نویسنده: عبیدالله نیمروزی

فیلسوف افغانستان؛ سید جمال‌الدین افغان

بخش پنجاهم

ادامۀ مبارزات سید؛ از بصره تا لندن
جمال‌الدین به پیروزی‌ای که نصیب ملت ایران شده بود و شاه در صدد بود ملت را در آتش بی‌عدالتی بسوزاند، بسنده نکرد؛ بلکه به مبارزات خود ادامه داد تا به این ستمگری‌ها پایان دهد؛ زیرا صحت سید در بصره بهبود یافته بود. مردم بصره مقدم سید جمال‌الدین افغان را گرامی داشتند و بزرگان آنجا از وی تکریم به‌جا آوردند، زمانی‌که سید با بصره وداع می‌کرد، بیش از ده لیره با خود نداشت. مردم بصره، حاضران محفل وداع، به همدیگر گفتند نباید سید با این مبلغ ناچیز به سفر برود؛ بنابراین برای او پانصد لیره جمع‌آوری کردند.[1]
بنابراین، سید از بصره به لندن رفت و در تحریر مجله‌ای به نام «ضیاء الخافقین» که به زبان عربی و انگلیسی نشر می‌گردید، سهم گرفت. در آن مقالاتی به نام «سید حسینی» می‌نوشت که از خلال آن‌ها آتش زبانه می‌کشید و نوری بود که تاریکی‌های نادانی را روشن می‌کرد. در این مقاله‌ها حملات شدیدی بر مظالم و حکم استبدادی و خان‌سالاری در مصر و ایران وارد می‌کرد.
ایرانِ گرفتار: نقدی کوبنده بر استبداد قاجار
چنانچه در شمارۀ اول این مجله که در ماه فِوریه/شباط سال ۱۸۹۲ میلادی / ۱۳۱۰ هجری چاپ گردیده، مقاله‌ای تحقیقی زیر نام «اوضاع و احوال فارس معاصر» آمده که گزیده‌ای از آن به‌خاطر اهمیت تاریخی‌اش در اینجا آورده می‌شود:
حکومت، دین و شرع را در ایران مغلوب خود گردانیده و به نابودی کشانیده است، زندگی مدنی را مردود شمرده و بر ضد آن قیام کرده است. قوانین فطرت که بر مبنای عقل و سنجش استوار بود، نادیده گرفته شده و هر دو به مسخ دچار شده‌اند. در این کشور، هوس و شهوت حکومت می‌کند، حرص و غضب فرمانرواست و اوامر از راه زور و قهر و دروغ جنبۀ عملی می‌گیرد، شمشیر، داغ کردن و تازیانه بر مردم حکومت می‌کند. از ریختن خون لذت می‌برند و به هتک ناموس و حرمت مردم مباهات می‌کنند. با غصب و چپاول اموال بیوه‌گان و یتیمان شادمان می‌شوند.
در این کشور، امنیت و آرامش وجود ندارد و مردم راهی برای حفظ زندگی خود از دندان‌های تیز ستمگران نمی‌یابند. یک‌پنجم مردم ایران به قلمرو عثمانی و روسیه گریخته‌اند و در کوچه‌ها و بازارهای این کشورها به مشاغل پست چون حمالی، جاروکشی، زباله‌جمع‌کنی و سقایی اشتغال دارند، لباس‌های کهنه و فرسوده به تن دارند، چهره‌های پژمرده و غم‌زده دارند و در انتظار آینده‌ای نامعلوم هستند. آن‌ها تنها شکر خداوند را به جا می‌آورند که هنوز زنده‌اند.
حکومتِ بدون قانون و نظام
در ایران، اخذ مالیات، زکات، خراج، و گمرک مرز و حدود ندارد. جرایم و واقعیت‌های شرعی و عقلی مطرح نمی‌شود و مجازات‌ها حد و مرز مشخصی ندارد. همه‌چیز تابع هوس، شهوت، هوا، حرص و قهر است. حکومت فاقد قانون، نظم و دستور است. ارادۀ قدرت و میل زمامدار بر همه‌چیز حکومت می‌نماید، هیچ‌کس نمی‌تواند حکم قاضی یا حاکم را رد کند و یا در اجرای آن مقاومت کند.
همه در برابر زمامدار مسؤول‌اند. یک قریه ممکن است به‌خاطر گناه کسی‌که حتی گناهکار نیست، به خاک توده تبدیل شود.
رشوه، چپاول و حیوان‌صفتی در ساختار حکومتی
حاکم منطقه برای شاه، به‌تناسب وسعت حکومتش، تحفه و پیشکش می‌فرستد و تقدیم آن را همه‌ساله وظیفۀ خود می‌داند. همین حاکم، از کارمندان حوزۀ خود نیز در برابر استخدام، مبالغی دریافت می‌کند. این کارمندان، از مدیر گرفته تا کاتب و معاون، پولیس، جلاد، آشپز و… نه تنها معاش ماهانه نمی‌گیرند، بلکه باید از آنچه در اختیار دارند، برای بقای خود استفاده کنند.
این گله درنده و حیوانات گرسنه ناگهان وارد عمل می‌شوند: می‌درند، می‌بلعند و به ویرانی می‌کشند. رحم و شفقتی وجود ندارد که آن‌ها را بازدارد، و نه عقلی که آن‌ها را از این اعمال نفرت‌انگیز بازگرداند.
صحنه‌های دردناک شکنجه و تحقیر انسان‌ها
زمامداران و کارگزاران آن‌ها برای جبران رشوه‌هایی که داده‌اند، از هیچ اقدام شنیعی ابا ندارند. زنان را به موهای‌شان آویزان می‌کنند، مردان را با سگ‌های آدم‌خوار در جوال‌ها می‌اندازند. گوش‌ها را با چوب میخ سوراخ می‌کنند و مردم را مانند حیوان مهار کرده، به همان شکل غم‌انگیز و دردناک در کوچه‌ها و بازارها به نمایش می‌گذارند، ساده‌ترین مجازات نزد اینان، لت‌وکوب و تازیانه زدن است.
حکومت دزدان: نه حقوقی، نه قانونی
حکومت ایران نه خوراکی به لشکر خود می‌دهد و نه معاش می‌پردازد؛ بلکه دست آن‌ها را برای دزدی باز می‌گذارد. پس خود قضاوت کن و با خود بیندیش که مردم از چنین حکومتی تا چه میزان در رنج و عذاب‌اند، و چه داستان‌هایی از مظالم و حماقت آن دارند.[2]
فریاد حق‌طلبی سید در دومین شمارۀ «ضیاء الخافقین»
در شمارۀ دوم ماه آذار (مارچ) سال ۱۸۹۲ میلادی، مقاله‌ای نوشت و آن را با خطاب قرار دادن علما، بزرگان و فقهای ایرانی آغاز کرد. او از ایشان دعوت به عمل آورد تا این شاه «حاریه» (افعی بزرگ) و «طاغیه» (سرکش) را از سلطنت خلع نمایند؛ زیرا وی از آغاز سلطنت خود در صدد سلب حقوق علما به‌صورت تدریجی برآمد، از مقام و منزلت آنان کاست و کوشید وعظ و تبلیغ‌شان در جامعه اثرگذار نباشد تا بتواند اوامر و منهیات خود را در چارچوب استبداد جامۀ عمل بپوشاند، وی دایرۀ ظلم و استبداد خود را گسترش داد تا میدان و فضا برایش خالی بماند، ملت را سرکوب کند و کشور را به ورطۀ ویرانی بکشاند.
بنابراین، انواع فضیحت را مرتکب گشت و اقسام اعمال شنیع را آشکارا مرتکب شد، برای اشباع شهوت و هوا و هوس پست و منحط خود، از خون فقرا و مساکین مکید و از اشک بیوه‌زنان و یتیمان به زور و قهر چشید.[3]
ادامه دارد
بخش قبلی | بخش بعدی
[1] . جمال‌الدین الافغانی، حیاتُه وفلسفتُه، ص ٧٦.
[2] . افغان، سید جمال الدین ،ضیاء الخافقین، شمارۀ اول، سال چاپ، ۱۸۹۲م، ۱۳۱هـ.
[3] . ضیاء الخافقین، شمارۀ دوم.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version