آیات کریمه اشاره دارند که دو پسر آدم قربانیهایی تقدیم کردند؛ اما در مورد علت تقدیم این قربانیها روایاتی عجیب نقل شده که شناخت آنها جز از طریق وحی الهی ممکن نیست، این روایات از هیچیک از پیامبران الهی نقل نشدهاند؛ بنابراین ما از این روایات چشمپوشی میکنیم؛ زیرا صحیح نیستند و سودی ندارند. همچنین، وصف داستانی که خداوند به حقّ آن را نقل کرده، گویای آن است که آنچه مردم در این باره جز آن میگویند، باطل است.[1]
از اینرو، ترجیح میدهیم داستان را همانگونه که در آیات پیشین آمده، بهصورت کلی و بدون جزئیات خاص حفظ کنیم؛ زیرا تمامی روایات واردشده در این زمینه، بهدلیل احتمال اقتباس از اهل کتاب (عهدین)، مورد تردید هستند.
در این زمینه تنها میتوانیم بگوییم: دو برادر بر سر امری ناشناخته اختلاف کردند و برای داوری نزد پدرشان آدم علیه السلام رفتند. آدم علیه السلام از هر یک خواست قربانی برای خدا تقدیم کنند تا قربانی فردی که حق با اوست، مورد پذیرش خدا قرار گیرد و در این صورت طرف دیگر میبایست از موضع خود عقبنشینی کند، چرا که بر حق نبوده است.
قربانی چیزی ویژه بود – که ماهیت آن را نمیدانیم و قادر به تعیین آن نیستیم – و هر یک آن را به خداوند تقرّب جستند. ممکن است طعام، نوشیدنی، متاع، حیوان، کشتزار یا چیز دیگری بوده باشد.
نکته مهم این است که هر دو قربانی تقدیم کردند؛ اما قربانی یکی از آنها مقبول افتاد و دیگری مورد قبول واقع نشد، ما نمیدانیم خداوند چگونه قربانی را پذیرفت؛ بلکه قرآن کریم ما را به عدم تحقیق در چگونگی قبولی قربانی دعوت میکند؛ زیرا این گونه پرسشها سودمند نبوده و ثمری ندارد، از طرفی، ابزار لازم برای بررسی آن را در اختیار نداریم؛ بنابراین چنین تحقیقی اتلاف وقت و هزینهگذاری توان فکری در مسیری بیحاصل است.
شهید سید قطب رحمهالله در تفسیر آیه “فَتُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ” میگوید: «فعل بهصورت مجهول بهکار رفته تا نشان دهد امر قبولی یا عدم آن، به نیرویی غیبی و کیفیتی ناپیدا واگذار شده است، این ساختار دو مطلب را به ما میفهماند:
اول: ما نباید در چگونگی این قبولی تحقیق کنیم یا در آن غور نماییم، چنانکه تفاسیر دیگر در روایاتی [که بهگمان قوی از اساطیر عهد عتیق گرفته شدهاند] غرق شدهاند.
دوم: القاء این معنا که قبولی قربانی یکی، نه بهسبب فضیلتی در او بوده که حسد برانگیزد و زمینهساز قتلش شود؛ چراکه او هیچ نقشی در این امر نداشت؛ بلکه نیرویی غیبی به کیفیتی ناپیدا (فراتر از ادراک و اراده هر دو برادر) آن را رقم زد؛ پس هیچ توجیهی برای خشم برادر (نسبت به برادر دیگر) و جوشش خیال قتل در نفس او وجود نداشت، اساساً اندیشه قتل، دورترین خاطری است که ممکن است به ذهن انسان سالم در این زمینه خطور کند، عرصه عبادت و تقرّب، و قلمرو قدرت غیبی پنهانی که اراده برادر هیچ مدخلیتی در آن ندارد.[2]
کینهتوزی که به جنایت انجامید
کینهتوزی و حسد، سرانجام بر دل قابیل چیره گشت، کسی که قربانیاش مورد پذیرش خداوند متعال قرار نگرفته بود. شیطان بر او مسلط شد و قلبش را از پذیرش حقیقت و بازگشت به راه راست بازداشت. این تسلط، قابیل را به سوی نقشهای شوم سوق داد: قتل برادرش، هابیل که قربانیاش مورد قبول درگاه الهی واقع شده بود، او نه تنها به این کار اندیشید؛ بلکه با عزمی راسخ بر اجرای این جنایت هولناک پافشاری کرد؛ جنایتی که نخستین قتل در تاریخ بشریت رقم خورد.
این فرد حسود و سرکش، تصمیم قاطع خود را با این سخن به برادرش اعلام کرد: “لَأَقْتُلَنَّکَ”. این جمله، با تأکیدی قاطع و اصرارآمیز، نشاندهنده رویکردی جسورانه و انزجاربرانگیز بود، این عمل بدون هیچ محرک موجهی، جز حسادت کور و پلیدی که در نهاد پاک ریشه نمیگیرد، سرچشمه گرفته بود.[3]
موضع برادر مؤمن در برابر تهدید برادرش
هنگامی که هابیل تهدید برادرش به قتل و عزم او را شنید، در پاسخ [چنان که خداوند متعال ما را آگاه ساخته است] به او فرمود:
ترجمه: «خدا (كار را) تنها از پرهيزگاران ميپذيرد. اگر تو براي كشتن من دست دراز كني، من دست به سوي تو دراز نميكنم تا تو را بكشم. آخر من از خدا (يعني) پروردگار جهانيان ميترسم».
اینچنین برادر مؤمن با پاکی و صداقت، امور را به وضعیت اصلی خود بازگرداند. با ایمانی که دلایل قبولی اعمال را درک میکند و با توجیهی لطیف به متجاوز که از خدا بترسد، او را به راهی که به پذیرش عمل منجر میشود، هدایت میکند، در عین حال، به نرمی او را سرزنش میکند، بدون آنکه سخنی بشنود که او را بیازارد یا تحریک کند.