نویسنده: خالد یاغی­زهی

 زاهد حقیقی (بخش سوم)

جهاد و قهرمانی:
جایگاهش را در میان محدثین دیدید؟ اگر تنها همین یک ویژگی را داشت، کافی بود، اما او چیزهای بیشتری هم داشت. محدثان، مردان کتاب و دفتر و مجلس و سماع حدیث‌اند، اما این مبارک با وجود آن، مرد جنگ و کارزار و شهسوار میدان نیز بود.
بیایید تا احوال او را در میدان قهرمانان و در ثغور جویا شویم؛ ثغور به شهرهای مرزی گفته می‌شود که دشمن می‌تواند از آنجا نفوذ کند. دولت در آنجا پایگاه‌های دائمی درست کرده بود و در آن سربازانی داشت تا از این شهرهای مرزی حفاظت کنند و مانع ورود دشمن شوند. لیکن نیروهایی که در حقیقت از این‌ها حمایت کرده و دشمن را از آن می‌راندند، نیروهای خودجوشی بودند که جان‌هایشان را با خدا معامله کرده و در راه او بخشیده بودند تا ثواب مجاهدین را به دست آورند.
هر ثغری، دروازه‌ای گشوده به سوی بهشت بود و مدرسه‌ای همیشگی برای قهرمانی و مجالی برای قهرمانان. ابن مبارک سالی به حج می‌رفت و سالی در ثغر به مرزبانی و جهاد می‌پرداخت. هنگامی که مجاهدان از رسیدنش با خبر می‌شدند، به استقبالش از یکدیگر سبقت می‌گرفتند و گرد او جمع می‌شدند تا علم را از او فراگیرند. او را بزرگ می‌داشتند و یکی از قهرمانانی بود که با وجودشان قلب‌های شیر مردان نیز قوت می‌گرفت.
هنگامی که کارزار گرم می‌شد و جنگ سخت می‌گرفت، به سوی او و مجاهدینی چون او پناه می‌بردند که هراسی از مرگ نداشتند و ترسی از دشمن به دل راه نمی‌دادند؛ زیرا آنان فقط از الله می‌ترسیدند و در قلب هیچ‌کس ترس از خدا و ترس از مرگ در راه او با هم جمع نمی‌شوند. این یکی از مرزبانان است که خبر او را به شما می‌دهد: عبده مروزی روایت می‌کند که همراه او با گروهی برای خبرگیری از مجاهدین و نه برای جنگ و مبارزه به بلاد روم رفته بودیم. ناگهان قوای بزرگی از رومیان گروه را محاصره کردند و آنان نیز مجبور به دفاع شدند. دو لشکر صف آراستند و شهسواری از رومیان به میدان آمد، گشتی در میان دو صف زد و طبق عادت آن زمان کسی را به مبارزه طلبید. یکی از شهسواران مسلمان به مبارزه‌اش رفت و دیری نپایید که رومی او را شهید کرد. باز دیگری را به مبارزه طلبید و او را شهید کرد، سومی را نیز شهید کرد. مسلمانان از او دوری می‌جستند و او می‌گشت و مفتخرانه طلب مبارزه می‌کرد. ناگهان مردی نقاب‌پوش از ما که جز چشمانش چیز دیگری ظاهر نبود، به میدان آمد و کسی از ما او را نمی‌شناخت. ترسیدیم که مبادا رومی او را نیز به جای آن سه نفر بفرستد، اما دیدیم که با هم پیکار می‌کنند و هیچ‌یک بر دیگری قدرت ندارد. چشمان هر دو لشکر به آن دو دوخته شده بود و هر یکی رفیق خود را تشویق می‌کرد. آن دو چنان کرّ و فرّ و فنون جنگی را به نمایش می‌گذاشتند که مردم نظیر آن را ندیده بودند. سپس شهسوار نقاب‌پوش ضربه‌ای به آن رومی زد و او را کشته، نقش بر زمین کرد.
مسلمانان تکبیر گفتند و رومیان از یاری او بازماندند. هنگامی که شهسوار ما برگشت، بر او ازدحام کردیم، اما خود را از ما پنهان کرد تا او را نشناسیم و خود را به ما معرفی نکرد. من به سویش شتافتم و نقاب را از چهره‌اش کشیدم، دیدم که عبدالله بن مبارک است. آیا جایگاهش را در میان مجاهدین دیدید؟ اگر تنها همین یک ویژگی را داشت، کافی بود، اما او چیزهای بیشتری هم داشت.
مجاهدان مبارز همانند علما و محدثین‌اند؛ در میانشان فقیر مفلس و نادار مستور الحال وجود دارد، اما این محدث مجاهد بسیار ثروتمند بود و این ثروت را از پدر به ارث نبرده بود و چنانکه می‌دانید پدرش مال‌دار نبود. این ثروت را از هدایای سلطانی هم به دست نیاورده بود؛ چه او با سلطان رابطه‌ای نداشت. بلکه آن را با زحمت و تلاش خود به دست آورده بود که یکی از تاجران بزرگ زمانه بود و کاروان‌های تجاری‌اش کالاهای او را از خراسان به عراق و شام می‌بردند.
 …ادامه دارد
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version