نویسنده: خالد یاغی­زهی

بزرگ­مردِ مردان تاریخ (بخش اول)

مقدمه:
در طول تاریخ بشریت، شخصیت‌هایی ظهور کرده‌اند که با اعمال و گفتار خود تأثیرات عمیقی بر جوامع بشری گذاشته‌اند. اما در میان این شخصیت‌ها، حضرت محمد (صلی الله علیه وسلم) به عنوان پیامبری که نه تنها دینی جدید به ارمغان آورد، بلکه با اخلاق و رفتار بی‌نظیرش، الگویی برای بشریت شد، جایگاه ویژه‌ای دارد. او مردی بود که در دوران جاهلیت عربستان، با پیام توحید و دعوت به اخلاق نیکو، جامعه‌ای را از تاریکی به سوی نور هدایت کرد. حضرت محمد (صلی الله علیه وسلم) با شجاعت و استقامت مثال‌زدنی، در برابر مخالفت‌ها و سختی‌ها ایستاد و هرگز از هدف والای خود که هدایت بشریت بود، دست نکشید.
این مقاله به بررسی بخشی از زندگی و مبارزات حضرت محمد (صلی الله علیه وسلم) در مکه می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه او با صبر و استقامت، در برابر تهدیدها و اذیت‌های قریش ایستادگی کرد و با اخلاق و رفتار نیکوی خود، دل‌های بسیاری را به سوی حقیقت جذب کرد.
از تصاویر هجرت:
ما اکنون در مکه هستیم و جنگی میان توحید و شرک، اصلاح‌طلبی و خشک‌اندیشی، بین محمد (صلی الله علیه وسلم) و قریش در جریان است. قریش از تمام توانش بهره می‌برد، اموالش را خرج می‌کند و تمام دنیایش را فقط بدین خاطر تقدیم داشته که جهان را از این خوبی بازدارد!
محمد (صلی الله علیه وسلم) می‌گوید: «راه را به رویم بگشایید تا وارد پهنه‌ی گیتی شوم و به یاری ضعیفان و حمایت از ستمدیدگان بپردازم و کرامت و استقلال عقلی را به بشر بازگردانم.»
می‌گویند: نه.
می‌گوید: «رسالتم را آزاد بگذارید تا در زمانه به حرکت درآید؛ چرا که رسالتم وابسته به زمان و مکان خاصی نیست.»
می‌گویند: نه! اما بیا، اگر می‌خواهی تو را پادشاهمان می‌کنیم و اموالمان را به پایت می‌ریزیم و تو را سردار این شهر قرار می‌دهیم.
تاریخ این بار قریش را به باد مسخره گرفت. محمد (صلی الله علیه وسلم) آنان را فرا می‌خواند تا حکومت زمین و رهبری دنیا را به آنان بدهد و کلید گنج‌های علم و ثروت را در دستانشان بگذارد و دارایی‌های خسرو و سزار را به آنان هدیه کند، اما آنان می‌خواهند حکومت این روستایی را که در میان دو کوه و پشت ریگ‌های بیابان‌ها خفته است، به او واگذار کنند.
رفتند تا اذیتش کنند؛ تهدیدش می‌کردند که شاید تهدید، کاری کند که ترغیب نکرد. در راهی که می‌رفت خارها انداخته و در حالت سجده، امعاء و احشای شتر را بر او می‌گذاشتند. در طائف سنگباران و خونینش نمودند، استهزایش کرده و احمقان‌شان را بر او گماشتند.
اما هیچ‌یک از این‌ها خشم او را برنیگیخت، بلکه او را به شفقت واداشت؛ دلسوزی بزرگ‌تری که بر کودکان بازیگوش و عاقل بر دیوانگان دارد. جوابش فقط این بود: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَومِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»؛ «بار الها! قومم را هدایت بده که نمی‌دانند.»
چیزی او را از هدفش بازنگرداند؛ مگر می‌شود ماه را در این گنبد زرنگار با انداختن شکوفه‌ی گل یا پرت کردن سنگی از مسیرش برگرداند؟! مسلمانان نخستین را می‌آزردند تا آنان را نسبت به دین‌شان در فتنه بیندازند؛ آنان را شکنجه می‌کردند، مسلمان را عریان بر ریگ‌های داغی که گوشت را بریان می‌کرد، می‌خواباندند و سنگ بزرگی بر سینه‌اش می‌گذاشتند و به آب اشاره می‌کردند و به او می‌گفتند: به پروردگار محمد کفر بورز تا تو را از این آب نوشانده و نجات دهیم، اما او فقط می‌گفت: «أَحَد أَحَد! / خدا یکی است، خدا یکی است!». لذت مناجات و عشق آرزوی بهشت او را از سوزش عذاب و گرفتاری درد دنیا به خود مشغول می‌کرد.
در راه خدا، هر سختی و مشقتی را تحمل کردند؛ از ضرب و جرح گرفته تا سوزانده شدن، گرسنگی و شب‌بیداری. آنان تلخی‌ها را در راه خدا شیرین کردند و بدترین سختی‌ها را که رضای الهی در آن بود، پذیرفتند.
پیامبر (صلی الله علیه وسلم) فراخوان دشوارتری هم به آنان داد؛ جدایی از وطن و ترک خانواده. به خاطر دین‌شان باید به کشوری بروند که هیچ وابستگی و ارتباطی با آن ندارند؛ نه با زبان آن آشنایی دارند و نه دین‌شان یکی است. به حبشه، تا در مجاورت نصارا قرار گیرند، زیرا نصارای حبشه از مشرکان قریش به آنان نزدیک‌تر بودند: «وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى» (مائده: ۸۲)؛ «همانا نزدیک‌ترین مردم را نسبت به دوستی مسلمانان، کسانی می‌یابی که گفتند: ما نصارا هستیم.»
از خانه‌های خود بیرون آمده و خانواده‌ها را رها کرده و رهسپار حبشه شدند؛ اما اذیت و آزار مشرکان حتی به حبشه هم رسید. قریش تمام تلاشش را در ممانعت، کفر و عناد به کار برد، ولی مگر می‌توانست نور خدا را خاموش کند؟
بخار به طور طبیعی بالا می‌رود و در یک شیشه حصر نمی‌شود؛ اگر آن را بازداری، باز هم راهی برای خود پیدا می‌کند یا اینکه شیشه را می‌ترکاند. اسلام نیز چنین است. مسلمانان دوباره هجرت کردند، اما این بار به سوی دیاری عربی، به روستایی که مقدر شده بود تا سالیان سال گمنام و بی‌اهمیت باشد تا اینکه به قدوم محمد (صلی الله علیه وسلم) مشرف شود و آنگاه مادرِ شهرها و پایتخت پایتخت‌ها قرار گیرد و منبع چشمه‌های خیر و هدایت باشد تا در زمین جاری گردند و آن را آبیاری و سرشار از خیر و خوبی کنند و نهرهای ملک و ثروت و سلطنت از هر مکان به سویش سرازیر شود.
مسلمانان همگی هجرت کردند. در مکه به جز پیامبر (صلی الله علیه وسلم) و دو مرد دیگر، کسی باقی نماند؛ یکی رفیق سفر و دیگری نماینده‌اش در مکه، دو مردی که اوّل اسلام آوردند و آخر هجرت کردند: بزرگمرد ریش سفیدان؛ ابوبکر و سردار جوانان؛ علی.
محمد (صلی الله علیه وسلم) تأخیر کرد؛ آن‌چنانکه ناخدای شریف بر پشت کشتی غرق شده می‌ایستد و تا زمانی که همه‌ی مسافران پیاده نشده‌اند، پایین نمی‌شود و آن‌چنانکه چوپان امانتدار دیر کرده و تا آمدن همه‌ی رمه، از بادیه نمی‌آید. تأخیر کرد تا از پیروانش حمایت کند و با سینه‌اش به استقبال خطر برود و خطر هم با شدیدترین شکل و صورتش آمد.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version