نویسنده: سید مصلح الدین

عاقبت غرور علمی

بخش دوازدهم

حکایت جنید بغدادی رحمه‌الله:
شخصی بیست سال در خدمت جنید بغدادی رحمه‌الله بود و روزی اظهار کرد که در این مدت چیزی نیاموخته است، حال آن‌که در میان قوم خود فردی برجسته بود. جنید رحمه‌الله متوجه شد که او دچار غرور و تکبر است. به او گفت: «کاری انجام بده؛ یک کیسه گردو بگیر و در مقابل خانقاه اعلام کن که هر کس به تو یک کفش بزند، یک گردو جایزه می‌گیرد و هر کس دو کفش بزند، دو گردو. همین‌طور ادامه بده تا کیسه خالی شود و بعد نزد من بیا!» آن شخص پاسخ داد: «لا اله الا الله محمد رسول الله، این کار هرگز از من ساخته نیست!» جنید رحمه‌الله فرمود: «این همان کلمه‌ی مبارکی است که اگر کافری هفتاد ساله یک‌بار از ته دل بگوید، به خدا سوگند مؤمن می‌شود، اما تو با این گفتار، کافر طریقت شدی. بیرون برو، هرگز از من چیزی نخواهی آموخت!»
یکی دیگر از بزرگان را یاد کردند که فردی مدت‌ها نزد او حضور داشت و روزی شکایت کرد که قلبش ساخته نشده است. شیخ پرسید: «هدف شما از ساخته شدن چیست؟» او پاسخ داد: «می‌خواهم نعمتی که از شما می‌گیرم به دیگران برسانم.» شیخ فرمود: «تمام اشکال‌ها از همین نیت شروع می‌شود. همین حالا نیت پیر و مرشد شدن را در سر می‌پرورانی. این خیال و فکر بیهوده را از سرت بیرون کن و این‌گونه فکر کن که شکر و بندگی خدا بر ما فرض است به خاطر نعمت‌های متعدد و گوناگونی که به ما داده است.»
بنابراین، به این امید ذکر و وظیفه اختیار کردن و نماز خواندن که به ما فایده برسد، حماقت است و در نیت او فساد است. چه نفعی و چه اجری؟ این هستی و این جسم، این چشم‌ها، این بینی، این گوش، این زبان و این حواس را خدا به ما داده است. ابتدا باید شکر آن‌ها را به جا آوریم و سپس توقع نفع و اجر داشته باشیم. کسی که خود را متواضع نشان دهد، بدون شک متکبر است، زیرا ادعای تواضع کردن و خود را متواضع جلوه دادن به معنی اعتقاد به بزرگی خویش است و تکبر همین است.[1]
امام ابوحنیفه رحمه‌الله و عالم مغرور:
در زمان امام ابوحنیفه رحمه‌الله، عالمی مغرور وارد شهر شد و به مردم گفت که استعدادش آن‌قدر زیاد است که می‌تواند مشکل‌ترین سوال‌های آن‌ها را پاسخ دهد. حضرت امام اعظم رحمه‌الله در میان حاضرین بود و به او گفت: «من سوالی از تو دارم و می‌خواهم جوابش را صحیح بدهی!» مرد عالم پاسخ داد: «مانعی نیست، هر چه می‌خواهی بپرس.» امام اعظم رحمه‌الله فرمود: «مورچه‌ای که با حضرت سلیمان علیه السلام صحبت کرد، نر بود یا ماده؟» مرد عالم که از سوال امام به حیرت افتاده بود، گفت: «این را خدا می‌داند.» امام فرمود: «مونث بوده.» مرد عالم پرسید: «دلیل شما چیست؟ و از کجا می‌دانید؟» امام ابو حنیفه رحمه‌الله پاسخ داد: «چون خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «قالت نملة»!» سپس امام ابو حنیفه رحمه‌الله به آن مرد گفت: «منظورم این نبود که از تو سوال کنم، بلکه مقصودم این بود که به تو بفهمانم هرگز به خود مغرور نباشی و بر علم خود تکبر نکنی.»[2] و این­گونه غرور او را در وادی فضاحت و رسوایی افکند.
حضرت عمر فاروق رضی‌الله‌عنه و ریشه‌کن کردن تکبر:
یک بار حضرت عمر فاروق رضی‌الله‌عنه مردم را در مسجد جمع کرد، سپس بالای منبر رفت و گفت: «یادم هست که در جوانی گوسفندان برخی از زنان بنی‌مخزوم را در مقابل مشتی خرما یا کشمش می‌چراندم. اینک شما مرا امیرالمومنین می‌نامید.» سپس از بالای منبر پایین آمد. عبدالرحمن بن عوف رضی‌الله‌عنه فرمود: «امروز این عملکرد شما غیرعادی بود، سخنانتان ما را حیرت‌زده کرد و شخصیت خود را خوار کردید. جریان چیست؟» حضرت عمر پاسخ داد: «نفسم اندکی غرور گرفته بود. می‌گفت: امروز تویی که مردم اول جهان اسلام هستی، امیرالمومنین نامیده می‌شوی و بین تو و خداوند کسی نیست. خواستم آن را تنبیه کنم، حقیقتش را به او تذکر دهم و گذشته‌اش را به یادش بیاورم.» [3]
در دوران خلافت خود، در حالی که دو ابرقدرت جهان را به زانو درآورده بود، در کوچه‌های مدینه می‌گشت و گاهی دست بچه‌ی خردسالی را می‌گرفت، خرمایی به دستش می‌داد و می‌گفت: «یک بار بگو خدا عمر را بیامرز.» وقتی این دعا را از دهان بچه می‌شنید، می‌گفت: «بارالها، به برکت دعای این بچه‌ی معصوم، بر بنده‌ی گنهکارت رحم فرما و او را بیامرز.»
از تواضع خاک؛ مردم می‌­شود     نور نار از سرکشی گم می‌­شود
رانده شد ابلیس از مستکبری     گشت مقبل آدم از مستغفری
شد عزیز آدم، چو استغفار کرد     خوار شد شیطان چو استکبار کرد
دانه پست افتاد ز بر دستش کنند      خوشه چون سر بر کشد پستش کنند.[4]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1] ـ همان، ص۲۳۶.
[2] ـ مقام علم و علما، ص۱۳۰.
[3] ـ کنزالعمال، جزء۲،ص۷۴۶.
[4] ـ پندنامه عطار نیشابوری،بخش ۱۹ در بیان تواضع وترک تکلف، شماره:۱۰.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version