نویسنده: م. فراهی توجگی

درآمدی کوتاه بر تاریخ و عقاید کمونیزم

بخش سوم

شکل‌گیری پایه‌های اولیه‌ و اصول کمونیزم
نگاه ماتریالیستی مارکس به جهان با تاریخ‌گرایی او ارتباط نزدیک دارد. ترکیب این دو دیدگاه توضیح می‌دهد که چرا رویکرد او اغلب با عنوان ماتریالیسم تاریخی توصیف می‌شود. برای مارکس نیروی پیش‌برندۀ تاریخ روابط طبقاتی است. او طبقه را براساس رابطۀ شخص با ابزار تولید تعریف می‌کند و به شکل بی‌رحمانه‌ای بدین معناست که موقعیت طبقاتی اکثر مردم اساساً از طریق دارایی یا عدم دارایی آنان مشخص می‌شود؛ به‌خصوص دارایی‌هایی که می‌تواند ثروت ایجاد کند. بنابراین، در سیستم فئودالی که قبل از انقلاب صنعتی و ظهور سرمایه‌داری وجود داشت، اساسی‌ترین تقسیم‌بندی طبقاتی بین کسانی بود که صاحب زمین بودند و کسانی‌که باید برای صاحبان زمین‌ها کار کنند. با ظهور ماشین نخ‌ریسی، ماشین بخار و سایر اختراعات در اوایل انقلاب صنعتی تقسیم‌بندی بین کسانی بود که صاحب کارخانه بودند و کسانی‌که باید برای صاحبان کارخانه‌ها کار می‌کردند. این تقسیم‌بندی به مهم‌ترین تقسیم‌بندی طبقاتی تبدیل شد. مارکس اولی را سرمایه‌داران یا بورژوازی و دومی را پرولتاریا نامید که معنای لغوی آن بدون دارایی است. هرچند تحلیل طبقاتی او پیشرفته‌تر و پیچیده‌تر از طرحی ساده‌ است که اینجا ارائه شد؛ زیرا از نظر مارکس اساسی‌ترین تقسیمات طبقاتی در هر دورۀ خاص با محوریت دارایی شخصی است که منجر به تغییر بنیادی یا انقلابی می‌شود. این استدلال در فصل آغازین کتاب کوچک «مانیفست کمونیست» که مشهورترین و پرمخاطب‌ترین کتاب در مورد کمونیسم است، چنین خلاصه شده است: «تاریخ تمام جوامعی که تاکنون وجود داشته‌اند، تاریخ مبارزات طبقاتی است.»[1]
براساس این نظریه تنش بین طبقات با گذشت زمان افزایش می‌یابد و در نهایت منجر به تغییر انقلابی می‌شود؛ با این حال، تا ظهور سرمایه‌داری تنش‌های طبقات استثمارشدۀ اصلی و آنچه مارکس به‌عنوان بهره‌بردار اصلی می‌دید، منجر به تحولات انقلابی نمی‌شد، بلکه اغلب تغییرات علمی، فنی و اقتصادی منجر به ظهور طبقۀ نخبه و جدید می‌شد که می‌خواست قدرت را از طبقۀ حاکمِ موجود بگیرد. از نظر مارکس انقلاب فرانسه را می‌توان تا حد زیادی با این توضیحات درک کرد؛ با این حال، مارکس معتقد بود، دورانی که در آن زندگی می‌کند، از دو جهت با تمام دوره‌های قبلی متفاوت است. نخست از این جهت که ساختار طبقاتی سرمایه‌داری ساده‌تر از دوره‌های پیشین بود و جامعه حتی به شکل واضح‌تری در کنترل دو طبقۀ اصلی قرار داشت. دوم اینکه در این دوران مبارزۀ طبقاتی اساساً بین بورژوازی و پرولتاریایی است که به شکل فزاینده‌ای با خود بیگانه است، نه بین طبقۀ حاکمِ موجود بورژوازی و طبقۀ جدیدی از نخبگان بالقوه. او در بیشتر زندگی خود باور داشت که تنش‌ها بین این دو طبقۀ اصلی سرانجام تا حدی افزایش می‌یابد که انقلابی سوسیالیستی اتفاق می‌افتد و این بار برخلاف همۀ انقلاب‌های طبقاتی قبلی، سیستم سیاسی تحت سلطۀ اکثریت مردم خواهد بود نه یک اقلیت کوچک یا گروهی کوچک از نخبگان مانند آنچه در گذشته اتفاق می‌افتاد.
اما نظرات مارکس در مورد آنچه به دنبال یک انقلاب سوسیالیستی رخ می‌داد، مبهم بود‌. او مدعی بود که در طولانی‌مدت نوعی جدید از جامعه -کمونیسم- ظهور می‌کند که در آن هیچ‌گونه طبقۀ حاکم و هیچ از خودبیگانگی وجود ندارد. در واقع در این جامعۀ نهایی هیچ سیاستی به آن معنا وجود نخواهد داشت و دولت از آنجا که نیازی به آن نیست، منسوخ خواهد شد. حکومت اشخاص با ادارۀ امور جایگزین خواهد شد. اما بلافاصله پس از انقلاب سوسیالیستی و قبل از رسیدن به این مرحلۀ نهایی، یک دولت مؤقت یا انتقالی تحت عنوان دیکتاتوری پرولتاریا وجود خواهد داشت.
منظور مارکس از این عبارت کاملاً روشن نیست. او فقط دو بار در نوشته‌هایش از این عبارت استفاده کرده و هرگز جزئیات زیادی در مورد آن ارائه نداده است. اما او تحت تأثیر تجربۀ کوتاه‌مدت کمون «پاریس» ۱۸۷۱ در فرانسه قرار گرفت و بسیاری از ویژگی‌های این آزمایش را دید؛ از جمله نحوۀ اعمال قدرت توسط کارگران عادی و تبدیل‌شدن آنان به طبقۀ حاکم جدید.
این تجربه می‌تواند نشان دهد که دیکتاتوری پرولتاریا چگونه به نظر خواهد رسید. نکتۀ مهمی که باید دربارۀ مارکس تأکید شود، این است که وی بیش از هر چیز نظریه‌پرداز و اهل بحث و جدل بود و با وجود اینکه در چندین مقطع از زندگی‌اش فعالیت سیاسی داشت، یک رهبر ملی نبود. این وضعیت پرنوسان زندگی او توضیح می‌دهد که چرا بسیاری از نوشته‌ها و تحلیل‌های او انتزاعی و دچار کمبود جزئیات عملی است.
همان‌طور که قبلاً اشاره شد، توصیفات مارکس از دولت پس از یک انقلاب سوسیالیستی مبهم است؛ با این حال، قبل از پرداختن به لنین باید به سه نکتۀ مهم اشاره شود:
اول اینکه مارکس به روشنی بیان کرده است که فقط جوامع پیشرفتۀ صنعتی می‌توانند انقلاب‌های سوسیالیستی داشته باشند. جوامع کشاورزی که عمدتاً روستایی هستند، آمادۀ چنین تغییراتی نخواهند بود و تاریخ باید منطق خاص خود را دنبال کند.
دوم اینکه مارکس همیشه یک انترناسیونالیست بود. او باور داشت که یک کشور به تنهایی نمی‌تواند یک انقلاب سوسیالیستی موفق داشته باشد.
در آخر و مهم‌تر از همه سوءتفاهم رایجی وجود دارد و آن اینکه اشارۀ مارکس به کمونیسم فقط دربارۀ هدف نهایی است. در واقع مارکس این موضوع را در ایدئولوژی آلمانی تکمیل‌شده در ۱۸۴۶ به روشنی بیان کرده است که برای او کمونیسم همان اندازه که به معنای هدف نهایی است، به معنای جنبشی سیاسی است که سیستم سیاسی موجود را تضعیف و سرنگون می‌کند: «کمونیسم برای ما وضعیتی نیست که قرار است ایجاد شود، بلکه ایده‌آلی است که واقعیت باید خودش را با آن منطبق سازد. ما کمونیسم را جنبشی واقعی می‌نامیم که وضعیت کنونی را از میان برمی‌دارد»[2]
لنينيسم
لنین در اواخر قرن نوزدهم در یک خانوادۀ روسی متولد شد که در یک شهر کوچک کنار رود ولگا زندگی می‌کردند. پدر و مادرش هر دو معلم بودند و حس مسئولیت شهروندی بسیار زیادی داشتند.
اما در دورانی که لنین فقط یک نوجوان بود، برادر بزرگ‌ترش (که هنوز نوجوان بود) دستگیر شد و متعاقباً به اتهام طرح‌ریزی برای سوءقصد به تزار الکساندر سوم اعدام شد. تعدادی از مفسران معتقدند که این تجربۀ تکان‌دهنده روحیۀ لنین جوان را سرسخت کرد. علاوه‌براین، می‌تواند درک نفرت پرشور او از خودکامگی تزاری روسیه را آسان‌تر کند. ترکیب احساس مسئولیت اجتماعی و نفرت از سیستمی که در آن زندگی می‌کرد، به تبیین رویکرد لنین به سیاست تاریخ و امپراتوری روسیه کمک می‌کند.
لنین اندکی پس از مرگ برادرش مطالعۀ ایده‌های انقلابی، به‌ویژه عقاید مارکس و رادیکال‌های روسی مانند نیکولای چرنیشفسکی را شروع کرد. در اواخر قرن نوزدهم او با مقامات روسی مشکل پیدا کرد و به تبعید فرستاده شد؛ اما تأثیر او بر رادیکال‌های روسی عمیق بود و در پایان سال ۱۹۱۷ به دنبال انقلاب اکتبر که سومین انقلاب روسیه در قرن بیستم بود، در سال ۱۹۰۵ و فوریۀ ۱۹۰۷ نیز انقلاب‌هایی به وقوع پیوستند. او و حزبش -بلشویک‌ها- قدرت را در دست گرفتند. حالا قرار بود روسیه بیش از هفت‌دهه توسط کمونیست‌ها اداره شود.
برخلاف ماركس، لنين عميقاً درگیر سیاست در عرصۀ ملی بود و با وجود اینکه گاهی تحلیل‌های انتزاعی‌تری در مورد دید طولانی‌مدت خود نسبت به سوسیالیسم و کمونیسم داشت -به ویژه در کتاب دولت و انقلاب ۱۹۱۷- اما بیشترین سهم او در نظریۀ کمونیسم از تجربیات و واکنش‌های او نسبت به جهان و هم‌چنین جدال با مارکسیست‌های دیگر نشأت گرفته بود.
مهم‌ترین مشارکت‌های نظری لنین در سه زمینه بود: نقش حزب انقلابی؛ تحلیل او از امپریالیسم و تمایزاتی که بین سوسیالیسم و کمونیسم قائل بود.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. کارل مارکس، مانیفست کمونیست، ص: ۲۷.
[2]. لزی هولمز: کمونیسم: درآمدی کوتاه، ص: ۱۰.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version