نویسنده: «ابو عائشة»

چندین نمونه از کرامت‌های بزرگان اسلام

یکی از مشهورترین کرامت‌های حضرت عمر رضی‌الله‌عنه فریاد «یا ساریة الجبل» است: «حضرت عمر رضی‌الله‌عنه روزی در مدینۀ منوره درحالی‌که خطبۀ جمعه را ایراد می‌کرد، دو یا سه بار فرمود: «یا ساریة الجبل!» و بعداً خطبه را ادامه داد. تمام حاضرین در حیرت فرو رفتند که این جملۀ بی‌ربط چگونه بر زبان مبارکش جاری شد. او با عبد‌الرحمن بن عوف ارتباط خاصی داشت. حضرت عبدالرحمن رضی‌الله‌عنه از او پرسید: «امروز شما در میان خطبۀ خود عبارت «یا ساریة الجبل» را به چه منظوری بر زبان آوردید؟» او از لشکری ذکر کرد که در نهاوند عراق مشغول جهاد بود و فرماندۀ لشکر «ساریه» نام داشت. فرمود: «دیدم که این لشکر در دامنۀ کوه مشغول جنگ است و قشون دشمن از جلو و عقب می‌آمد و آنان از آن خبری نداشتند، با دیدن این وضع نتوانستم خودم را کنترل کنم و ساریه را صدا زدم تا به سمت کوه برود.» بعد از چند روزی که قاصد ساریه آمد، جریان امر را بیان کرد و گفت: «ما مشغول جنگ بودیم، ناگهان ندای «یا ساریة الجیل» را شنیدیم. با شنیدن این آواز، به کوه پناه بردیم و پیروز شدیم.»
بسیاری از علمای کرام این کرامت حضرت عمر رضی‌الله‌عنه را در کتاب‌های خود ذکر کرده‌اند، به‌خصوص نویسندۀ «خلفای راشدین» علامه عبدالشکور لکنوی رحمه‌الله این داستان را در بخش کرامت‌های حضرت عمر رضی‌الله‌عنه آورده است.
حضرت اسید بن حضیر رضی‌الله‌عنه چنین روایت می‌کند که ایشان شبی سورۀ بقره را تلاوت می‌کرد و اسبش در کنارش بسته بود؛ ناگهان اسبش به حرکت درآمد، وقتی ایشان ساکت شد، اسب نیز آرام گرفت. وقتی دوباره تلاوت را آغاز کرد، اسب نیز به حرکت درآمد، زمانی‌که ساکت شد، اسب نیز از حرکت ایستاد، با شروع تلاوت حرکت‌های اسب نیز شروع شد؛ [چون فرزندش یحیی در کنارش خوابیده بود] اسید می‌گوید: ترسیدم او را زیر دست و پا بگیرد؛ لذا برخاستم و به‌سوی اسب رفتم، ناگهان بالای سرم چیزی مانند سایبان دیدم که اشیایی مانند چراغ در آن وجود داشت و به اندازه‌ای در فضا بالا رفت که دیگر آن را ندیدم. صبح روز بعد، نزد رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم رفتم و گفتم: یا رسول‌الله! من در نیمه‌های دیشب در محل خشک کردن خرماهایم قرآن تلاوت می‌کردم که اسبم شروع به دست و پا زدن کرد. رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمودند: «ای فرزند حضیر! بخوان.» و من شروع به خواندن نمودم و اسبم شروع به دست و پا زدن کرد. دوباره رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمودند: «ای فرزند حضیر! بخوان.» و من شروع به خواندن نمودم و باز اسبم شروع به دست و پا زدن کرد. بار دیگر رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمودند: «ای فرزند حضیر! بخوان.» این بار از خواندن منصرف شدم؛ زیرا یحیی نزدیک اسب قرار داشت و ترسیدم که او را لگدمال کند. در این هنگام چیزی مانند سایبان دیدم که اشیایی مانند چراغ در آن وجود داشت و به اندازه‌ای در فضا بالا رفت که دیگر آن را ندیدم. رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمودند: «آنان ملائکه بودند که به خواندنت گوش می‌دادند و اگر تو به خواندنت ادامه می‌دادی، آن‌ها تا صبح آنجا می‌ماندند بدون اینکه از نظر مردم پنهان شوند.»
در این شکی نیست که فرشتگان هنگامی که ایشان تلاوت می‌کرد، نزول می‎کردند؛ حتی اینکه رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم و مردم نیز این حادثه را مشاهده می‎نمودند.
عباد بن بشیر و اسید بن حضیر رضیالله‌عنهما کسانی بودند که در شب تاریک برای‌شان نوری ظاهر گردید. در حدیث صحیح آمده است که ایشان در یک شب تاریک از محضر رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم مرخص شدند و همراه‌شان نوری بود که راه را روشن می‌ساخت و زمانی که از همدیگر جدا شدند، آن نور نیز به دو قسمت تقسیم شد.
شارح سنن أبی‌داود می‌نویسد: «این مورد در حدیث صحیح از رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم ثابت است و این یکی از کرامت‌های اولیا است که اهل سنت به آن اعتقاد و باور دارند.»
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version