نویسنده: عبیدالله نیمروزی

سیرت امام غزالی رحمه‌الله

بخش سوم

نقد علم کلام
در مسیر بررسی خود، امام غزالی رحمه‌الله نخست به علم کلام پرداخت. او کتب متکلمان را مطالعه کرد و خود نیز آثاری در این حوزه تألیف نمود. در نهایت دریافت که علم کلام، هرچند برای دفاع از اعتقادات دینی و رد شبهات کفار سودمند است، اما برای تسکین شک‌های درونی و اقناع عقلانی کافی نیست.
وی معتقد بود که علم کلام، بر مقدماتی استوار است که یا بر اساس تقلید پذیرفته شده‌اند، یا بر نصوص دینی (قرآن، حدیث و اجماع) مبتنی هستند. اما این استدلالات برای کسی‌که فقط بدیهیات عقلی را می‌پذیرد، قانع‌کننده نیستند. بنابراین، امام غزالی رحمه‌الله علم کلام را برای تثبیت باورهای ایمانی خویش ناکافی یافت.[1]
بررسی فلسفه و نقد آن
پس از علم کلام، امام غزالی رحمه‌الله به فلسفه پرداخت. او پیش از قضاوت دربارۀ این مکتب، مطالعه‌ای عمیق و دقیق در این حوزه انجام داد. با وجود مشغله‌های فراوان در تدریس و تصنیف، زمانی را به مطالعۀ فلسفه اختصاص داد و در مدت دو سال، تمام آثار فیلسوفان را بررسی کرد. سپس یک سال دیگر را صرف تأمل و تحلیل آن‌ها نمود.
پس از این بررسی دقیق، دریافت که فلسفه به شش شاخۀ اصلی تقسیم می‌شود:
۱. ریاضیات (که شامل هندسه، حساب و نجوم است)
۲. منطق (که ابزار تفکر و استدلال است)
۳. طبیعیات (که به بررسی قوانین طبیعت می‌پردازد)
۴. سیاسیات (که اصول حکومت و مدیریت جامعه را بیان می‌کند)
۵. اخلاقیات (که به تربیت فرد و تهذیب نفس می‌پردازد)
۶. الهیات (که به بررسی امور مربوط به خداوند و مابعدالطبیعه می‌پردازد)
امام غزالی رحمه‌الله نتیجه گرفت که پنج بخش نخست، هیچ ارتباط مستقیمی با اعتقادات دینی ندارند و نه می‌توان از آن‌ها برای اثبات مذهب استفاده کرد و نه برای رد آن. اما در بخش الهیات، فیلسوفان دچار لغزش‌های جدی شده بودند، زیرا نتوانسته بودند با روش منطقی خود، به حقایق الهی دست یابند.
وی هم‌چنین به این نکته اشاره کرد که بسیاری از مردم، از جمله برخی مسلمانان، به‌طور ناآگاهانه از فلاسفه تأثیر می‌پذیرند. از سوی دیگر، برخی علمای متعصب نیز به اشتباه، تمام فلسفه را رد می‌کردند، حتی بخش‌هایی که در علوم طبیعی و منطقی بود. این امر موجب می‌شد که برخی افراد که به دقت علمی اهمیت می‌دادند، نسبت به دین نیز دچار تردید شوند.[2]
نقد باطنیه و تأمل در تصوف
پس از بررسی فلسفه، امام غزالی رحمه‌الله به مطالعۀ عقاید باطنیه پرداخت. او در دوران تدریس خود، کتاب «المستظهری» را در رد باطنیه نوشت و در خلال این تألیف، به‌طور دقیق به بررسی آموزه‌های این فرقه پرداخت. وی دریافت که مبنای اصلی اعتقادات باطنیه بر امامت و تعلیمات امام معصوم است. اما وجود و صداقت این امام، خود نیازمند دلیل و برهان است. امام غزالی رحمه‌الله به این نتیجه رسید که این ادعاها، پایه و اساس متقنی ندارند و در نهایت، آموزه‌های این گروه را مردود دانست.[3]
آخرین گروهی که مورد بررسی امام غزالی رحمه‌الله قرار گرفت، صوفیان بودند. وی دریافت که تصوف، برخلاف سایر مکاتب، تنها یک جنبۀ نظری ندارد، بلکه دارای دو بُعد علمی و عملی است.
سلوک امام غزالی رحمه‌الله از علم به تصوف: سفری از یقین به حقیقت
تصوف: دری به‌سوی حقیقت
امام غزالی رحمه‌الله در مسیر تحقیق و تفکر خویش، پس از دستیابی به مراتب علمی، دریافت که تنها رشته‌ای که هنوز به‌طور کامل آن را درک نکرده و به حقیقت آن نرسیده است، تصوف است. وی در این باره می‌فرماید: «حالا فقط رشتۀ تصوف باقی می‌ماند. با تمام وجود با تصوف آشنا شدم، هم تصوف علمی و هم تصوف عملی. برای من جنبۀ علمی آن آسان بود. من کتاب قوة القلوب تألیف ابوطالب مکی و تصنیفات حارث محاسبی و ملفوظات حضرت جنید بغدادی، شبلی نعمانی و بایزید بسطامی را خواندم و از راه علم، هر چیزی را که ممکن‌الحصول بود، حاصل کردم. اما در نهایت متوجه شدم که رسیدن به حقایق اصلی تنها از راه علم ممکن نیست؛ بلکه این امر از طریق «ذوق»، «حال» و تغییر حالات درونی میسر می‌شود.»
امام غزالی رحمه‌الله به این نتیجه رسید که علم به تنهایی کافی نیست، بلکه انسان باید به مرحله‌ای برسد که حقیقت را احساس کند و در وجود خویش تجربه نماید. علوم شرعی و عقلی که نزد او سرمایه‌ای عظیم بودند، موجب تحکیم ایمان او به وجود باری تعالی، نبوت و معاد شده بودند، اما این ایمان صرفاً حاصل برهان و دلایل نبود؛ بلکه مشاهدات، تجربه‌ها و حالات خاصی نیز در این امر نقش داشتند که به‌سادگی قابل تشریح نبودند.
چالش‌های درونی: علم و شهرت یا زهد و حقیقت؟
امام غزالی رحمه‌الله پس از این کشف، دریافت که سعادت اخروی تنها در یک صورت ممکن است:
۱. اختیار تقوا؛
۲. جلوگیری از خواهش‌های نفسانی؛
۳. بی‌اعتنایی به دنیا و تعلق به آخرت؛
۴. انقطاع از روابط دنیوی.
اما وی به‌سرعت دریافت که اجرای این امور بدون ترک جاه، مال و سایر تعلقات دنیوی امکان‌پذیر نیست. او حال خود را بررسی کرد و متوجه شد که تماماً درگیر روابط دنیوی است. در ظاهر، شغل تدریس و تعلیم او برترین عمل به نظر می‌رسید، اما در حقیقت، تمرکز اصلی‌اش بر علومی بود که نه اهمیتی داشتند و نه برای آخرت سودی به همراه داشتند.
او حتی در نیت تدریس خود تأمل کرد و دریافت که این عمل نیز صرفاً برای رضای خدا خالص نشده است، بلکه در آن تمایل به شهرت و جاه‌طلبی نهفته است. در نتیجه، به این یقین رسید که در پرتگاه هلاکت ایستاده است و اگر در پی اصلاح خویش نباشد، با خطر بزرگی روبه‌رو خواهد شد.
شش ماه جدال درونی: بین تعلق و انقطاع
او به مدت شش ماه در کشمکش فکری شدیدی قرار گرفت. گاهی خواسته‌های دنیوی او را به سمت خویش می‌کشیدند، و گاهی ندای ایمان در درونش طنین‌انداز می‌شد و او را به ترک دنیا فرامی‌خواند.
«کوچ نزدیک است، عمر بسیار کم باقی مانده، سفر طولانی در پیش است و این همه علم و عمل چیزی جز ریا و تخیلات محض نیست!»
اما از سوی دیگر، نفس او وسوسه می‌کرد که این یک حالت گذراست و اینکه اگر اکنون از این مقام و منزلت علمی کناره‌گیری کند، بازگشت به آن غیرممکن خواهد بود.
این کشمکش به حدی شدت یافت که بر روح و جسم او تأثیر گذاشت. در نهایت، زبانش قفل شد، به‌طوری‌که حتی نمی‌توانست یک کلمه بر زبان آورد. این وضعیت به اندازه‌ای پیش رفت که قلب او دچار رنج عمیقی شد و قوت هاضمه‌اش مختل گشت. او حتی قادر به نوشیدن یک قطره آب یا هضم یک لقمه غذا نبود. ضعف، تمام اعضای بدنش را فراگرفت، و پزشکان از معالجۀ او ناتوان شدند.
ادامه دارد…
[1] . فرار از مدرسه، صفحه ۱۲۰.
[2] . فرار از مدرسه، صفحه ۱۱۳. ایضا غزالی، ابوحامد محمد،کتاب تهافت الفلاسة.
[3] . مجموعه مطالب فضائح الباطنیة والمستظهری.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version