
نویسنده: محمد عاصم اسماعیلزهی
حکمت و فلسفۀ حج و اسرار نهان آن
بخش پنجم
داستان حضرت ابراهیم علیهالسلام در قرآن و ارتباط آن با شهر مکه
حضرت ابراهیم علیهالسلام در خانۀ کاهنی از بزرگترین کاهنان معبد به دنیا میآید؛ کاهنی که بت میتراشید و میفروخت و مسئولیت معبد بزرگ را به عهدهداشت و از نظر باور و عقیده و نیز از طریق کار و حرفه به آن وابسته بود و چون عقیده با حرفه وابسته شود و احساس دینی با منفعت مالی جمع شود، چه مشکل بزرگ و گره پیچیدهای میشود؟
و در این فضای تیره و تار هیچ امیدی به برانگیختن ایمان و شوق و شوریدن علیه این خرافات و بتپرستی وجود ندارد؛ اما قلب سالمی است که برای نبوت آماده شده است تا جهانی نو بسازد.
وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ «همانا دادیم به ابراهیم رشد و کمال او را پیش از این و بودیم به احوال او دانا».[1]
او انقلابش را از نقطهای آغاز میکند که چهبسا بزرگترین انقلابها هم به پای آن نرسیده و آن را درک نکنند و آن نقطه، مرحلۀ زندگی خانوادگی است؛ مرحلهای است که از خانه شروع میشود؛ خانهای که انسان در آن به دنیا آمده است و در آن زندگی میکند و تمام آنچه قرآن با روش معجزهآسا و روشنش حکایت کرده است؛ مثل شکستن بتها به دست ابراهیم علیهالسلام، خشم پرستشکنندگان آنها، حیرت، سرگردانی و انتقامشان از جوانمرد شوریده، افروختن آتش و تبدیل شدن آن به سردی و سلامتی و مناظره رسایش در برابر پادشاه ستمگر، اتفاق میافتند و این انقلاب به اینصورت پایان میپذیرد که آن سرزمین با گستردگیاش بر او تنگ میشود و جامعه بر او برمیآشوبد و حکومت او را تعقیب میکند؛ اما او به این امور اهمیت نداده و توجه نمیکند؛ تو گویی انتظار چنین روزی را داشته است و گویا این نتیجه طبیعیای است که توقع آن را دارد؛ بنابراین از سرزمینش با خوشحالی و خرسندی خارج میشود؛ زیرا سرمایهاش یعنی ایمان، را نجات داده است و به تنهایی در زمین سرگشته میشود و کسی دیگر را هم نمیشناسد؛ در حالیکه تمام سرزمینها در بتپرستی، خرافات و پرستش معبودان باطل و شهوات با هم برابرند؛ تا اینکه در سرزمین مصر فرود میآید و آنجا با آزمایش و تحقیر مواجه میشود و در پایان با همسرش که پادشاه به او نظر داشت؛ نجات میکند و از دستش رهایی مییابد و به سرزمین شام پناه میبرد و رحل اقامت میافکند و آنجا نهالی گرانقدر میکارد و به ترک بتها و پرستش معبودِ یکتا فرامیخواند و اقامت در سرزمین شام برایش خوشایند میشود؛ جایی که خرمی و روزی فراوان است و زیبایی طبیعت جلوهگر است.
مدتی نمیگذرد که به او فرمان داده میشود که به سرزمینی رو نهد که از نظر خرمی و داشتن آب با سرزمین شام کاملاً متفاوت و متضاد است و ابراهیم علیهالسلام برای خود حقی قایل نیست و به سرزمین و وطنی وابسته نیست؛ او گوش بهفرمان است و سراسر جهان را سرزمین و نسل بشری را خانوادهاش میشمارد، به او فرمان داده میشود که با همسرش «هاجره» و فرزند نوزادش به آنجا کوچ کند.
در اینجا در وادی تنگی که از هر طرف کوهها آن را احاطه کردهاند و هوای آن خشک بوده و آبی در آن نیست و یاری در آن وجود ندارد و جایی خالی از سکینه است، به او فرمان داده میشود که همسر ناتوان و کودک نوزادش را با توکل بر الله تعالی و بجا آوردن فرمانش و تسلیم شدن در برابر تقدیر الهی، رها کند، اینجا دیگر بیشکیبایی، دلهره، دلسوزی، احتیاط، خستگی، ناراحتی، سستی و شکی در وعدۀ الهی نیست؛ بلکه سرکشی بر تجربهها، مخالفت با طبیعت، بریدن از اسباب ایمان به غیب و اعتماد به الله تعالی؛ آن هنگام که نسبت به او بدگمانی شود و قدمها بلرزند، تحقق مییابد.
و حقیقتی که بیم آن وجود داشت، اتفاق میافتد و کودک تشنه میشود و این امر، تشنگی مادر را دو چند میکند و امیدی؛ حتی به حفرۀ کوچکی که آب در آن باشد و تشنگیشان را برطرف کند؛ نیست. اینجاست که عاطفۀ مادری، مهرورزی و دلسوزی بر کودک نوزاد به جوش میآید و مادر در جستوجوی آب یا قافلهای که با خود آب داشته باشد، خارج میشود و بین دو کوه با سراسیمگی و آشفتگی میدود و مهر و دلسوزی کودک او را دوباره به نزدش باز میگرداند تا از زندگیش مطمئن شود و دوباره بیم از دست رفتن نوزاد او را فرا میگیرد و با شتاب در جستوجوی آب یا ردپای انسانی به این سو و آن سو میدود.
او از یک طرف بنابر طبیعت بشریاش سراسیمه و مضطرب است و از طرفی بنابر ایمان و اعتمادش آرام است؛ زیرا همسر پیامبر است و این را میداند که جستوجوی اسباب با ایمان و اعتماد بر الله تعالى منافاتی ندارد؛ بنابراین مضطرب و سراسیمه است؛ اما ناامید نیست، ایمان دارد؛ اما بیکار ننشسته و اظهار ناتوانی و واماندگی نمیکند، صحنهای به وجود میآید که آسمان مانند آن ندیده است، رحمت الهی به جوش میآید و آب بهصورت معجزهآسا میجوشد؛ آبی جاویدان و مبارک؛ نه فروکش کرده و نه تمام میشود و همۀ مخلوقات و کوهها را در بر میگیرد؛ آب تمام عصرها و تمام ملتها است که در آن غذا، شفا، برکت و پاداش نهفته است. الله تعالی این حرکت اضطراری این بانوی مؤمن و مخلص را جاودانه میکند و آن را به حرکتی اختیاری تبدیل میکند که بزرگترین خردمندان، فیلسوفان، نوابغ، پادشاهان و فرهیختگان در هر عصر و نسلی به آن مکلف میشوند و عبادتشان؛ جز با دویدن بین این دو کوه که میعادگاه هر محبوب و فرمانبردار است، کامل نمیشود. این سعی و دویدن بهترین نماینگر موضع یک مسلمان در این جهان است؛ زیرا او از عقل و عاطفه و احساس و عقیده برخوردار است. از عقل در راستای مصالح زندگیاش استفاده میکند؛ اما گاهی از عاطفه و احساس که از عقل عمیقتراند؛ فرمان میبرد، او در جهانی زندگی میکند که با شهوات پوشیده شده است و مالامال از زینتها و مظاهر فریبنده است؛ اما او در میان اینها مانند کسی است که بین صفا و مروه میدود و از کنار آنها میگذرد و به هیچ چیزی توجه نمیکند و خود را مقید به آنها نمیداند. هدف و فکرش آیندۀ اوست و زندگیاش را چند دور محدود میشمارد که بنابر اطاعت پروردگار و پذیرفتن دینش آنها را میپیماید و ایمانش، او را از جستوجو و تلاش باز نمیدارد و تلاش و سعیش او را از توکل بر الله و اعتماد به او منع نمیکند، آزادی زندگی، ارزش و روح آن است و پیام آن محبت و تسلیم شدن است، کودک بزرگ میشود و به سنی میرسد که عاطفۀ پدری نسبت به او تقویت میشود و همراه با پدرش تلاش میکند و پدر بزرگوارش که سرشار از عاطفۀ انسانی است و طبیعتش با محبت و مهرورزی عجین شده است؛ احساس تمایل شدیدی به جگرگوشهاش میکند و گره کار همین جاست! زیرا قلب او قلب سالمی است که به محبت الهی اختصاص یافته است. آن قلب مانند قلب سایر انسانها نیست؛ آن قلب، قلب «خلیلالرحمن» است؛ محبت هم شریک دیگری نمیشناسد و همتایی را نمیپذیرد و اگر آن محبت، محبت الهی باشد، این امر چگونه خواهد بود؟
در این میان، ابراهیم علیهالسلام در خواب اشارهای مبنی بر ذبح فرزند جگرگوشه و محبوبش دریافت میکند و خواب انبیا به منزلۀ وحی است و این خواب تکرار میشود و ابراهیم علیهالسلام در مییابد که این فرمانی است که فیصله شده است و کاری است که باید عملی شود و فرزندش را میآزماید؛ زیرا این کار بدون موافقت و شکیباییاش انجام نمیپذیرد و پس از آزمودن، او را در نهایت نیکویی، نجابت، از خودگذشتگی و تسلیم شدن در برابر فرمان الهی مییابد و چرا چنین نباشد؛ حال آنکه او پیامبر، فرزند پیامبر و پدربزرگ پیامبر است؟
“قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ” «گفت: ای پسرکم، همانا من میبینم در خواب که من ذبح میکنم تو را، پس بنگر چه نظر داری؟ گفت: ای پدرم، انجام بده آنچه را دستور یافتهای، خواهی یافت مرا (اگر بخواهد الله) از شکیبایان».[2]
اینجاست که اتفاقی میافتد که عقل آن را باور نمیکند؛ پدر با فرزند برومند و دوستداشتنیاش خارج میشود تا پدر، فرزندش را ذبح کند و فرزند از پروردگار و پدرش اطاعت کند و هر دو در برابر پروردگار فرمانبردار و تسلیم هستند، در این میان، شیطان برای آن دو پدیدار میشود (آن که گمراه کردن و بازداشتن انسانها از سعادت را به عهده دارد) و میکوشد که آن دو را از عملی کردن این کار منصرف کند و نافرمانی را برایشان میآراید و آنان را در زندگی ترغیب میکند؛ اما آن دو مقاومت میکنند و جز اجرا کردن فرمان الهی چیزی دیگر نمیپذیرند، اینجاست که امری اتفاق میافتد که فرشتگان سراسیمه میشوند و انسانها و جنها به وحشت میافتند و فرزند برای ذبح شدن درازکش میشود و پدر چاقو را بر گلویش میگذارد و با تمام توان میکوشد که ذبحش بکند؛ اما ارادۀ الله تعالی محقق میشود و معلوم میشود که هدف، ذبح کردن اسماعیل علیهالسلام نبوده است؛ بلکه مقصود، ذبح کردن محبت اوست؛ محبتی که با محبت الهی مشارکت و رقابت میکرد و با گذاشتن چاقو بر گلو، این محبت ذبح شد. اسماعیل علیهالسلام به دنیا آمده است تا زندگی کند و شکوفا شود و نسلش ادامه یابد و از نسلش آخرین پیامبر و سید الانبیاء به دنیا بیاید؛ بنابراین چگونه پیش از آنکه خواستۀ الله تعالى و ارادهاش محقق شود، ذبح میشود و میمیرد؟ الله تعالی به جای اسماعیل علیهالسلام قوچی از بهشت بهعنوان فدیه میفرستد؛ تا به جای او ذبح شود و آن را سنتی پایدار در نسل و پیروانش قرار میدهد که در ایام حج قربانی کنند و یاد این ذبح بزرگ را تجدید کرده و در راه الله آنچه را که با مالشان خریدهاند قربان کنند.
“فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينَ * وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ * وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ * وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ سَلَامُ عَلَى إِبْرَاهِيمَ” ترجمه: « پس چون تسلیم شدند هردو، و انداخت او را بر یک جانب صورت و ندا دادیم او را که: ای ابراهیم، به راستی تحقق بخشیدی خواب خود را؛ همانا ما این چنین پاداش میدهیم نیکوکاران را، بیگمان این ماجرا قطعاً همان امتحان آشکار است. و فدای او کردیم ذبح (گوسفند) بزرگی را و برجای گذاشتیم برای او (نامی نیک) در میان آیندگان. سلام بر ابراهیم».[3]
و الله تعالی نمایش داستان شیطان با ابراهیم علیهالسلام را جاودانه کرد و سنگزدن آن را در جاهایی که مزاحم او میشد و او را باز میداشت عملی قرار داد که هر سال تکرار شده و داستان آن در بهترین روزها به نمایش در میآید؛ تا خشم و بغض شیطان برانگیخته شده و تمرد و سرکشی علیه او آشکار گردد.
و این حرکتی است که مؤمن در آن احساس لذت، زندگی و مهرورزی میکند؛ اگر ایمانش صادقانه بوده و فهمش درست باشد و فرمانبرداریاش از اوامر الهی کامل باشد و بداند که او در نبردی پیوسته با نیروهای فساد و بدی و پیکار دایمی با شیطان و لشکریانش است و بداند که از طرف او برای شیطان جز سنگزدن، تحقیر و خواری چیز دیگری نیست. چرخ گردون میچرخد و اسماعیل کودک، به جوانی نیرومند تبدیل میشود که الله تعالی به او نبوت و سیادت را عنایت میکند و دعوت ابراهیم علیهالسلام این نتیجه میدهد و توسعه یافته و گسترده میشود و ناگزیر باید دارای پایگاهی باشد که به آن پناه برده شده و بر آن اعتماد شود؛ این در حالی است که کاخهای پادشاهان و معابد طاغوت بسیار توسعه یافتهاند و در آنها از خواهشات و هوا و هوس فرمان برده شده و شیطان پرستش میشود و در زمین؛ با گستردگیاش؛ مسجدی وجود ندارد که به پرستش الله تعالی اختصاص یافته و برای زائران و عبادتگذارانش پاک شود.
پس از آنکه دین قوت میگیرد و هستۀ امت مسلمان یکسو شکل میگیرد، به ابراهیم علیهالسلام فرمان داده میشود که خانهای برای الله تعالی بنا کند؛ تا پایگاه و مایۀ امنیت برای مردم بوده و محل پرستش الله تعالی باشد. پدر و فرزند در ساختن این خانۀ ساده که در ظاهر فروتنانه؛ اما در عظمت و بزرگی والا مرتبه است، با یکدیگر همکاری میکنند و سنگها را برداشته و بنا را برمیآورند.
“وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ”
ترجمه: « و آنگاه که بالا میبرد ابراهیم پایهها را از خانۀ کعبه و اسماعیل، (میگفتند:) پروردگارا بپذیر از ما همانا تو آن شنوای دانایی. پروردگارا و قرار ده ما را دو فرمانبردار برای خودت و از فرزندان ما نیز گروهی فرمانبردار برای خود و بنمای به ما آیین عبادی ما را و برگرد برما از (سر مهر) همانا تو خود آن بس توبهپذیر مهربانی».[4]
و کعبه بر اساس ایمان و اخلاصی که همانندی در دنیا ندارد ساخته میشود و الله تعالی آن را به خوبی میپذیرد و به بقای آن فیصله میکند و آن را لباس زیبایی و شکوه میپوشاند و دلها و جانها را به سوی آن میگرواند و آن را شیفتگاه و مقناطیس دلها و قلبها قرار میدهد؛ به گونهای که مردم بر سر به سوی آن میشتابند و جان و مالشان را فدا میکنند تا به آنجا برسند؛ حال آنکه آن خانه از مظاهری که دلها را برباید و جلب توجه کند، تهی است و در شهری به دور از زیبایی طبیعت و زینت تمدن قرار دارد و آنگاه که این امر به پایۀ تکمیل رسید، برای ابراهیم عليهالسلام ندا آمد که: “وَأَذِّنَ فِي النَّاسِ بِالْحَجِ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ” ترجمه: «و ندا در ده در میان مردم برای حج که بیایند پیش تو پیاده و سوار بر هر شتر لاغری که میآیند از هر راه دور؛ تا شاهد باشند سودهایی را که برای آنها است و یاد کنند نام الله را در روزهای معلوم بر آنچه روزیشان کرده است از زبان بستۀ چهارپایان دامی؛ پس بخورید از آنها و بخورانید درمانده نیازمند را، سپس باید بزدایند آلودگی خود را و وفا کنند به نذرهای خود و طواف کنند آن خانۀ کهنه را».[5]جهان در زمان حضرت ابراهیم عليهالسلام در برابر اسباب سرخم کرده بود و بیش از حد بر آنها تکیه داشت؛ به گونهای که آنها را ذاتاً و به صورت مستقل مؤثر میدانست و آنها به خدایانی جداگانه به غیر از الله تعالی تبدیل شده بودند و این تسلیمشدن در برابر اسباب و مقدس شمردنشان و اعتماد بر آنها، بتپرستی دیگری؛ غیر از بتپرستیای بود که در آن زیاده روی کرده و غرق شده بودند و آن عبادت بتها و معبودان باطل بود. زندگی حضرت ابراهیم عليهالسلام انقلابی علیه بتپرستان و دعوتی به سوی یکتاپرستی ناب و خالصانه و محققساختن قدرت الله تعالی که تمام چیزها را دربرگرفته است، بود؛ دعوتدادن به اینکه الله تعالی تمام چیزها را از نیستی آفریده است و توانایی دارد که اسباب را از مسببات جدا کند و خواص چیزها و طبیعتشان را از آنها بگیرد و میتواند از آنها ضد طبیعت و خاصیت آنها را بیرون آورد و آنها را؛ هر وقت که بخواهد و برای هرکس که بخواهد؛ مسخر کند. مردم برای سوزاندن حضرت ابراهیم عليهالسلام آتش افروختند و گفتند: “حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا الهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ” « بسوزانید او را و یاری رسانید خدایانتان را اگر هستید کننده».[6]اما ابراهیم عليهالسلام ایمان داشت که آتش در برابر ارادۀ الله تعالی تسلیم است و سوختن طبیعت همیشگیاش نیست که از آن هیچوقت جدا نشود؛ بلکه طبیعت عاریتی است که در او نهفته است و چون الله تعالی بخواهد افسارش را رها میکند و اگر بخواهد افسارش را نگهداشته و آن را به سردی و مایۀ سلامتی تبدیل میکند و با ایمان، اطمینان و اعتماد در آن فرورفت و این حقیقت هم آشکار شد.
“قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ * وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ” «گفتیم: ای آتش سرد شو و سالم باش بر ابراهیم و خواستند برای او نیرنگی را ولی گرداندیم ایشان را زیانمندترین مردم».[7]
در آن زمان مردم چنین باور داشتند که زندگی بدون خرمی، آذوقه و منابع آبی امکان ندارد و همواره برای خانوادهها و فرزندانشان در جستوجوی اماکنی خرم و دارای آب بودند که در آنها تجارت و صنعت فراوان باشد و چنین سرزمینهایی را انتخاب میکردند؛ اما ابراهیم عليهالسلام بر این عادتِ پیروی شده و رسم رایج و اعتماد بر اسباب شورید و برای خانوادۀ کوچکش که از مادر و فرزند تشکیل میشد؛ درهای بیآب، غیر قابل زراعت و تجارت را که از جهان و مراکز تجاری و اماکن رفاه و ثروت به دور بود، انتخاب کرد و از الله تعالی درخواست نمود تا روزی را برای آنان گسترده و دلها را به سویشان بگرداند و میوهها را به دون سبب ظاهری و راه شناختهشدهای برایشان فراهم آورد و فرمود: “رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعل أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ” ترجمه: «پروردگارا همانا من ساکن ساختم برخی از اولاد خود را در درهای بیزراعت نزد خانۀ پاس داشتهشدهات (پروردگارا) تا برپادارند نماز را؛ پس بگردان دلهایی را از مردمان که رغبت کنند به سوی ایشان و روزی ده به ایشان از میوهها باشد که ایشان سپاسگزاری کنند».[8]
و الله تعالى دعایش را اجابت کرد و روزی و امنیت را برای آنان تضمین نمود و شهرشان را محل خوبیها و میوهها قرار داد.
“أَوَلَمْ نُمَكّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلَّ شَيْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ” ترجمه: «آیا جای ندادیم ایشان را در حرمی امن که آورده میشود به سوی آن محصولات هر چیزی در حالیکه روزیای است از طرف ما؟ ولی بیشترشان نمیدانند».[9]
“فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَأَمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ” ترجمه: «پس باید بپرستند پروردگار این خانه را آن که خوراک داد ایشان را در گرسنگی و ایمن ساخت ایشان را از ترس».[10]
و خانوادهاش را در سرزمینی رها کرد که یک قطره آب در آن نبود که تشنگی را برطرف کرده و گلو را خیس کند؛ اما ناگهان آبی از میان ریگها فوران میکند و بدون انقطاع جاری میشود و مردم آن را نوشیده و به سرزمینهایشان میبرند” همچنین خانوادهاش را در زمینی خشک که هیچ انسانی در آن زندگی نمیکرد؛ رها کرد و ناگهان به مکانی تبدیل میشود که مردم از هر طرف به سوی آن میآیند.
و اینگونه زندگی حضرت ابراهیم عليهالسلام چالشی بود در برابر مادیگرایی سرکش که در آن زمان رایج بود، همچنین چالشی بود در برابر پرستش اسباب و معبود گرفتن آنها و نمونهای بود از ایمان به الله تعالی و قدرت مطلق او و سنت الهی با او چنین بوده است که اسباب را برای او خاضع کرده و برای او مواردی که عقلها را به حیرتاندخته است، آفریده است.
ادامه دارد…
[1]. سورۀ انبیاء، آیه: ۵۱.
[2]. سورۀ صافات، آیه: ۱۰۲.
[3]. سورۀ صافات، آیه: ۱۰۳ ـ ۱۰۹.
[4]. سورۀ بقره، آیه: ۱۲۷ ـ ۱۲۸.
[5]. سورۀ حج، آیه: ۲۶ ـ ۲۹.
[6]. سورۀ انبیاء، آیه: ۶۸.
[7]. سورۀ انبیاء، آیه: ۶۹ ـ ۷۰.
[8]. سورۀ ابراهیم، آیه: ۳۷.
[9]. سورۀ قصص، آیه: ۵۷.
[10]. سورۀ قریش، آیه: ۳ ـ۴.