نویسنده: م. فراهی توجگی

حاکمیت از منظر اسلام

ماهیت و معنای حاکمیت در اسلام مانع شکل‌گیری حاکمیت دوگانۀ معروف در قرون‌وسطا، یعنی امپراتور روم و پاپ، می‌شود که با مدل تک‌حاکمیتی مطلقِ مدرن و غیرپاسخگو در توافق نبود؛ مدلی که ژان بودن (۱۵۹۶-۱۵۳۰)، هوگو گروتیوس (۱۵۸۳ – ۱۶۴۵) واضع حقوق ملت‌ها در رشته‌های غربی، تامس‌هابز (۱۵۸۸-۱۶۷۹) یا جان آستین (۱۶۱۳-۱۶۶۹) مطرح کردند. چون مفهوم حاکمیت در اندیشۀ آنان محصول شرایط خاصی بود که در سدۀ شانزدهم اروپا را فرا گرفته بود؛ بعدتر انقلاب فرانسه مرجعیت سنتی را سرنگون کرد و به تبعیت از اندیشۀ روشن‌گری خرد را به‌عنوان حاکم غایی تعیین نمود.
جورج سورس در توضیح این شرایط می‌گوید:
«ثابت شد که خرد برای این وظیفه مناسب نیست و شور سال (۱۷۸۹) به وحشت (۱۷۹۳) انجامید؛ اما عقاید پایۀ روشن‌گری انکار نشد؛ برعکس، ارتش ناپلئون اندیشه‌های مدرنیته را به دیگر نقاط اروپا برد. دستاوردهای مدرنیته بی‌نظیر است؛ به‌رغم این دستاوردهای چشم‌گیر، خرد نتوانست انتظاراتی را که از آن می‌رفت، به‌ویژه در صحنه‌های اجتماعی و سیاسی، کاملاً برآورده سازد. شکاف اهداف و نتایج پر نشد. در حقیقت هر اندازه اهداف رادیکال‌تر بود، نتایج مأیوس‌کننده‌تر بود. به نظرم این امر دربارۀ کمونیسم و بنیادگرایی بازار که هر دو ادعای علمی‌بودن داشتند، صادق است. می‌خواهم بر مورد خاصی تأکید کنم که تبعات ناخواسته داشت و به‌ویژه با وضعیت کنونی مرتبط است: وقتی اندیشه‌های سیاسی اصلی روشن‌گری عملی شد، به تقویت ایدۀ دولت ملت کمک کرد. مردم در تلاش برای استقرار فرمانروایی خرد علیه فرمانروایان، قیام و قدرت یک حاکم را کسب کردند. چنین بود که دولتِ ملت که در آن، حاکمیت از آن مردم است، متولد شد. مزیت آن هرچه باشد، با منبع الهام جهان‌شمول‌گرایانۀ خود بسیار متفاوت است.»
به سبب احیاگری دینی و اصلاحات پروتستانی در سدۀ شانزدهم و به دنبال آن، سقوط امپراتوری روم و ظهور پادشاهی‌های ملی در سدۀ هفدهم، اروپا تفکر سیاسی غربیِ فرایند سکولار‌شدن را طی کرد. شرایط ناظر به اختلاف بین فرمانروایان مطلق‌گرا، متفکران سیاسی را واداشت تا یک مبنای نظری نوین برای این پدیدۀ جدید سیاسی بیابند.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version