا بماند تا برای جهاد با کافران در نواحی سودان آماده شود او با نگاهی آیندهنگرانه، بر آن شد که برای هر اقدام خود، چه در زمینه اداری، چه نظامی و چه در حوزههای اجتماعی، برنامهای سنجیده و حکیمانه تدوین نماید. [ابن ابی زرع، روض القرطاس: ۸۶].
[2]. الأندلس في عهد المرابطين والموحدين، ج ۲، ص ۶۵.
[3] . ابن خلكان، وفيات الأعيان، شماره ۱۳۰۷؛ نخب تاريخية، ص ۳۱؛ ابن حامد، جذوة الاقتباس، ج ۲، ص ۵۴۵.
[4] . ابن ابی زرع، روض القرطاس، ص ۸۷؛ ابن حامد، جذوة الاقتباس، ج ۲، ص ۵۴۵؛ ابن عماد، شذرات الذهب، ص ۴۱۲
[5] . ابن ابی زرع، روض القرطاس، ص ۸۷؛ ابن زرکلی، الحلل السندسية، ص ۵۹؛ اشباخ، الأندلس في عهد المرابطين والموحدين، ص ۶۶؛ ابن حامد، جذوة الاقتباس، ج ۲، ص ۵۴۵.