ج. ک. برغ میگوید: «پژوهشگران اسلامی در اندونزی توجه شایانی به تأثیر احساس وحدت قدیم اسلامی مبذول داشتهاند. ممکن است این تأثیر دوباره در حرکتهای اسلامی بسیار متجلی گردد که ظاهرترین آنها حرکت ملی است. مانند مشارکت اسلامی که شمار اعضای آن گاهی به دو میلیون میرسد. تاریخ این حرکت، همانگونه که بیان شده، از عناصر ناهمجنس تشکیل شده و این عناصر هیچگاه احساس اختلاف در میان خود نکردهاند.»[1]
«اندیشههای اروپایی در ذات خود مخالف افکاری بود که قبل از آن از جایگاه سری در مراکز جهان اسلام حاکم بود. این اندیشهها اعمالی را انجام دادند که در میدان سیاست منتهی به تشکیل ممالک کوچک همسان با روح اروپایی شدند و اسلام را در پرتگاه فروپاشی قرار دادند.»[2]
«آموزش به شیوهی جدید اروپایی نسبت به روحیهی اسلامی بسان روحیهی مسیحی است، در حالی که بیصدا بذر انحلال اسلامی را بیشتر از آنچه بوده در روان مردم میکارد.[3]
مارسیل بوازار
مارسیل بوازار میگوید: «اینک اسلام بر کوشش و پیگیریهایش در سطح جهانی تأکید میورزد و انتشار اسلام را با نظم دنبال میکند، بهویژه در آفریقای سیاهپوست. هرگاه به قیام و وحدت اسلام نظری افکنده شود، آشکار میگردد که اسلام تنها جنازهی مردهای نیست که فقط خاطرات گذشته بر آن نقش بسته باشد، بلکه اسلام یک واقعیت زنده و همسو با حیات بشری است.»[4]
«کسی که جهان اسلام معاصر را در قدرتش مییابد، در ایجاد وسایل لازم جهت تحقق نهضت فکری و سیاسی آن کوشش خواهد کرد و چنین نهضت و قیامی بدون اسلام حاصل نخواهد شد.»[5]
«چنین به نظر میرسد که تغییر سیاسی و اجتماعی لازم در کیفیت دادن به جهان معاصر به شکل گستردهای، مشروط به قیام نهضت دینی است، زیرا که اسلام واقعی جدایی وضعیت معنوی از زمان را رد میکند.»[6]
«ثابت شده که اسلام روح هر مبارزهای است که ملت مغلوب از جهت سیاسی آن را ابراز میدارد و همچنین اسلام محک هر گونه مبارزهای است. در آفریقا، سهم دین در برپاداری جامعهی جدید نسبت به تأثیرات بیگانگان در مبارزه به مراتب بیشتر بوده است. و در آسیا، اسلام مبارزه با نفوذ استعماری بیشتر بوده و در مواقع بسیاری پرچم مبارزه با استعمار را بر دوش کشیده است.»[7]
«اجماع متخصصان دینی آشکارا اتفاق دارند بر اینکه نمیتوان در رابطه با جمود طولانی جهان اسلام و انحطاط و واپسگرایی آن، اسلام را مسئول دانست بلکه برعکس، بیماری کنونی به مسلمانانی نسبت داده میشود که در زندگی مطابق با اصول دینیشان اهمال ورزیدند و در رفاه مادی که در تاریخ بدان متنعم بودند، غوطهور شدند. باید دانست که به طور قطع آنان از مقید شدن به نصف شریعت الهی اهمال ورزیدند و از طبیعت عقلانی شریعت که در سنت نبوی ملحوظ گردیده، فاصله گرفتند. مسلمانان هنگامی زنده میمانند که بر حسب ارشادات و راهنماییهای دینی، افراد امّت را به اندیشه و تشویق به روح نقد ترغیب نمایند. آن هنگام است که میتوان اسلام را حامل مشعل پیشرفت و راهبردی دانست.»[8]