نویسنده: م. فراهی توجگی

درآمدی کوتاه بر تاریخ و عقاید کمونیزم

بخش دوم

شکل‌گیری پایه‌های اولیه‌ و اصول کمونیزم
از آنجایی‌که این سلسلۀ یادداشت‌ها در درجۀ اول دربارۀ عملکرد کمونیزم است، برهمین‌مبنا نخست به جنبه‌هایی از نظریه‌ای تأکید خواهیم کرد که درک بهتری از دیدگاه کمونیست‌های صاحب‌قدرت نسبت به جهان برای‌مان فراهم می‌کند و نشان می‌دهد؛ اینکه آنان چرا آن‌طور رفتار کردند و چگونه سعی در توجیه اقدامات خود داشتند.
مانیفست کمونیست
مانیفست نوشته‌ای است که در آن یک گروه یا حزب نظریات سیاسی، اجتماعی، مذهبی، فلسفی یا ادبی خود را اعلام می‌کند و به تعبیر دیگر همان مرام‌نامه گفته می‌شود.[1]
ایدئولوژی کمونیستی مدرن، این ایده در طول انقلاب فرانسه شروع به رشد کرد و مقالۀ اصلی آن، مانیفست کمونیستِ کارل مارکس و فردریش انگلس در سال ۱۸۴۸ منتشر شد: «تحلیل علمی تاریخ و مسیر آیندۀ جامعۀ بشری».
مارکس و انگلس می‌نویسند: «تاریخ تمام جوامعی که تاکنون وجود داشته است، تاریخ مبارزات طبقاتی است.»
مانیفست کمونیست انقلاب فرانسه را به‌عنوان نقطۀ عطف تاریخی بزرگ معرفی کرد؛ زمانی‌که «بورژوازی (طبقۀ بازرگان که در فرآیند تحکیم کنترل بر وسایل تولید بود)» ساختار قدرت فئودالی را زیرورو کرد و دورۀ مدرن را آغاز نمود. دوران سرمایه‌داری آن انقلاب جایگزین مبارزۀ طبقاتی قرون وسطایی شد که اشراف را در مقابل رعیت قرار می‌داد‌. با انقلاب مدرن که صاحبان بورژوایی سرمایه را در برابر «پرولتاریا (طبقۀ کارگری که نیروی کار خود را در ازای دست‌مزد می‌فروشند)» قرار داد.
در مانیفست کمونیست و آثار بعدی، مارکس، انگلس و پیروان آنان از انقلاب جهانی پرولتاریایی حمایت کردند که پیش‌بینی می‌کردند از نظر تاریخی ناچارانه ابتدا عصر سوسیالیسم و سپس کمونیسم را آغاز می‌کند. این مرحلۀ نهایی رشد انسانی پایان مبارزۀ طبقاتی و در نتیجه سیر تاریخ را نشان خواهد داد. اینکه همۀ مردم در تعادل اجتماعی، بدون تمایز طبقاتی، ساختارهای خانوادگی، مذهب یا مالکیت زندگی خواهند کرد و دولت نیز ازبین خواهد رفت.
همان‌طور که یک شعار مارکسیستی معروف می‌گوید: اقتصاد «از هرکس به اندازۀ توانایی‌اش، به هرکس به اندازۀ نیازش» عمل می‌کند.
مکتب مارکسیسم در سه اصل زیر خلاصه می‌شود:
۱. به‌صورت یک دیدگاه کلی دربارۀ تاریخ بشر یاد می‌شود (فلسفۀ مارکسیسم)؛
۲. این دیدگاه کلی به‌صورت یک کاربرد خاص در مورد رژیم سرمایه‌داری عمل خواهد کرد (اقتصاد مارکسیسم)؛
۳. به‌صورت پیش‌بینی در مورد وقوع اجتناب‌ناپذیر تغییرات اجتماعی، با تکیه بر تضادهای این نظام به پیش خواهد رفت (انقلاب مارکس).[2]
بنابراین، شاکلۀ مارکسیسم با سه اصل مشخص می‌شود:
۱. نظریه‌‌ای منطقی که روش تفکر آنان بوده و مبتنی بر دیالکتیک است:
۲. تفسیر تاریخ براساس اقتصاد؛ این‌که زیربنا اقتصاد است و اقتصاد تعیین‌کنندۀ همۀ اوضاع و احوال دیگر است و این همان ماتریالیسم تاریخی می‌باشد (فلسفۀ مارکس)
۳. نظریۀ اقتصادی که حاوی مفاهیم سوسیالیسم و اشتراکیت بوده و مروج آن‌هاست. (اقتصاد مارکس)
ماتریالیسم را می‌توان به عنوان اصل چهارم ذکر کرد؛ اما جزو جوهرۀ اصلی مارکسیسم نیست.
امروزه ماتریالیسم را برای مارکسیسم ضروری نمی‌دانند؛ چنانکه در اروپا بسیاری افراد ظهور کرده‌اند که مارکسیسم هستند، ولی ماتریالیسم (ضد خدا و ضد دین) نیستند.
مارکسیسم
بیشتر آنچه معمولاً مارکسیسم کلاسیک نامیده می‌شود، در واقع براساس نظریات خود مارکس و همکارش فریدریش انگلس بنا شده است؛ اما مارکس در این رابطۀ فکری شریک غالب محسوب می‌شد؛ بنابراین، ما از عرف معمول پیروی می‌کنیم و حتی آثار مشترک آنان را با عنوان آثار مارکسیستی توصیف می‌کنیم.
در اینجا تمرکز بیشتر روی خود شخصیت مارکس خواهد بود؛ مانند هر اندیشمندی دیگر مهم است که مارکس را در بستر زمان و مکان ببینیم و با او همراه شویم تا به کنه وجودش پی ببریم او در زمانی متولد شد که انقلاب صنعتی و توسعۀ سرمایه‌داری از مدتی پیش در اروپای غربی جریان داشت و درجایی‌که اکنون کشور آلمان است؛ هرچند بیشتر دوران بزرگسالی‌اش را در انگلستان سپری کرد. در این زمان پیامدهای انقلاب فرانسه (از ۱۷۸۹) هنوز در سراسر اروپا احساس می‌شد؛ هم‌چنین چندین مرحلۀ انقلابی دیگر نیز در طول زندگی او وجود داشت؛ به ویژه در ۱۸۳۰، ۱۸۴۹ – ۱۸۴۸ و ۱۸۷۱ مارکس مجذوب این موقعیت‌های انقلابی بود و اعتقاد داشت که می‌تواند الگوهای توسعۀ تاریخی را تشخیص دهد، این الگوها با واکنش به رویدادها و تحولات شکل می‌گیرند، هنگامی که واکنشی رخ می‌دهد، به سهم خود واکنش‌هایی نیز نسبت به آن به وجود می‌آیند و حالت تأثیر و تأثر به وجود می‌آید. ازهمین‌رو، رویکرد مارکس به تاریخ را رویکردی دیالکتیکی خوانده‌اند، به این معنا که او تاریخ را از طریق درگیری یا تعامل بین کنش‌ها و واکنش‌ها مشاهده می‌کند و در عین حال، اعتقاد او به وجود قوانینی قابل شناسایی برای پیشرفت تاریخ باعث شده است که بسیاری او را مؤرخ و رویکرد او به تاریخ را ماتریالیسم تاریخی بنامند. این اصطلاح اخیر نیاز به توضیح دارد.
در تلاش برای توضیح ماهیت واقعیت، فیلسوفان اغلب به دو گروه ایده‌‌آلیست و ماتریالیست دسته‌بندی می‌شوند. هستۀ اصلی اصطلاح اول واژه «ایده» است، در این رویکرد جهان اطراف ما تجلیاتی از مفاهیم یا ایده‌هاست، این ایده‌ها هستند که واقعیت را شکل می‌دهند نه مظاهر دنیوی آن‌ها. مشهورترین ایده‌‌آلیست فیلسوف آلمانی گئورک ویلهلم فریدریش هگل است، با وجود اینکه مارکس به شدت تحت تأثیر هگل قرار داشت، رویکردی کاملاً متفاوت با رویکرد هگل نسبت به واقعیت اتخاذ کرد. از نظر مارکس، واقعیت جهان فیزیکی یا مادی ماتریالیستی پیرامون ماست و نحوۀ ارتباط ما با این واقعیت است که ایده‌ها و ادراک ما را تعیین می‌کند. اینکه ما چگونه این دنیا را می‌بینیم یا به‌عبارتی دیگر، نحوۀ ادراک و تفسیر ما از واقعیت مادی با توجه به اینکه چه کسی هستیم و کی و کجا زندگی می‌کنیم، متفاوت است؛ به‌عنوان مثال: ادراک یا تصور فردی ساکن نیویورک در قرن بیست‌ویکم با وجود آسمان‌خراش‌ها، آزادراه‌ها، مترو مزدحم، آلودگی کلاب‌های جاز و… از مفهوم شهر با فردی که در قرن پانزدهم در فلورانس یا آتن در یونان باستان زندگی کرده است، متفاوت خواهد بود. ماهیت مادی این سه شهر در سه دورۀ مختلف تفاوت‌های بسیار زیادی دارد که هر کدام به سهم خود بر نحوۀ ادراک از مفهوم شهر مؤثر است؛ اما مارکس معتقد بود که چیزی بیش از ابعاد زمانی و جغرافیایی برای توضیح برداشت‌های متفاوت وجود دارد. استدلال او این بود که علاوه‌بر موارد گفته شده، موقعیت یک فرد در جامعه بر نحوۀ درک او از جهان تأثیر می‌گذارد؛ به‌عنوان مثال: صاحب یک کارخانه آن را با نگاهی متفاوت از کارگر کارخانه می‌بیند؛ برای اولی کارخانه ممکن است نشان‌دهندۀ دستاورد شخصی، اعتبار و درآمد بالا باشد و برای دومی نشان‌دهندۀ بیگانگی از خود و کار سخت برای درآمد ناچیز تلقی شود.[3]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. فرهنگ عمید.
[2]. آندره پی یتر، مارکس و مارکسیسم، ص: ۱۶.
[3]. کمونیسم، درآمدی کوتاه، لزی هولمز، ص: ۷.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version