سپس، این برادر مؤمن، پرهیزگار، آرام و مسالمتجو، به منظور کاهش شرارت طوفانی در نفس شرور برادرش، توضیح میدهد که قصد کشتن او را ندارد؛ حتی اگر برادرش قصد قتل او را داشته باشد؛ زیرا او از خداوند، پروردگار جهانیان، میترسد. بدین ترتیب، نمونهای از فروتنی، صلح و تقوا در شدیدترین موقعیتها ترسیم میشود؛ موقعیتی که وجدان انسانی را به شدت برمیانگیزد، حس همدردی با قربانی را در برابر متجاوز برمیانگیزد و آرامش و اطمینان او را در مواجهه با تهدید و تقوای قلبش را در برابر پروردگار جهانیان تحسینبرانگیز مینماید.
بیشک، در این گفتارِ نرم، آنچه میتوانست کینه را از بین ببرد، حسد را آرام کند، شر را تسکین دهد، اعصاب آشفته را نوازش کند و صاحبش را به سوی مهربانی برادری، نشاط ایمان و حساسیت تقوا بازگرداند، وجود داشت. بلی، این مقدار کافی بود؛ اما برادر صالح علاوه بر هشدار و تحذیر، میافزاید: “إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ”.[1]
ترجمه: «من ميخواهم با (كولهبار) گناه من و گناه خود (در روز رستاخيز به سوي پروردگار) برگردي و از دوزخيان باشي و اين سزاي عادلانه خدا براي) ستمگران است».
من میخواهم که گناه من و گناه خودت را بر دوش کشی و از دوزخیان شوی و این جزای ستمکاران است.
اگر تو دست خود را به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی، این نه از سرشت من است و نه از طبیعت من که چنین عملی را در حق تو انجام دهم؛ زیرا این فکر (فکر قتل) اصلاً در ذهن من خطور نمیکند و اندیشهام به آن سوق نمییابد؛ از ترس خداوند، پروردگار جهانیان، نه از ناتوانی در انجام آن، من تو را رها میکنم تا بار گناه قتل مرا بر دوش کشی و آن را به گناهی که خداوند به خاطر آن قربانی تو را نپذیرفت، اضافه کنی؛ در نتیجه گناه و عذاب تو مضاعف خواهد شد و این جزای ستمکاران است، بدین ترتیب، او شفقت خود را از جنایت قتل به او نشان داد تا برادرش را از آنچه نفسش او را وسوسه میکرد، باز دارد و او را از آنچه نفسش نسبت به برادری آرام، مطیع و پرهیزگار به او میگفت، شرمسار کند.
هابیل بار سنگین گناه قتل را به او نشان داد تا او را از آن متنفر سازد و راه رهایی از گناه مضاعف را از طریق ترس از خداوند، پروردگار جهانیان، برایش جذاب جلوه دهد. او با این کار به نهایت تلاشی که یک انسان میتواند در دفع شر و انگیزههای آن از قلب انسان دیگر انجام دهد، رسید.[2]
واکنش قابیل در برابر هابیل
پس از موضع شرافتمندانه هابیلِ مؤمن در برابر برادرش قابیل که با کلامی کوبنده تا روز قیامت اعلان کرد: “لأَقتُلَنَّکَ” (بیگمان تو را خواهم کشت) و پس از آن پند بلیغ هابیل که معانی ایمان، تقوا و ترس از خداوند عزوجل و عذاب او در آخرت را در نفس برمیانگیخت و همچنین عاطفه برادری نسبی و شفقت را نسبت به برادر نصیحتگر، امین و نجیبش که از مقابله بدی با بدی (حتی اگر قصد کشتن او بود) پرهیز میکرد و میبخشید و گذشت مینمود، بر برادر حسود و عصیانگر که از دین خدا خارج شده و ویژگیهای ایمان و تقوا را از دست داده بود، واجب بود که به ندای خیر و به وازع دینی و فطرت سلیمی که خداوند عزوجل انسانها را بر آن سرشته است، پاسخ دهد.
اما به جای آن، نفسش او را به قتل برادرش ترغیب کرد و او را کشت؛ پس از زیانکاران شد. یعنی: نفسش این کار را برای او زیبا جلوه داد و او را به قتل برادرش تشویق کرد و او را کشت؛ پس در دنیا و آخرت از زیانکاران شد.[3]
زاغ معلم
وقتی قابیل برادرش هابیل را ظالمانه و بیدلیل به قتل رساند، در برابر این جنایت فجیع [در حالی که خود قاتل و ستمگر بود] درمانده ماند و نمیدانست چگونه جسد برادرش را پنهان کند؛ پس خداوند عزوجل زاغی را فرستاد تا به او نشان دهد چگونه برادرش را دفن کند. در این باره، خداوند متعال میفرماید: “فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ”.[4]
ترجمه: «(بعد از كشتن، نميدانست جسد او را چه كار كند) پس خداوند زاغي را فرستاد (كه زاغ ديگري را كشته بود) تا زمين را بكاود و بدو نشان دهد چگونه جسد برادرش را دفن كند. (هنگامي كه ديد كه آن زاغ چگونه زاغِ مرده را در گودالي كه كند پنهان كرد) گفت: واي بر من ! آيا من نميتوانم مثل اين كلاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟! پس (سرانجام از ترس رسوائي و بر اثر فشار وجدان، از كرده خود پشيمان شد و) از زمره افراد پشيمان گرديد».
روایات میگویند که زاغی زاغ دیگری را کشت، یا جسد زاغی را یافت، یا جسد زاغی را با خود آورد؛ سپس شروع به کندن زمین کرد و آن را دفن کرد و خاک بر آن ریخت؛ پس قاتل همان سخن را گفت و همان کاری را که از زاغ دیده بود انجام داد؛ پس از این واقعه، قابیل از کشتن برادرش پشیمان شد، زیرا از این کار سودی نبرد و پدر و مادر و برادرانش به دلیل آن بر او خشم گرفتند؛ بنابراین، پشیمانی او به خاطر این دلایل بود، نه به دلیل اینکه قتل یک گناه بود؛ پس پشیمانی او توبه محسوب نشد و سودی به حالش نداشت.[5]