نویسنده: سید مصلح‌الدین

تحریف و تضاد در تاریخ مذهبی اروپا

تحریفات مذهبی و اقتدارگرایی سیاسی در طول تاریخ اروپا موجب شکل‌گیری دیدگاه‌های متضاد در جامعه شده‌اند. محرفان کتب مقدس، حاکمان ستمگر، پاپ‌های فاسد و رهبران مذهبی متعصب، با پیگیری سیاست‌های جداسازی علم از معنویت، به ایجاد دوگانگی در جامعه دامن زده‌اند. در این تفرقه‌افکنی، افراد مجبور به انتخاب هویتی به عنوان دانشمند یا مؤمن بوده‌اند.
استراتژی‌های تحریفی آن‌ها باعث تقسیم‌بندی مردم اروپا به سه دسته شده است:
۱. صوفیان جاهل: این گروه، که بدون هیچ تفکر و روشنگری، تنها دستورات روحانیت را دنبال می‌کرده‌اند، در جهل مرکب به سر می‌بردند. آن‌ها در قرون وسطی، زمانی که مسیحیت در روم رواج یافت، عدم تفکر و تناقض‌های رفتاری خود را به نمایش گذاشتند و با نادانی خود، بسیاری را به سوی سقوط هدایت کردند.
۲. عالمان فاسد و فاسق: این دسته شامل رهبران دینی مانند پاپ‌ها و خاخام‌ها می‌شود که در قرون وسطی، به جهت دنیاپرستی و جاه‌طلبی، در جنگ قدرت با امپراتوری‌های زمان خود به سر می‌بردند. آن‌ها، با وجود ظاهر روحانی، هیچ ارتباطی با معنویت واقعی نداشته و به طور مستقیم به آسیب‌رسانی به مردم ساده‌دل و بی‌گناه پرداختند.
۳. مردم عادی به عنوان قربانیان اصلی: این دسته از مردم، که به عنوان عوام شناخته می‌شوند، قربانیان اصلی جهالت عابدان و ظلم حکام و علمای مسیحیت و یهودیت بوده‌اند. علامه سید ابوالحسن ندوی (رحمه‌الله تعالی)، در توضیح این وضعیت چنین می‌فرمایند: «استیلای مسیحیت بر حکومت روم بت‌پرست، رخدادی بزرگ است که بایستی تاریخ آن به دقت ثبت و به آن ارزش داده شود.»
این تغییر عظیم با به تخت نشستن قسطنطین  در سال ۳۰۶ میلادی آغاز شد، که خود به نصرانیت گروید. در این دوران، مسیحیت در برابر بت‌پرستی به پیروزی رسید و به یکباره به قلمروی وسیع و دولتی با نفوذ چشمگیر دست یافت، که پیش از این حتی در خواب هم برای آن‌ها تصور ناپذیر بود.
قسطنطین در راه رسیدن به تخت سلطنت، از اجساد سربازان مسیحی و خون‌های ریخته شده توسط کسانی که به او در قیام کمک کرده بودند، بهره‌برداری کرد. به پاس این حمایت‌ها، او حکومت را به دست مسیحیان سپرد، رومیان را تحت امر آن‌ها قرار داد و کلیدهای قدرت را به ایشان واگذار نمود.

آسیب‌های وارده به مسیحیت در دوران حکومت‌داری

مسیحیت در میدان نبرد به پیروزی رسید، اما در رقابت‌های دینی به شکست دچار شد. اگرچه از تصاحب یک امپراطوری بزرگ بهره‌مند شد، اما در زمینه دینی، آسیب‌های جدی دید. بت‌پرستان رومی تعالیم مسیح و پیروان او را تغییر دادند و بیشترین تحریفات را قسطنطین، که به عنوان حامی و برافرازنده‌ی پرچم مسیحیت شناخته می‌شد، به وجود آورد.
جان ویلیام درابر، فیلسوف، عکاس و شیمیدان آمریکایی، در اثر شهیر خود «تاریخ تعارض بین علم و دین» بیان می‌کند که چگونه شرک و بت‌پرستی در مسیحیت رسوخ کرد، و این تحت تأثیر ریاکارانی بود که مسئولیت‌های مهم و مقامات بلندپایه‌ای در دولت روم داشتند و تنها به ظاهر مسیحی به نظر می‌رسیدند. این افراد هرگز به دین اهمیتی نمی‌دادند و حتی یک روز هم صادقانه عمل نکرده بودند. حتی قسطنطین، که عمری را در ستم و جور سپری کرده بود، تا اواخر عمرش در سال ۳۳۷ میلادی، به ندرت به احکام کلیسا و دین پایبند بود.
هرچند مسیحیان به قدرتی رسیده بودند که توانستند سلطنت را به قسطنطین واگذار کنند، اما نتوانستند بت‌پرستی را کاملاً از میان بردارند و ریشه‌های آن را بکلی از بین ببرند. نتیجه‌ی این تقابل‌ها و جدال‌ها این شد که عناصر مسیحیت با بت‌پرستی در هم تنیده شد و دینی تازه پدید آمد که در آن مسیحیت و بت‌پرستی به یک اندازه تأثیر داشتند. در این نقطه است که اسلام و مسیحیت از یکدیگر جدا می‌شوند، زیرا اسلام، برخلاف مسیحیت، رقیب خود یعنی بت‌پرستی را به طور کامل ریشه‌کن کرد و تعالیم خود را به صورتی خالص و بدون آمیختگی منتشر ساخت.
امپراتوری که برده‌ی دنیا بود و عقاید دینی‌اش نیز تهی به نظر می‌رسید، برای منافع شخصی و دو گروه درگیر، یعنی مسیحیت و بت‌پرستی، تصمیم گرفت که آن‌ها را با یکدیگر متحد کند و میانشان صلح بیاندازد، به گونه‌ای که حتی مسیحیان متعصب نیز از پذیرش این سیاست اجتناب نورزیدند. آن‌ها معتقد بودند که این دین تازه با آمیختن به عقاید بت‌پرستی باستانی، شکوفا خواهد شد و مسیحیت در نهایت از لوث و پلیدی‌های بت‌پرستی پاک و مطهر خواهد گشت. مسیحیتی که با بت‌پرستی آمیخته و زیبایی‌ها و جلال خود را از دست داده بود، نتوانست مسیر روم را که اکنون رو به افول بود، تغییر دهد و در آن زندگی‌ای تازه، پرهیزکار، پاک و ظریف برانگیزد، بلکه رهبانیتی به وجود آورد که از جنایت و بت‌پرستی روم برای بشریت و تمدن بدتر بود.
این رهبانیت در جهان مسیحیت به شدت مبتلا به جنون شد و از حدود منطق فراتر رفت. ویلیام ادوارد، مورخ و نظریه‌پرداز ایرلندی، در اثر معروف هشت‌جلدی خود با عنوان «تاریخ اخلاق اروپا» می‌نویسد که تعداد راهبان به شدت افزایش یافت و مقام و منزلت آنان بالا رفت و اعمالشان بسیار مهم شد، به طوری که توجه‌ها را به خود جلب کردند و مردم را درگیر ساختند. گرچه اکنون نمی‌توان تعداد دقیق آن‌ها را شمرد، اما بر اساس گزارش‌های مورخان، در روز عید فصح پنجاه هزار راهب جمع شده بودند و تنها زیر نظر راهب سرابین ده هزار نفر اداره می‌شد، می‌توان به کثرت آن‌ها و گسترش حرکت رهبانیت پی‌برد، خلاصه شمار راهبان گوشه‌گیر در پایان سده‌ی چهارم میلادی، به تعداد اهالی مصر، حدود بیست میلیون می‌رسید.
 همچنین آزار جسم در راستای تکمیل فرامین دینی و رسیدن به اخلاق نیکو تا دو سده به عنوان الگویی کامل ادامه داشت.
مؤرخان از آن رخدادهایی شگفت روایت کرده‌اند؛ از راهب ماکاریوس (makaruis) نقل می‌کنند که او شش ماه خود را در لجنزاری قرار می‌داد، تا اینکه جسم برهنه او را پشه‌های سمی نیش بزنند و همیشه میله‌هایی از آهن را با خود حمل می‌کرد.
رفيق راهب او، يوسيبيس (eusebius) مقدار دو بار آهن را حمل می‌کرد و سه سال در چاه گل‌آلود و کم عمقی زندگی می‌کرد.
راهب يوحنا سه سال روی یک پا ایستاده بود و نمی‌خوابید و در این مدت هرگز ننشست. هرگاه خیلی خسته می‌شد پشتش را به صخره‌ای تکیه می‌داد، حتی برخی از راهبان هرگز لباس نمی‌پوشیدند و فقط با موهای بلندشان خود را می‌پوشاندند و مانند حیوانات چهار دست و پاه راه می‌رفتند؛ اغلب آنان در غارهای درندگان و چاه‌های گل‌آلود و کم‌عمق و یا گورها زندگی می‌کردند، بسیاری از آنان گیاه و علف می‌خوردند و نیز معتقد بودند پاکی جسم با پاکی روح منافات دارد و شستن بدن را گناه می‌شمردند؛ پاک‌ترین و پرهیزگارترین انسان‌ها در نزد آنان کسی بود که از پاکیزگی فاصله‌ی بیشتری داشته باشد و بیشتر در آلودگی‌ها فرو رفته باشد.
راهب اتهینس می‌گوید: «راهب آنتونی در طول عمرش هرگز گناه شستن پاهای خود را قبول نکرد و راهب آبراهام صورت و پاهای خود را پنجاه سال نشست و آب با آن‌ها تماس پیدا نکرد.»
راهب اسکندری پس از مدت‌ها با نهایت تأسف می‌گفت: «افسوس! ما مدت‌ها شستن صورت را حرام می‌دانستیم، ولی اکنون به حمام می‌رویم.»
راهبان در شهرها می‌گشتند، بچه‌ها را می‌ربودند و به صحراها و دیرها می‌بردند، کودکان را از آغوش مادران‌شان جدا کرده و آنان را براساس رهبانیت تربیت می‌کردند و در این میان دولت و حکومت نیز نمی‌توانست از روش آنان جلوگیری کند. توده‌ی مردم عوام ضمن تأیید این دسته از راهبان کسانی را که از پدران و مادران‌شان فاصله می‌گرفتند، تشویق می‌کردند تا رهبانیت را برگزینند.
 راهبان بزرگ و مشاهیر تاریخ مسیحیت در ربودن و دزدی افراد مهارت زیادی داشتند. نقل شده است که زمانی که مردم، راهب امبروز (ambrose) را می‌دیدند، مادران فرزندان‌شان را در خانه‌ها پنهان می‌کردند، پدران و اولیا نسبت به فرزندان‌شان هیچ تسلطی نداشتند و نفوذ و سرپرستی آن‌ها در دست راهبان و روحانیان بود.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version