نویسنده: عبیدالله نیمروزی

قدرت و انقلاب، ریشه در خون و پوست ملت افغان دارد!

سخنرانی در دانشگاه کابل
دانشجویان و فرهنگیان عزیز افغان!
این قوم در گذشته، رسالتی نداشت، اما با آمدن اسلام، این قوم صاحب رسالتی بلند شدند و آن را به آغوش خود کشیده و آن را آبیاری کرده‌اند. این رسالت، در وجود آنان روح تازه‌ای دمیده است.
قبل از آمدن اسلام، این ملت در جهل و تاریکی زندگی می‌کردند و در وادی خرافات، نادانی و حقارت‌ها گرفتار بودند. زورمندان حق ضعفا را پایمال می‌کردند و حقوق ضایع می‌شد. اما با آمدن اسلام، روحی جدید در وجودشان دمیده شد و شعور و احساسات‌شان بهبود یافت. اگرچه وضعیت طبیعت همانند قبل بود، اما این رسالت جدید، به آن‌ها انسانیت تازه‌ای بخشید.
عامل دوم: افغان‌ها در گذشته، زندگی بسیار محدودی داشتند و دیدشان نسبت به دنیا وسیع نبود؛ نگاه‌شان به انسانیت و زندگی بسیار محدود بود.
اگر از آن‌ها سوال می‌شد که انسان کیست؟ پاسخ‌شان این بود که انسان، افغانی است و انسان کسی است که در این سرزمین سکونت دارد و با فرط محبت با آن نغمه‌سرایی می‌کند. کوتاه‌بینی آن‌ها را در این منطقه محدود و محبوس کرده بود.
اگر از آن‌ها می‌پرسیدند که زندگی چیست؟ شاید جواب‌شان این بود که زندگی خورد و نوش است و بهره‌برداری، سرگرمی، قدرت، ریاست و غلبه‌یافتن است.
افغان‌ها زندگی‌شان را مانند زندگی ماهی در حوض می‌دانستند و چنان محدود زندگی می‌کردند که تشبیه‌شان به زندگی قورباغه در برکه‌ای کوچک، خالی از مناسبت نیست.
وضعیت عرب‌ها، ترک‌ها و فارس‌ها قبل از اسلام نیز به همین شکل بود، اما اسلام آن‌ها را از این زندان تاریک و تنگ خارج کرد. چنانچه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم می‌فرمایند: «لنُخْرجَ مَنْ شَاءَ اللهُ مِنْ ضِیقِ الدُّنْیَا إِلَی سَعَةِ الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ.»
پدران شما نسبت به انسانیت دید کوتاه و محدودی داشتند که در آن هیچ وسعت دید، گذشت و عمق اندیشه‌ای وجود نداشت؛ اما اسلام به آن‌ها بزرگ‌مَنشی بخشید تا اینکه انسانیت را به عنوان یک خانواده دریافت کردند و دنیا را مانند خانه‌ای دیدند.
این است عقیدۀ حقیقی آن‌ها نسبت به انسانیت، چنانچه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم می‌فرمایند: «کلکم من آدم و آدم من تراب، لا فضل لعربی علی اعجمی ولا لأعجمی علی عربی الا بالتقوی»؛ ترجمه: همۀ شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است. هیچ برتری برای عرب‌ها نسبت به عجمی‌ها نیست و عجمی‌ها نسبت به اعراب برتری ندارند مگر به تقوا.
همان‌گونه که یک رهبر به مرزهای جغرافیایی و تقسیمات ساختگی خود محصور نمی‌شود، مسلمانان نیز از این مرزبندی‌ها خارج شده‌اند و به سوی افق‌های دوردست پیش می‌روند. اگر به چنین وسعت نظری نمی‌رسیدند، به همان حال پدران‌شان تا قرن‌های طولانی باقی می‌ماندند.
عامل سوم: اطمینان مستحکم و استوار، زمانی‌که به خدا و پیامبرش و روز آخرت و قضا و قدر ایمان آورده و دریافته‌اند که مرگ وقت معینی دارد که در آن هیچ تقدیم و تأخیری نیست و این قول خداوند را دریافته و به آن ایمان آورده‌اند که می‌فرماید: «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِككُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ»؛ ترجمه: هر جا که باشید، مرگ شما را درخواهد یافت، حتی اگر در قلعه‌های محکمی باشید.
و هم‌چنین این قول خداوند متعال که می‌فرماید: «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ»؛ ترجمه: پس چون بیاید میعاد ایشان، نه تاخیری دارند و نه سبقتی.
با این ایمان، سرشار از اعتماد و کرامت شدند و به خوبی دانستند که انسان روزی مرگش فرا خواهد ‌رسید که خداوند مقرر فرموده است و هر چیزی وقت مشخصی دارد و تمام اوامر به دست او و به دستور اوست. هم‌چنین، این یقین به آن‌ها دست داد و به‌وسیلۀ رسالت آسمانی متوجه شدند که آن‌ها لشکر خدا و یاریگر اویند. آیاتی را که این یقین را برای آن‌ها تأیید می‌کند، می‌توان به شرح زیر ذکر کرد:
«إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (۱۷۲) وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ (۱۷۳)»؛ ترجمه: آنان [بر دشمنان خودشان] حتما پيروز خواهند شد و سپاه ما هر آيینه غالب ‏آيندگانند؛ «إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ ترجمه: بدون شک حزب و گروه خدا رستگارانند.
«إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ»؛ ترجمه: در حقيقت ما فرستادگان خود و كسانى را كه گرويده‏اند در زندگى دنيا و روزى كه گواهان برپاى مى‏ ايستند قطعا يارى مى‌‏كنيم.
«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»؛ ترجمه: و اگر مؤمن‌ايد سستى مكنيد و غمگين مشويد كه شما برتريد.
برادران عزیز! در اینجا، حکایت واقعه‌ای از اصحاب پیامبر رضوان‌الله‌علیهم‌اجمعین برای شما روایت می‌شود. هنگامی که سیدنا سعد بن ابی وقاص رضی‌الله‌عنه مقابل رود دجله ایستاد، دید که آب رود بسیار مواج و خروشان است و به اطراف آن نگاهی انداخت. سپس، رو به سلمان فارسی رضی‌الله‌عنه کرد و از او پرسید: «آیا در این رود متلاطم غوطه‌ور شویم و یا اینکه برگردیم و سد و خاک‌ریزی بسازیم؟
حضرت سلمان فارسی رضی‌الله‌عنه سخنی ماندگار به زبان آورد که برای همیشه در تاریخ جاودان خواهد ماند، او گفت: «این دین جدیدی است و من اطمینان دارم که خداوند متعال دین خود را غلبه خواهد داد و این دین به آن مقامی که خداوند برای آن مقرر نموده است نرسیده، چگونه این پندار را در سر داشته باشیم، کشتی‌ای که حاملان رسالت الهی را حمل می‌کند غرق شود!.»
این الفاظ بسیار عمیق و پر از معانی هستند. این دین جدید است که لازم است به مقام خود برسد و دنیا را از نو بنا کند، رهبری جهان را بدست گیرد و بشریت را بیدار نماید و هدایت دهد. حضرت سعد بن ابی وقاص بعد از شنیدن این سخنان، به لشکریان خود دستور داد تا از دریا عبور کنند. طبری روایت می‌کند که وقتی اهل فارس لشکر مسلمین را دیدند، وحشت زده شده و با خود گفتند: «دیوها آمدند، دیوها آمدند». این اطمینان بود که بر قلب‌های لشکر مسلمین مسلط بود و در آن‌ها روح تازه‌ای دمید.
بازگردیم به تاریخ خوشنام و ببینیم که سلطان محمود غزنوی چگونه سرزمین‌های وسیع را یکی پس از دیگری فتح می‌کرد. در تاریخ به ثبت رسیده است که او ۱۷ مرتبه به هند لشکرکشی نمود و آن را به چنگ آورد و به دورترین نقاط شرقی و جنوبی رساند. همۀ این فتح و پیروزی‌های وی در حالی انجام می‌شد که نه توشۀ کافی داشت و نه پشتیبانی؛ زیرا مرکز حکومت او بسیار دور و پشت کوه‌های مرتفع قرار داشت، راه‌ها ناهموار بودند و تنگه‌های بسیار باریکی بر سر راه بود. نگاه سلطان غزنوی به این نبردها مانند نگاه جوان ورزشکاری بود که به میدان ورزش، مسابقه و بازی می‌نگرد. او اعتماد راسخی به خداوند داشت و به یقین دریافته بود که جهاد، عبادت و جان سپردن در این راه، شهادت است. او مطمئن بود که شهدا هرگز نمی‌میرند، بلکه نزد پروردگارشان زنده‌اند و روزی داده می‌شوند. او از اعماق وجود ایمان داشت که حامل رسالت الهی است و به زودی دین مبین اسلام را در هند گسترش خواهد داد.
این موارد، عواملی هستند که شخصیت جوامع را می‌سازند نه شخصیت یک فرد واحد را. اگرچه، شخصیت فردی نیز جزء مسایل مهم است که در این زمینه روان‌شناسان و مربیان بسیار بحث نموده‌اند، اما آنچه که من می‌خواهم از آن سخن بگویم، شخصیت جوامع است. این عوامل بودند که به جامعۀ افغانی شخصیت توانایی بخشید، شخصیتی که کسی تاب مقاومت در مقابل آن را نداشت، شکست‌ناپذیر و همواره غالب همۀ ملت‌ها بود. مادامی که این عوامل شخصیت را داشتند، سرانجامِ آن‌ها همین سرفرازی بود و در این دیر به افلاس نگراییده بودند.
من برای ملت عزیز افغان احساس خوف می‌کنم که در این برهه از تاریخ انسانی، از این عوامل رهبری و قیادت تهی بمانند و به همان اوضاع و احوالی برگردند که تا آن وقت هنوز اسلام وارد این سرزمین نشده بود و آن‌ها رابطه‌ای با دعوت اسلامی نداشتند. به شما جوانان، می‌گویم که این عوامل را چون نهالی در قلب جامعۀ خود بکارید و آبیاری نمایید، به آن رسیدگی کنید و محافظ آن باشید. نگذارید ضایع شود؛ زیرا افراد جامعۀ شما همان ملت قدیم و همان افراد قدیمی هستند. طبیعت نیز به حال خود باقی مانده است، کوه‌ها و آسمان به همان حالت اول ایستاده‌اند، نهر کابل همان نهری است که هزاران سال جاری مانده و این همان سرزمینی است که همواره خداوند آن را منبع خیرات و برکات قرار داده است. ثمرات میوه‌های لذیذ و آب‌های گوارا و پاکمانی و صافی به آن اعطا کرده است و آینده نیز همین‌طور خواهد بود.
آنچه ما از آن سخن به میان آوردیم، عوامل شخصیت‌ساز، رسالت، بحث اطمینان و یقین و مسئلۀ اهداف و مقاصد است تا زندگی هدفمند شود و این موهبت‌های الهی مجالی برای ظهور بیابند. قلب‌ها نمونۀ کاملی از زیبایی و نیکی باشند و همه را شیفته و فریفتۀ خود سازند. این حقیقت را دکتر محمد اقبال لاهوری به‌خوبی دریافته بود و از فروخفتن بی‌اعتنایی و کم‌وجودی نسل مسلمانان معاصر به خدا شکایت کرد. جواب او این بود که این نسل، زندگی‌شان بدون هدف است و رسالتی ندارند. الگویی برای زندگی خود نیافته‌اند تا دلباختۀ او گردند و دوست‌دار حُسن و جمال او شوند و طبق سلوک او برنامۀ زندگی خود را طرح‌ریزی کنند.
شبی پیش خدا بگریستم زار                     مسلمانان چرا زارند و خوارند
ندا آمد نمی دانی که این قوم                 دلی دارند و محبوبی ندارند
ای جوانان افغانی! خداوند متعال شما را مورد اکرام خود قرار داده و هیچ چیزی برای شما کم نگذاشته است. حق سبحانه و تعالی می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»؛ ترجمه: در حقيقت ‏خدا حال قومى را تغيير نمى‏دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.
خداوند متعال بخشاینده تر از آن است که نعمتی را به بندگانش عطا کند و باز پس بگیرد. اما این انسان‌ها خود، با کفران نعمت‌ها باعث شده‌اند تا سلب نعمت شوند. خداوند متعال می‌فرماید: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»؛ ترجمه: آيا به كسانى‌كه [شكر] نعمت‏ خدا را به كفر تبديل كردند و قوم خود را به سراى هلاكت درآوردند نگريستى؟. (ابراهیم: ۳۴)
این حقیقت تاریخی است و هیچ جای شک و تردیدی ندارد که شناخت بسیار مهم است؛ شناخت شخصیت و دانستن قدر و قیمت. پس ای جوانان، قدر و قیمت‌تان را بدانید. شاعر مسلمان، محمد اقبال، می‌گوید: «به اعماق قلب خود رجوع کن، اسرار زندگی خود را دریاب. اگر سر دوستی با ما نداری، مشکلی نیست، اما دوست خود باش. اگر ما را نمی شناسی، ملالی نیست، اما خود را بشناس.»
بخش قبلی | بخش بعدی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version