نویسنده: مفتی عبیدالله نورزهی

بحران‌های لیبرالیزم در جهان معاصر

بخش دوم

ادامه مقدمه
در عصر ما، که قابلیت دگرگونی حقایق و تأثیرپذیری درونی به دلیل قدرت رسانه‌ها و تأثیر آن‌ها بر تحریف حقایق یا بزرگ‌نمایی و کوچک‌نمایی رویدادها به اوج خود رسیده است، عقل‌ها نیز تحت تأثیر آنچه پیاپی مشاهده می‌کنند، دچار سردرگمی می‌شوند، اغلب نمی‌توانند تشخیص دهند که آیا یک رویداد واقعاً چندین بار اتفاق افتاده است یا تنها یک بار رخ داده و به دفعات تکرار شده است، در نتیجه، تبلیغ افکار، عقاید، حکومت‌ها و اشخاص و بالعکس، بسیار ساده‌تر شده است.
هنگامی که کسی یک بار دروغ می‌گوید و سپس این دروغ در محافل و رسانه‌ها به تکرار مطرح می‌شود، عقل ممکن است این برداشت را داشته باشد که وی بارها دروغ گفته و به دروغ‌گویی عادت دارد؛ زیرا عقل، با وجود توانایی‌هایش، در این زمینه دچار اشتباه می‌شود. در مقابل، کسی که بارها دروغ می‌گوید؛ اما دروغ‌هایش منعکس و نکوهش نمی‌شوند، در بهترین حالت قرار دارد و به نوعی مظلوم‌تر از کسی است که اشتباهش بارها تکرار شده و از نظر عقلی به سامان است، زیرا تحت تأثیر قرار نگرفته است.
بیشتر مردم از وضعیتی که در آن بدن‌های‌شان را به زور در برابر عقاید و اندیشه‌ها و کارهایی که به آن‌ها باور نداشتند مجبور می‌کردند، به وضعیتی جدید وارد شده‌اند که در آن عقل‌ها با تدلیس، فریب و تحریف حقایق به راه انداخته می‌شوند، بدون آنکه متوجه شوند عقل‌شان پیروی می‌کند.
تدلیس و فریب در عصر ما نقش قدرت مستبد را ایفا می‌کند و نشانه‌ای بارز از این دوران است، عقل‌ها در دوران ما، مانند دسته‌های پرندگانی که به دنبال عوامل تأثیرگذار هستند، به راه افتاده و تحت کنترل کسانی قرار می‌گیرند که بر عقل و خود آن‌ها حکمرانی می‌کنند و توانایی سنجش و تحلیل عقلانی را دارند، هوای نفس نیز عامل مداخله‌گری است که با عقل درهم می‌آمیزد و اگر این هوس‌های نفسانی را مانند علف‌های هرز از بن کنده نشود، در نهایت آنچه که به بار می‌نشیند، پاک و بی‌عیب نخواهد بود.
 گاه نیز هوای نفس چنان در عقل فرو می‌­رود و گیر می‌­کند که بوته‌­ی خار در توده­‌ی پشم و به آسانی خارج نمی‌­شود و عاقل راهی نخواهد داشت، جز آنکه برای حفظ دینش، همراه این بوته‌­ی خار از خیر قسمتی از نتایج درست عقلش بگذرد تا از هوای نفس (هرچند اندک) در امان بماند.
 الله تعالی از زبان حضرت یوسف علیه‌السلام می‌فرماید: “وَما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ” ترجمه: «و من نفس خود را تبرئه نمی‌­کنم، چرا که نفس قطعا به بدی امر می‌­کند».[1]
بسیاری از هواهای نفسانی غالب است و ناگزیر و ابلیس آن را بدون اراده‌­ی انسان بر عقل او عرضه می‌­کند و الله متعال از ورود این هواهای نفسانی درگذشته؛ اما از پاسخ گفتن به آن و پذیرفتنش باز داشته است؛ از حضرت ابوهریره رضی‌الله‌عنه روایت است که پیامبر ﷺ فرمودند: «همانا الله برای من از وسوسه‌­هایی که به سینه‌­ی امت من می‌­آید درگذشته است (البته) اگر به آن عمل نکنند و به زبان نیاورند.»[2]
اسلام تأکید دارد که باید از هوای نفس و وسوسه‌های شیطانی اجتناب کرد؛ زیرا پیروی از این وسوسه‌ها ممکن است در نهایت به پذیرش عقلانی آن‌ها منجر شود، غریزه ممکن است تمایل به آزمودن این وسوسه‌ها داشته باشد، در حالی که عقل لیبرال مفاهیمی مانند وسوسه‌ی شیطان و هوای نفس را به رسمیت نمی‌شناسد، چه برسد به اینکه از آن‌ها دوری کند و ضوابط گناه را در مورد این وسوسه‌ها بپذیرد، این تفاوت بنیادین در نگرش است که بذر اصلی شر در عقل و مبنای پدید آمدن گفتار و کردار است، این تفاوت میان عقلی که توسط اسلام محدود و هدایت شده و عقلی که آزادی‌های نوین و معاصر برای آن بنیاد نهاده شده است، می‌تواند منشأ بسیاری از شرارت‌ها باشد.
گاهی یک عامل متناقض با یک اندیشه به ندرت رخ می‌دهد یا تأثیر آن ضعیف است؛ اما به دلیل هوای نفس یا نیازهای شخصی به ثمره‌ی آن اندیشه، یا به این دلیل که شخصی با قدرت نافذ از آن دفاع و برای آن تبلیغ می‌کند، اندیشه‌ی صحیح به اندازه‌ی قدرت فریبی که برای حمایت از اندیشه‌ی مخالف به کار رفته، زوال می‌یابد، در نتیجه، عزم فرد برای پیروی از اندیشه‌ی خطا، بدون اینکه متوجه شود، جدی‌تر می‌شود.
خداوند متعال در قرآن به تأثیر مشاهده بر پایداری یا تغییر و تأثیر آن بر قدرت مقابله و ضعف اشاره کرده است. در مورد رویارویی پیامبر ﷺ با مشرکین، الله می‌فرماید: “إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلًا وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ” ترجمه: «آنگاه که الله آن‌ها را در خوابت به تو به صورت اندک نشان داد و اگر آن‌ها را به تو به صورت بسیار نشان می‌داد، قطعاً سست می‌شدید و در کار (جهاد) منازعه می‌کردید». [سوره الأنفال: آیه ۴۳]
ابن ابی شیبه از حضرت ابن مسعود رضی‌الله‌عنه نقل کرده است که او گفت: «در روز بدر، دشمنان در چشمان ما کمتر از واقعیت نشان داده شدند، به طوری که از مردی که کنارم بود پرسیدم: به نظرت آن‌ها هفتاد نفر هستند؟ گفت: نه، صد نفر هستند، تا اینکه یکی از آن‌ها را اسیر کردیم و از او پرسیدیم. او گفت: ما هزار نفر بودیم»[3]
 تصویری که در خواب، در ذهن پیامبر ﷺ تکرار شده بود، تصمیم او را جدی­تر ساخت؛ اما این تصویر در حقیقت مخالف عدد واقعی بود و این نظیر تأثیر رسانه بر نفس است، چه این اثر به حق باشد یا به باطل.
اشتباهِ من، اشتباه همه
یکی از عجایب نفس بشری این است که از کرم و بخل، پرهیزگاری و بی­‌بند‌وباری، وقار و سبک‌سری، زرنگی و ابلهی، شجاعت و ترس، هشیاری و غفلت، هدایت و گمراهی، خطا و صواب و کبر و تواضع، ترکیب یافته است.
همه در اصل، این ترکیب بشری را قبول دارند؛ اما از پذیرش نیمه‌­ی بد آن درباره‌ی خود ابا می‌ورزند، سبب این است که نفس انسان از اینکه یک نقص را تنها متوجه خود بداند بیزار است؛ اما از توصیف اصل خلقت همه بشر به یک نقص ابا ندارد؛ زیرا اینجا تنها خود او متهم نیست؛ بلکه همه‌­ی مردم (که خود یکی از آنهاست) به یک نقص موصوف شده­‌اند؛ اما وقتی نسبت آن به افراد می‌شود، این اصل بشری کجاست؟ و چرا مردم میوه‌­ای که اصل درخت آن را قبول دارند به خود نگرفته و به سوی یکدیگر پرت می­‌کنند؟!
هرکه این آفات گم‌شده‌­یِ بی‌­صاحب را که مردم به سوی همدیگر پرتاب می‌­کنند، در خود بیابد و به آن اقرار کند، موفق شده و حق را یافته است؛ زیرا حقی که در اموالِ پراکنده است [و همه در آن شریک اند] بیشتر باعث شر می­‌شود تا حق محدود و مشخص به یک نفر.
بالاترین چیزی که در آغاز اقرار به حق، از نفس بشری انتظار می‌رود، این است که تنها در مورد خود به حق اقرار کند و اجازه ندهد از بیم اقرار علنی، از حقی که آشکار شده، برگردد؛ زیرا ممکن است دوباره مانند گذشته، فرصت دیدن حق را نیابد و از روی تکبر و عناد، بی‌آنکه احساس کند از درک حقیقت محروم شده است.
پس از آنکه حضرت ابراهیم علیه‌السلام بت‌های قوم خود را شکست و آنان از وی پرسیدند که چه کسی این کار را کرده، حقیقت برای لحظه‌ای برایشان آشکار شد، حضرت ابراهیم علیه السلام به آنان گفت: “فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ” ترجمه: «این کار را بزرگ‌ترشان انجام داده است، اگر سخن می‌گویند، از آن‌ها بپرسید.»[4]
اینجا بود که حقیقت را لحظه­‌ای گذرا در برابر خود یافتند: “فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ” ترجمه: «پس به خود آمده و گفتند: درحقیقت شما ستم‌کارید.»[5]
اما وقتی متوجه شدند این حقیقت مستلزم انجام کارهایی و ترک کارهای زیادی است، حقی را که برای لحظه‌ای به آن اعتراف کرده بودند، رها کردند و حتی آن را به حجتی باطل علیه حضرت ابراهیم علیه‌السلام تبدیل کردند: “لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاء يَنطِقُون” ترجمه: «قطعا تو می‌دانی که این‌ها سخن نمی‌گویند.» [6]
یعنی تو می­دانی که بت­‌های ما نه معنای سخن را می­‌دانند و نه توانایی پاسخ دارند، بنابراین منظورت چیست که می­‌گویی: “فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ” ترجمه: «اگر سخن می­‌گویند از آن‌ها بپرسید.».[7] یا اینکه می‌خواهی از زیر بار جرمی که مرتکب شده‌ای، شانه خالی کنی؟
حکمت الهی در خطاب قرار دادن درون و دل پیش از اعضای بدن همین است: نفس انسانی باید پیش از انجام کاری، آمادگی پذیرش حقیقت را داشته باشد. انجام عملی و ترک عمل‌های دیگر، به ویژه اگر به صورت مستمر باشد، دشوار است و در مقابل، اعتقاد و قناعت عقلی به مراتب آسان‌تر و سریع‌تر است، اعمال بر پایه‌ی عقیده و اندیشه استوار می‌شوند نه برعکس.
در نفس انسان، همواره میان هوای نفس و حق نبرد است؛ حق از بابت ذات خود و جاافتادگی در نفس انسانی قوی‌تر است؛ اما هوای نفس نیز فعال است و اگر اجازه یابد، ممکن است حق را [حتی با زور و ستم] سرکوب کند؛ اما هرگاه قدرت عقل با رأی صحیح همراه شود، پیروز می‌گردد و هوای نفس را شکست می‌دهد.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1] ـ سوره یوسف،  آیه: ۵۳.
[2] ـ صحیح بخاری، ۴۹۸۶.
[3] ـ مصنف ابن ابی شیبه،  ج۷،  ص۳۶۰.
[4] ـ سوره انبیاء،  آیه: ۶۳.
[5] ـ سوره انبیاء،  آیه: ۶۴.
[6] ـ سوره انبیاء،  آیه: ۶۵.
[7] ـ سوره انبیاء،  آیه: ۶۵.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version