پایداری برخی از بلاد اسلامی در برابر پیکارجویان (بخش هفتم)
وقتی مغولها از حرکت سپاه برلی آگاه شدند، چیزی نمانده بود که از محاصره موصل دست بردارند و پا به فرار بگذارند. اما بار دیگر، خیانت از آستین مسلمانی خائن بیرون آمد و برگی دیگر از فرومایگی را به کارنامه سیاه مسلمانان خیانتپیشه افزود. زینالحافظی، فرماندهای که به هلاکوخان ملحق شده بود، به سنداغونویان رسید و به او اطمینان داد که سپاه تحت فرماندهی برلی ابزار لازم برای جنگ با مغولها را در اختیار ندارد. او همچنین هشدار داد که ممکن است عقبنشینی مغولها به عنوان نشانهای از ناتوانی آنها تلقی شود و مدافعان موصل را به طمع اندازد؛ بنابراین، مصلحت در رویارویی با سپاه برلی است.[1]
این خبرها عزم رویارویی با سپاه برلی را در میان مغولها تقویت نمود و فرماندهی آنان، سندا غونویان، را بر آن داشت که با لشکری متشکل از ده هزار سوار عازم سنجار شود و رو در روی برلی قرار بگیرد. در سوی دیگر، برلی که تنها هزار و دویست نفر از ترکها و عربها او را همراهی میکردند، وقتی رویاروی سپاه تا دندان مسلح مغولها قرار گرفت، در خصوص نبرد با آنها دچار تردید شد (که البته این حق را هم داشت)، اما باز هم قرار را بر فرار ترجیح داد و نهایتاً در ۲۴ جمادی الآخر، در جنگ سختی که میان او و سپاهیان مغول روی داد، شکست خورد و بسیاری از سپاهیانش کشته شده و یا به اسارت درآمدند. خود نیز که از ناحیهی پا به شدت زخمی شده بود، به سختی توانست خود را به بیره در کنار ساحل فرات برساند. او تا ۱۹ رمضان را در بیره گذراند و سپس آنجا را به مقصد مصر ترک کرد. چند هفته بعد وارد مصر گردید و مورد استقبال ملک ظاهر قرار گرفت.
سندا غونویان اسرای جنگی را با خود به موصل برد و بر آن شد تا آنان را بهعنوان برگ برنده در این جنگ (که شگرد مغولها بود) علیه ملک صالح به بازی بگیرد. از اینرو زمینهی ورود آنها به شهر را فراهم کرد تا با انتشار خبر فروپاشی ارتش برلی در موصل، بر عزم راسخ ملک صالح تأثیر بگذارد و او را وادارد که دست از ایستادگی بکشد. لیکن، این ترفند نه تنها حاصلی را برای سندا غونویان در بر نداشت بلکه به آزادی اسراء انجامید و مشاهدهی ارادهی پولادین ملک صالح بر ایستادگی و مقاومت باعث شد تا اسراء، نقشی بر خلاف آنچه از آنها خواسته شده بود را بازی کنند.
با همهی این تفاصیل، محاصرهی موصل تا اوایل شعبان ادامه یافت و وارد هفتمین ماه خود شد و این مسأله برای مغولها غیر قابل تحمل بود. زیرا آنها مستحکمترین شهرها را در مدت زمانی کوتاهتر و یکی بعد از دیگری، به سادگی و با اتکاء به قدرت مهارناشدنی فتح کرده بودند. رشیدالدین، مورّخ مغول، گوشههایی از پایداری مردم موصل در مقابل مغولها را اینگونه به تصویر میکشد: «تمام شهر به فرمان ملک صالح برای جنگ آماده شده بود. آنها سنگهای منجنیق را از هر طرف پرتاب میکردند. کردها پای به میدان نهادند و جنگی سخت در گرفت که به مدت یک ماه ادامه پیدا کرد. یک روز هشتاد نفر از دلیران مغول از باروها بالا رفتند، اما مردم آنها را کشتند و سرهایشان را به سوی سپاه مغولی پرتاب کردند. این پیروزی تأثیر دو چندانی در تقویت روحیهی مردم موصل برجای گذاشت، به طوری که توانستند صدرالدین تبریزی، یکی از فرماندهان مغول را زخمی و ناگزیر سازند به خاطر زخمی که به وی رسیده بود، و با صلاحدید سندا غونویان، روانهی تبریز شود. صدرالدین به تبریز رفت و هلاکوخان را در جریان مقاومت سرسختانهی ساکنان موصل قرار داد و او هم سپاهی دیگر به یاری سندا غونویان اعزام نمود.[2] سند اغونویان که در دستیابی به اهدافش با توسل به نیروی نظامی ناکام مانده بود، به نیرنگ و جنگ روانی تمسک جست که مغولها هنگام سختی به آن روی میآوردند. بنابراین شایعه کرد که نامهای بدین مضمون از هلاکوخان دریافت کرده است که علاء ملک، فرزند ملک صالح، از نگاه مغولها مجرم نیست و اگر برای مصالحه نزد ما فرستاده شود، با او مصالحه خواهیم کرد و گناه پدرش را نیز به وی خواهیم بخشید.[3]
این شایعات درست زمانی دهان به دهان میگشت که ملک صالح از یکسو بسیار خسته و ناتوان شده بود و از سوی دیگر، سایر امراء با او در چارهاندیشیها همنوایی نمیکردند. تأکید عوام مردم و برخی از خواص برای صلح، که یا پیشنهاد مصالحه از سوی هلاکوخان را واقعی میپنداشتند و یا خدعهای در سر داشتند، همهی تلاشهای ملک صالح در راستای مقاومت را به بنبست کشانده بود و او را ناگزیر ساخت که علاء ملک را به اردوگاه دشمن بفرستد. مغولها علاء ملک را به محض ورود به اردوگاه زندانی کردند و به مدت دوازده روز هیچ خبری از او نشد. ملک صالح چنین میپنداشت که او را نزد هلاکوخان بردهاند و به زودی از شدت تنش کاسته خواهد شد و مغولها به دستور هلاکو به محاصره پایان خواهند داد، اما دوازده روز بعد نامهای از مغولها دریافت کرد که در آن نوشته بود چنانچه شهر را تسلیم آنها نکند با توسل به شمشیر وارد میشوند و ملک صالح مسئول قتل عام مردم خواهد بود. شش ماه تمام از محاصرهی موصل میگذشت. هوای بسیار گرم منطقه رمقی برای ادامهی درگیریها در دو طرف باقی نگذاشته بود و خشکسالی شهر موصل را در بر گرفته بود و مردم را ناگزیر میکرد که به صحرا بگریزند. آنها هرگز تصور این را هم نمیکردند که روزی طعمهی شمشیرهای آختهی مغولها خواهند شد. ملک صالح، مردم و فرماندهان سپاه را گرد آورد و با آنها در مورد اوضاع شهر به گفتگو پرداخت. رأی اکثریت افراد، علیرغم محاصرهی شدید که بر آنها روا داشته میشد، گرسنگی بیرحمانهای که مغولها به آنان تحمیل کرده بودند، و با علم به فریبندگی وعدههای مغولها و تهدیداتی که طی این مدت دریافت کرده بودند، این بود که ملک صالح به اردوگاه دشمن برود. ملک صالح به آنها گفت: «اگر من نزد مغولها بروم و شهر را تسلیم آنان کنم، آنها ابتدا شما را خواهند کشت و سپس به سراغ من میآیند» اما اطرافیان، به چیزی جز گزینهی تسلیم رضایت نمیدادند! ملک صالح روز جمعه و بعد از ادای نماز، با مردم خداحافظی کرد، لباسهای سفیدش را پوشید و همراه تنی چند از امراء روانهی اردوگاه مغولها گردید. چون به اردوگاه رسید، مغولها نگهبانانی را برای محافظت از او و همراهانش در نظر گرفتند و مدتی بعد، به او اجازه دادند که به شهر برگردد و به مردم اطمینان دهد که خطری از جانب مغولها آنها را تهدید نمیکند. با شنیدن این خبر، مردم از مخفیگاهها بیرون آمدند و مغولها شروع به تخریب دیوارهای شهر نمودند. اما، وعدهی امان مغولها مانند سرابی بود که به ساکنان شهری که تشنگی بر آنها غالب آمده باشد، نمایانده باشند. این وعدههای پوشالی را قبلاً هم داده بودند و بعدها هم تکرار نمودند. خدعهای که برای تحقق آرزویی به کار گرفته شده بود که با توسل به ابزار نظامی نتوانسته بودند به آن دست پیدا کنند؛ هرچند ممکن است بگویید مسلمانان نباید فریب این وعدههای مغولها را میخوردند و برای یک مسلمان شایسته نیست که از یک سوراخ دو بار گزیده شود، اما حقیقت این است که مردمی که هفت ماه آزگار محاصرهی بیامان توأم با گرسنگی و نگرانی را تحمل کرده باشند، به هر چیزی که فکر کنند به نجات آنها از مخمصه میانجامد چنگ میاندازند؛ هرچند وعدهای توخالی باشد یا سرابی در دوردست. نتیجه این شد که امرای سادهاندیش همان جامی را سر بکشند که گروهی قبل از آنها سر کشیده بودند و فرماندهانی دیگر، بعد از آنها هم ناگزیر به سرکشیدن آن میشدند. و چه سرنوشت غمانگیزیست!
یونینی میگوید: «مردم که وعدهی امان مغولها را جدی گرفته بودند، روی به کسب و کار آوردند و مشغول امور روزمره شدند، اما مغولها در ۲۶ شعبان سال ۶۶۰ هجری قمری شهر را اشغال نمودند و به مدت نه روز، هر که را مییافتند از دم تیغ میگذرانیدند. جمع کثیری از دانشمندان شهر را کشتند، شهر را غارت کردند، مردان را قتل عام نمودند و زنان و کودکان را به اسارت گرفتند. منازل مسکونی را ویران نمودند، به طوری که در شهر موصل دیاری باقی نماند.»[4]
وقتی که شهر را ترک کردند، قریب به هزار نفر از مردم که به کوهها پناه برده بودند، فقط به شهر بازگشتند. علاء ملک، علیرغم این که پدرش در ایامی که شهر در محاصرهی مغولها بود، به خواست آنان مبنی بر تحویل وی تن داده بود، از تیغ مغولها جان سالم به در نبرد و به وحشیانهترین شکل ممکن به قتل رسید؛ زیرا که خیانت و خدعه، به اذعان مورّخ رسمی آنها (رشیدالدین صاحب کتاب جامعالتواریخ) شگرد اصلی آنها بود.
مغولها، علاء ملک را دو شقه کردند و بر روی پل جنوبی موصل آویزان نمودند و اوایل شوّال، که موصل را به مقصد تبریز ترک میکردند تا خبر این پیروزی را به هلاکوخان بدهند، ملک صالح را هم به مانند علاء ملک، و به وجهی وحشیانهتر، کشتند. رشیدالدین میگوید: «ملک صالح را به دستور شخص هلاکوخان کشتند. چون شکنجه و قتل او بعد از رسیدن نیروهای کمکی واقع شد. هلاکوخان که بسیار از دست ملک صالح عصبانی بود، دستور داده بود تا بدنش را با روغن گوسفند چرب کنند، در نمد (پوست گوسفند هم گفتهاند) بپیچند، با طناب محکم بسته و زیر آفتاب داغ تابستان بیندازند. بدن ملک صالح بر اثر تابش آفتاب و تأثیر روغن، متعفّن گشت و به طعمهای برای جانوران موذی تبدیل شد؛ به طوری که از جسد وی (در حالیکه زنده بود) تغذیه میکردند. سرانجام یک ماه بعد بر اثر این شکنجه از دنیا رفت.»[5]
ادامه دارد…
[1] ـ رشیدالدین، جامع التواريخ، ج۱ ـ ۲، ص ۳۲۸ و ۳۲۹.