نویسنده: محمد عاصم اسماعیل­زهی

حکمت و فلسفۀ حج و اسرار نهان آن

بخش پنجم

داستان حضرت ابراهیم علیه‌السلام در قرآن و ارتباط آن با شهر مکه
حضرت ابراهیم علیه‌السلام در خانۀ کاهنی از بزرگ‌­ترین کاهنان معبد به دنیا می‌­آید؛ کاهنی که بت می­‌تراشید و می‌­فروخت و مسئولیت معبد بزرگ را به عهده­‌داشت و از نظر باور و عقیده و نیز از طریق کار و حرفه به آن وابسته بود و چون عقیده با حرفه وابسته شود و احساس دینی با منفعت مالی جمع شود، چه مشکل بزرگ و گره پیچیده­‌ای می‌­شود؟
و در این فضای تیره و تار هیچ امیدی به برانگیختن ایمان و شوق و شوریدن علیه این خرافات و بت‌پرستی وجود ندارد؛ اما قلب سالمی است که برای نبوت آماده شده است تا جهانی نو بسازد.
وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ «همانا دادیم به ابراهیم رشد و کمال او را پیش از این و بودیم به احوال او دانا».[1]
او انقلابش را از نقطه­‌ای آغاز می­‌کند که چه­‌بسا بزرگ­‌ترین انقلاب­‌ها هم به پای آن نرسیده و آن را درک نکنند و آن نقطه، مرحلۀ زندگی خانوادگی است؛ مرحله‌­ای است که از خانه شروع می‌­شود؛ خانه­‌ای که انسان در آن به دنیا آمده است و در آن زندگی می‌­کند و تمام آن­چه قرآن با روش معجزه‌آسا و روشنش حکایت کرده است؛ مثل شکستن بت‌­ها به دست ابراهیم علیه‌السلام، خشم پرستش­‌کنندگان آن‌ها، حیرت، سرگردانی و انتقام‌­شان از جوانمرد شوریده، افروختن آتش و تبدیل شدن آن به سردی و سلامتی و مناظره رسایش در برابر پادشاه ستمگر، اتفاق می‌­افتند و این انقلاب به این‌­صورت پایان می‌­پذیرد که آن سرزمین با گستردگی­‌اش بر او تنگ می­‌شود و جامعه بر او برمی­‌آشوبد و حکومت او را تعقیب می‌­کند؛ اما او به این امور اهمیت نداده و توجه نمی‌­کند؛ تو گویی انتظار چنین روزی را داشته است و گویا این نتیجه طبیعی­‌ای است که توقع آن را دارد؛ بنابراین از سرزمینش با خوشحالی و خرسندی خارج می­‌شود؛ زیرا سرمایه‌­اش یعنی ایمان، را نجات داده است و به تنهایی در زمین سرگشته می­‌شود و کسی دیگر را هم نمی­‌شناسد؛ در حالی­‌که تمام سرزمین­‌ها در بت‌پرستی، خرافات و پرستش معبودان باطل و شهوات با هم برابرند؛ تا اینکه در سرزمین مصر فرود می­‌آید و آن‌جا با آزمایش و تحقیر مواجه می­‌شود و در پایان با همسرش که پادشاه به او نظر داشت؛ نجات می­‌کند و از دستش رهایی می­‌یابد و به سرزمین شام پناه می‌­برد و رحل اقامت می‌­افکند و آن‌جا نهالی گران‌قدر می­‌کارد و به ترک بت­‌ها و پرستش معبودِ یکتا فرامی‌خواند و اقامت در سرزمین شام برایش خوشایند می­‌شود؛ جایی که خرمی و روزی فراوان است و زیبایی طبیعت جلوه­‌گر است.
مدتی نمی‌­گذرد که به او فرمان داده می‌­شود که به سرزمینی رو نهد که از نظر خرمی و داشتن آب با سرزمین شام کاملاً متفاوت و متضاد است و ابراهیم علیه‌السلام برای خود حقی قایل نیست و به سرزمین و وطنی وابسته نیست؛ او گوش به‌­فرمان است و سراسر جهان را سرزمین و نسل بشری را خانواده­‌اش می‌­شمارد، به او فرمان داده می‌­شود که با همسرش «هاجره» و فرزند نوزادش به آن‌جا کوچ کند.
در این‌جا در وادی تنگی که از هر طرف کوه­‌ها آن را احاطه کرده‌­اند و هوای آن خشک بوده و آبی در آن نیست و یاری در آن وجود ندارد و جایی خالی از سکینه است، به او فرمان داده می‌­شود که همسر ناتوان و کودک نوزادش را با توکل بر الله تعالی و بجا آوردن فرمانش و تسلیم شدن در برابر تقدیر الهی، رها کند، این‎‌جا دیگر بی‌­شکیبایی، دلهره، دل‌سوزی، احتیاط، خستگی، ناراحتی، سستی و شکی در وعدۀ الهی نیست؛ بلکه سرکشی بر تجربه­‌ها، مخالفت با طبیعت، بریدن از اسباب ایمان به غیب و اعتماد به الله تعالی؛ آن هنگام که نسبت به او بدگمانی شود و قدم­‌ها بلرزند، تحقق می­‌یابد.
 و حقیقتی که بیم آن وجود داشت، اتفاق می‌­افتد و کودک تشنه می‌­شود و این امر، تشنگی مادر را دو چند می­‌کند و امیدی؛ حتی به حفرۀ کوچکی که آب در آن باشد و تشنگی‌­شان را برطرف کند؛ نیست. این­جاست که عاطفۀ مادری، مهرورزی و دل­سوزی بر کودک نوزاد به جوش می­‌آید و مادر در جست‌وجوی آب یا قافله‌­ای که با خود آب داشته باشد، خارج می‌­شود و بین دو کوه با سراسیمگی و آشفتگی می­‌دود و مهر و دل‌سوزی کودک او را دوباره به نزدش باز می­‌گرداند تا از زندگیش مطمئن شود و دوباره بیم از دست رفتن نوزاد او را فرا می‌­گیرد و با شتاب در جست‌وجوی آب یا ردپای انسانی به این سو و آن سو می­‌دود.
او از یک طرف بنابر طبیعت بشری­‌اش سراسیمه و مضطرب است و از طرفی بنابر ایمان و اعتمادش آرام است؛ زیرا همسر پیامبر است و این را می­‌داند که جست‎وجوی اسباب با ایمان و اعتماد بر الله تعالى منافاتی ندارد؛ بنابراین مضطرب و سراسیمه است؛ اما ناامید نیست، ایمان دارد؛ اما بی­کار ننشسته و اظهار ناتوانی و واماندگی نمی‌­کند، صحنه‌­ای به وجود می‌­آید که آسمان مانند آن ندیده است، رحمت الهی به جوش می­‌آید و آب به‌­صورت معجزه­‌آسا می­‌جوشد؛ آبی جاویدان و مبارک؛ نه فروکش کرده و نه تمام می­‌شود و همۀ مخلوقات و کوه­‌ها را در بر می‌­گیرد؛ آب تمام عصرها و تمام ملت­‌ها است که در آن غذا، شفا، برکت و پاداش نهفته است. الله تعالی این حرکت اضطراری این بانوی مؤمن و مخلص را جاودانه می‌­کند و آن را به حرکتی اختیاری تبدیل می‌­کند که بزرگ­‌ترین خردمندان، فیلسوفان، نوابغ، پادشاهان و فرهیختگان در هر عصر و نسلی به آن مکلف می­‌شوند و عبادت­شان؛ جز با دویدن بین این دو کوه  که میعادگاه هر محبوب و فرمانبردار است، کامل نمی­‌شود. این سعی و دویدن بهترین نماینگر موضع یک مسلمان در این جهان است؛ زیرا او از عقل و عاطفه و احساس و عقیده برخوردار است. از عقل در راستای مصالح زندگی‌­اش استفاده می‌­کند؛ اما گاهی از عاطفه و احساس که از عقل عمیق‌­تراند؛ فرمان می‌­برد، او در جهانی زندگی می‌­کند که با شهوات پوشیده شده است و مالامال از زینت‌­ها و مظاهر فریبنده است؛ اما او در میان این‌ها مانند کسی است که بین صفا و مروه می‌دود و از کنار آن‌ها می‌­گذرد و به هیچ چیزی توجه نمی­‌کند و خود را مقید به آن‌ها نمی­‌داند. هدف و فکرش آیندۀ اوست و زندگی­اش را چند دور محدود می‌­شمارد که بنابر اطاعت پروردگار و پذیرفتن دینش آن‌ها را می‌­پیماید و ایمانش، او را از جست‌وجو و تلاش باز نمی­‌دارد و تلاش و سعیش او را از توکل بر الله و اعتماد به او منع نمی­‌کند، آزادی زندگی، ارزش و روح آن است و پیام آن محبت و تسلیم شدن است، کودک بزرگ می‌­شود و به سنی می‌­رسد که عاطفۀ پدری نسبت به او تقویت می‌­شود و همراه با پدرش تلاش می­‌کند و پدر بزرگوارش  که سرشار از عاطفۀ انسانی است و طبیعتش با محبت و مهرورزی عجین شده است؛ احساس تمایل شدیدی به جگرگوشه‌­اش می‌­کند و گره کار همین جاست! زیرا قلب او قلب سالمی است که به محبت الهی اختصاص یافته است. آن قلب مانند قلب سایر انسان­‌ها نیست؛ آن قلب، قلب «خلیل‌الرحمن» است؛ محبت هم شریک دیگری نمی‌­شناسد و همتایی را نمی‌­پذیرد و اگر آن محبت، محبت الهی باشد، این امر چگونه خواهد بود؟
در این میان، ابراهیم علیه‌السلام در خواب اشاره‌­ای مبنی بر ذبح فرزند جگرگوشه و محبوبش دریافت می­‌کند و خواب انبیا به منزلۀ وحی است و این خواب تکرار می‌­شود و ابراهیم علیه‌السلام در می­‌یابد که این فرمانی است که فیصله شده است و کاری است که باید عملی شود و فرزندش را می­‌آزماید؛ زیرا این کار بدون موافقت و شکیبایی‌­اش انجام نمی­‌پذیرد و پس از آزمودن، او را در نهایت نیکویی، نجابت، از خودگذشتگی و تسلیم شدن در برابر فرمان الهی می­‌یابد و چرا چنین نباشد؛ حال آن­که او پیامبر، فرزند پیامبر و پدربزرگ پیامبر است؟
“قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ” «گفت: ای پسرکم، همانا من می­‌بینم در خواب که من ذبح می­‌کنم تو را، پس بنگر چه نظر داری؟ گفت: ای پدرم، انجام بده آنچه را دستور یافته‌­ای، خواهی یافت مرا (اگر بخواهد الله) از شکیبایان».[2]
اینجاست که اتفاقی می‌­افتد که عقل آن را باور نمی‌­کند؛ پدر با فرزند برومند و دوست‌­داشتنی‌­اش خارج می­‌شود تا پدر، فرزندش را ذبح کند و فرزند از پروردگار و پدرش اطاعت کند و هر دو در برابر پروردگار فرمانبردار و تسلیم هستند، در این میان، شیطان برای آن دو پدیدار می‌­شود (آن که گمراه کردن و بازداشتن انسان­‌ها از سعادت را به عهده دارد) و می­‌کوشد که آن دو را از عملی کردن این کار منصرف کند و نافرمانی را برای­شان می‌­آراید و آنان را در زندگی ترغیب می­‌کند؛ اما آن دو مقاومت می­‌کنند و جز اجرا کردن فرمان الهی چیزی دیگر نمی‌­پذیرند، اینجاست که امری اتفاق می­‌افتد که فرشتگان سراسیمه می­‌شوند و انسان‌­ها و جن‌­ها به وحشت می­‌افتند و فرزند برای ذبح شدن درازکش می­‌شود و پدر چاقو را بر گلویش می‌­گذارد و با تمام توان می‌­کوشد که ذبحش بکند؛ اما ارادۀ الله تعالی محقق می‌­شود و معلوم می‌­شود که هدف، ذبح کردن اسماعیل علیه‌السلام نبوده است؛ بلکه مقصود، ذبح کردن محبت اوست؛ محبتی که با محبت الهی مشارکت و رقابت می‌­کرد و با گذاشتن چاقو بر گلو، این محبت ذبح شد. اسماعیل علیه‌السلام به دنیا آمده است تا زندگی کند و شکوفا شود و نسلش ادامه یابد و از نسلش آخرین پیامبر و سید الانبیاء به دنیا بیاید؛ بنابراین چگونه پیش از آنکه خواستۀ الله تعالى و اراده‌­اش محقق شود، ذبح می­‌شود و می‌میرد؟ الله تعالی به جای اسماعیل علیه‌السلام قوچی از بهشت به­‌عنوان فدیه می­‌فرستد؛ تا به جای او ذبح شود و آن را سنتی پایدار در نسل و پیروانش قرار می‌­دهد که در ایام حج قربانی کنند و یاد این ذبح بزرگ را تجدید کرده و در راه الله آنچه را که با مال­‌شان خریده­‌اند قربان کنند.
“فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينَ * وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ * وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ * وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ سَلَامُ عَلَى إِبْرَاهِيمَ”  ترجمه: « پس چون تسلیم شدند هردو، و انداخت او را بر یک جانب صورت و ندا دادیم او را که: ای ابراهیم، به راستی تحقق بخشیدی خواب خود را؛ همانا ما این چنین پاداش می‌­دهیم نیکوکاران را، بی‌­گمان این ماجرا قطعاً همان امتحان آشکار است. و فدای او کردیم ذبح (گوسفند) بزرگی را و برجای گذاشتیم برای او (نامی نیک) در میان آیندگان. سلام بر ابراهیم».[3]
و الله تعالی نمایش داستان شیطان با ابراهیم علیه‌السلام را جاودانه کرد و سنگ‌­زدن آن را در جاهایی که مزاحم او می‌­شد و او را باز می­‌داشت عملی قرار داد که هر سال تکرار شده و داستان آن در بهترین روزها به نمایش در می­‌آید؛ تا خشم و بغض شیطان برانگیخته شده و تمرد و سرکشی علیه او آشکار گردد.
و این حرکتی است که مؤمن در آن احساس لذت، زندگی و مهرورزی می­‌کند؛ اگر ایمانش صادقانه بوده و فهمش درست باشد و فرمانبرداری‌­اش از اوامر الهی کامل باشد و بداند که او در نبردی پیوسته با نیروهای فساد و بدی و پیکار دایمی با شیطان و لشکریانش است و بداند که از طرف او برای شیطان جز سنگ‌­زدن، تحقیر و خواری چیز دیگری نیست. چرخ گردون می‌­چرخد و اسماعیل کودک، به جوانی نیرومند تبدیل می‌شود که الله تعالی به او نبوت و سیادت را عنایت می­‌کند و دعوت ابراهیم علیه‌السلام این نتیجه می‌­دهد و توسعه یافته و گسترده می‌­شود و ناگزیر باید دارای پایگاهی باشد که به آن پناه برده شده و بر آن اعتماد شود؛ این در حالی است که کاخ‌­های پادشاهان و معابد طاغوت بسیار توسعه یافته­‌اند و در آن‌ها از خواهشات و هوا و هوس فرمان برده شده و شیطان پرستش می­‌شود و در زمین؛ با گستردگی‌­اش؛ مسجدی وجود ندارد که به پرستش الله تعالی اختصاص یافته و برای زائران و عبادت­گذارانش پاک شود.
پس از آنکه دین قوت می‌­گیرد و هستۀ امت مسلمان یکسو شکل می­‌گیرد، به ابراهیم علیه‌السلام فرمان داده می­‌شود که خانه­‌ای برای الله تعالی بنا کند؛ تا پایگاه و مایۀ امنیت برای مردم بوده و محل پرستش الله تعالی باشد. پدر و فرزند در ساختن این خانۀ ساده که در ظاهر فروتنانه؛ اما در عظمت و بزرگی والا مرتبه است، با یکدیگر همکاری می­‌کنند و سنگ­‌ها را برداشته و بنا را برمی‌آورند.
“وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ”
ترجمه: « و آنگاه که بالا می­‌برد ابراهیم پایه‌­ها را از خانۀ کعبه و اسماعیل، (می‌­گفتند:) پروردگارا بپذیر از ما همانا تو آن شنوای دانایی. پروردگارا و قرار ده ما را دو فرمانبردار برای خودت و از فرزندان ما نیز گروهی فرمانبردار برای خود و بنمای به ما آیین عبادی ما را و برگرد برما از (سر مهر) همانا تو خود آن بس توبه‌­پذیر مهربانی».[4]
و کعبه بر اساس ایمان و اخلاصی که همانندی در دنیا ندارد ساخته می‌­شود و الله تعالی آن را به خوبی می­‌پذیرد و به بقای آن فیصله می‌­کند و آن را لباس زیبایی و شکوه می­‌پوشاند و دل‌­ها و جان‌­ها را به سوی آن می­‌گرواند و آن را شیفتگاه و مقناطیس دل­‌ها و قلب‌­ها قرار می‌­دهد؛ به گونه­‌ای که مردم بر سر به سوی آن می‌­شتابند و جان و مال­‌شان را فدا می‌­کنند تا به آنجا برسند؛ حال آن­که آن خانه از مظاهری که دل­‌ها را برباید و جلب توجه کند، تهی است و در شهری به دور از زیبایی طبیعت و زینت تمدن قرار دارد و آنگاه که این امر به پایۀ تکمیل رسید، برای ابراهیم عليه‌السلام ندا آمد که: “وَأَذِّنَ فِي النَّاسِ بِالْحَجِ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ” ترجمه: «و ندا در ده در میان مردم برای حج که بیایند پیش تو پیاده و سوار بر هر شتر لاغری که می­‌آیند از هر راه دور؛ تا شاهد باشند سودهایی را که برای آن­‌ها است و یاد کنند نام الله را در روزهای معلوم بر آنچه روزی‌­شان کرده است از زبان بستۀ چهارپایان دامی؛ پس بخورید از آن‌­ها و بخورانید درمانده نیازمند را، سپس باید بزدایند آلودگی خود را و وفا کنند به نذرهای خود و طواف کنند آن خانۀ کهنه را».[5]جهان در زمان حضرت ابراهیم عليه‌السلام در برابر اسباب سرخم کرده بود و بیش از حد بر آن‌ها تکیه داشت؛ به گونه‌­ای که آن‌ها را ذاتاً و به صورت مستقل مؤثر می‌­دانست و آن‌ها به خدایانی جداگانه به غیر از الله تعالی تبدیل شده بودند و این تسلیم‌­شدن در برابر اسباب و مقدس شمردن‌­شان و اعتماد بر آن‌ها، بت­‌پرستی دیگری؛ غیر از بت­‌پرستی‌­ای بود که در آن زیاده روی کرده و غرق شده بودند و آن عبادت بت­‌ها و معبودان باطل بود. زندگی حضرت ابراهیم عليه‌السلام انقلابی علیه بت‌­پرستان و دعوتی به سوی یکتاپرستی ناب و خالصانه و محقق‌­ساختن قدرت الله تعالی که تمام چیزها را دربرگرفته است، بود؛ دعوت­‌دادن به اینکه الله تعالی تمام چیزها را از نیستی آفریده است و توانایی دارد که اسباب را از مسببات جدا کند و خواص چیزها و طبیعت‌شان را از آن‌ها بگیرد و می‌­تواند از آن‌ها ضد طبیعت و خاصیت آن‌ها را بیرون آورد و آن‌ها را؛ هر وقت که بخواهد و برای هرکس که بخواهد؛ مسخر کند. مردم برای سوزاندن حضرت ابراهیم عليه‌السلام آتش افروختند و گفتند: “حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا الهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ” « بسوزانید او را و یاری رسانید خدایان­تان را اگر هستید کننده».[6]اما ابراهیم عليه‌السلام ایمان داشت که آتش در برابر ارادۀ الله تعالی تسلیم است و سوختن طبیعت همیشگی‌اش نیست که از آن هیچ­وقت جدا نشود؛ بلکه طبیعت عاریتی است که در او نهفته است و چون الله تعالی بخواهد افسارش را رها می‌­کند و اگر بخواهد افسارش را نگه‌داشته و آن را به سردی و مایۀ سلامتی تبدیل می‌­کند و با ایمان، اطمینان و اعتماد در آن فرورفت و این حقیقت هم آشکار شد.
“قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ * وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ” «گفتیم: ای آتش سرد شو و سالم باش بر ابراهیم و خواستند برای او نیرنگی را ولی گرداندیم ایشان را زیانمندترین مردم».[7]
در آن زمان مردم چنین باور داشتند که زندگی بدون خرمی، آذوقه و منابع آبی امکان ندارد و همواره برای خانواده­‌ها و فرزندان­شان در جست‌وجوی اماکنی خرم و دارای آب بودند که در آن­‌ها تجارت و صنعت فراوان باشد و چنین سرزمین‌­هایی را انتخاب می­‌کردند؛ اما ابراهیم عليه‌السلام بر این عادتِ پیروی شده و رسم رایج و اعتماد بر اسباب شورید و برای خانوادۀ کوچکش که از مادر و فرزند تشکیل می‌­شد؛ دره‌­ای بی‌­آب، غیر قابل زراعت و تجارت را که از جهان و مراکز تجاری و اماکن رفاه و ثروت به دور بود، انتخاب کرد و از الله تعالی درخواست نمود تا روزی را برای آنان گسترده و دل­‌ها را به سوی‌­شان بگرداند و میوه‌­ها را به دون سبب ظاهری و راه شناخته­‌شده­‌ای برای­شان فراهم آورد و فرمود: “رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعل أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ” ترجمه: «پروردگارا همانا من ساکن ساختم برخی از اولاد خود را در دره­‌ای بی­‌زراعت نزد خانۀ پاس داشته‌­شده­‌ات  (پروردگارا) تا برپادارند نماز را؛ پس بگردان دل­‌هایی را از مردمان که رغبت کنند به سوی ایشان و روزی ده به ایشان از میوه‌­ها باشد که ایشان سپاس‌گزاری کنند».[8]
و الله تعالى دعایش را اجابت کرد و روزی و امنیت را برای آنان تضمین نمود و شهرشان را محل خوبی­‌ها و میوه­‌ها قرار داد.
“أَوَلَمْ نُمَكّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلَّ شَيْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ” ترجمه: «آیا جای ندادیم ایشان را در حرمی امن که آورده می‌­شود به سوی آن محصولات هر چیزی در حالی‌که روزی‌­ای است از طرف ما؟ ولی بیشترشان نمی­‌دانند».[9]
“فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَأَمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ” ترجمه: «پس باید بپرستند پروردگار این خانه را آن که خوراک داد ایشان را در گرسنگی و ایمن ساخت ایشان را از ترس».[10]
و خانواده­‌اش را در سرزمینی رها کرد که یک قطره آب در آن نبود که تشنگی را برطرف کرده و گلو را خیس کند؛ اما ناگهان آبی از میان ریگ­‌ها فوران می‌­کند و بدون انقطاع جاری می­‌شود و مردم آن را نوشیده و به سرزمین­‌های­‌شان می­‌برند” همچنین خانواده‌­اش را در زمینی خشک که هیچ انسانی در آن زندگی نمی­‌کرد؛ رها کرد و ناگهان به مکانی تبدیل می‌­شود که مردم از هر طرف به سوی آن می­‌آیند.
و این­گونه زندگی حضرت ابراهیم عليه‌السلام چالشی بود در برابر مادیگرایی سرکش که در آن زمان رایج بود، همچنین چالشی بود در برابر پرستش اسباب و معبود گرفتن آن‌ها و نمونه‌­ای بود از ایمان به الله تعالی و قدرت مطلق او و سنت الهی با او چنین بوده است که اسباب را برای او خاضع کرده و برای او مواردی  که عقل‌­ها را به حیرت‌­اندخته است، آفریده است.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. سورۀ انبیاء، آیه: ۵۱.
[2]. سورۀ صافات، آیه: ۱۰۲.
[3]. سورۀ صافات، آیه: ۱۰۳ ـ ۱۰۹.
[4]. سورۀ بقره، آیه: ۱۲۷ ـ ۱۲۸.
[5]. سورۀ حج، آیه: ۲۶ ـ ۲۹.
[6]. سورۀ انبیاء، آیه: ۶۸.
[7]. سورۀ انبیاء، آیه: ۶۹ ـ ۷۰.
[8]. سورۀ ابراهیم، آیه: ۳۷.
[9]. سورۀ قصص، آیه: ۵۷.
[10]. سورۀ قریش، آیه: ۳ ـ۴.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version