نویسنده: ابوعائشه

مقدمه

    در نیمة دوم قرن اول هجری بعد از این که دین اسلام به نصرت و پیروزیِ بسیار بزرگی نایل گردید و بعد از این که با ملت­های گوناگون و فرهنگ­های مختلف بر خورد نمود با سه مسئلة مهم و حیاتی روبرو گشت که عبارتند از: مسئلة خلافت، مسئلة قدرت انسان بر انجام اعمالش و مسئلة نفی صفات؛ درهمین گیرودار که هر فرقه و گروه اسلامی دیگری را تکفیر می­کرد، مذهب اعتزال و معتزله توسط واصل بن عطاء پدید آمد که دارای دیدگاه و نگرش دیگری بود. این فرقه یکی از مهم­ترین مذاهب کلامیِ اسلامی به شمار می­آید که نقش مهمی در تحولات علمی، فقهی، سیاسی و موارد دیگر داشته است. فرقة معتزله در طول سالیان پایانی­اش به رشد قابل توجهی رسید. این گروه در پی حوادث درون و بیرون جامعۀ اسلامی شکل گرفت و در دورۀ خلافت عباسی، یکی از مطرح­ترین فرقه­های کلامی گشت.
    در این مقاله قصد داریم این فرقه را معرفی کرده، افکار، ایده­ها و اصول آن را بیان کنیم و در مورد بزرگان، طبقات و نام­های دیگر فرقۀ معتزله معلومات ارائه بدهیم.

علت ظهور و پیدایش معتزله

    معتزله و اعتزال لفظی است که بر گوشه­نشینی، انفراد، ضعف و انقطاع دلالت دارد.
    در فرهنگ لغت­ها چنین آمده­است: (عزله، یعزله، وعزله، فاعتزل، وانعزل، وتعزل: او را جدا کرد، پس یک طرف و گوشه شد) و در اصطلاح می­توان گفت: یک گروهی از قدریه است که با سایر امت در مسئلۀ مرتکب گناه کبیره مخالفت نموده­است.
    معتزله یک گروهی از قدریه است. آنان به زعم خود از دو گروه گمراه که منظورشان اهل‌سنّت و خوارج هستند جدا شدند. معتزله اولین گروهی نیستند که از فکر و اندیشة اسلامی فاصله گرفتند، بلکه قبل از آنان نیز گروه­هایی همچون جهمیه و قدریه وجود داشتند، شاید دلیل ظهور این گروه با وجود سایر گروه­ها این باشد که این گروه موضوعات علم کلام را در یک ترتیب مذهبی کامل عرضه نمود.
    معتزله یک مدرسۀ فکری عقلی است که از درون جریان دینی سنی به وجود آمده­است، این گروه عقل را در جایگاه اول قرار داد و برای اظهار اسلام و عقائد آن به مظهر عقلانی تلاش­های فراوانی انجام داد که در هیچ مبدأی از مبادی آن با شرایط عقل و منطق در تناقض نباشد. بعضی از پژوهشگران در فکر اسلامی، معتزله را از مهم­ترین و قدیمی­ترین مکاتب فکری در گذر زمان­ها دانسته­اند.
    تقریباً تمام مصادر اجماع دارند بر این که مؤسس حقیقی مذهب اعتزال بعد از این که مرحلۀ مقدماتی و ابتدایی آن توسط قدریه تکمیل گردید، واصل بن عطاء و عمرو بن عبید متولدین سال (۸۰هـ) هستند، البته خود معتزله در کتاب­های‌شان اعتقاد دارند که مذهب­شان در نشأت آن، از واصل بن عطاء و عمرو بن عبید قدیمی‌تر است به همین‌خاطر آنان بسیاری از صحابة رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم که شامل خلفای اربعه و اهل بیت هستند، از بزرگان مذهب خود می­دانند، قاضی عبدالجبار به نقل از ابن یزداذ می­نویسد: «گروه اول معتزله یاران محمد صلی‌الله‌علیه‌وسلّم بودند؛ زیرا آنان با هم خیلی متحد و یک­پارچه بودند که بعضی از بعض دیگر حمایت می­کردند و آنان را دوست خود می‌دانستند».
    برداشت: این­که آنان یاران رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم به‌خاطر این که با هم متحد و یکپارچه بودند را جزو معتزله قرار دادند واقعاً دلیل واهی و بی‌اساسی است که اتکا بر آن هرگز درست نیست؛ زیرا اصحاب رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم همیشه متحد و یکپارچه بودند و آنان بهترین الگوها برای دوستی و محبت بودند تا جایی که خداوند متعال دربارۀ آنان صراحتا می­فرماید: «أشداء على الكفار رحماء بينهم»؛ بر کافران سخت‌گیر و در میان خود مهربانند. البته عده­ای نظریات دیگری نیز دارند که به شبهات آنان نیز در همین مقاله در بخش تقسیم­بندی معتزله پاسخ داده شده است.

وجه تسمیۀ معتزله

    دربارۀ وجه تسمیة معتزله و این­که چرا این گروه معتزله خوانده شد، اقوالی وجود دارد، عده­ای می­گویند دلیل آن اعتزال و گوشه­نشینی واصل بن عطاء از مجلس امام حسن بصری رحمه‌الله بود که داستان آن به شرح زیر است:
    روزی شخصی نزد حضرت امام حسن بصری رحمه‌الله آمد و گفت: ای امام، در زمان ما گروهی ظاهر گردیده است که مرتکب گناه کبیره را کافر می­دانند و گناه کبیره نزد آنان کفر است که انسان را از دائرۀ اسلام بیرون می­کند و این گروه «وعیدیة خوارج» هستند، و گروه دیگر (جزای) مرتکبین گناه کبیره را تأخیر می­کنند، گناه کبیره نزد این گروه با وجود ایمان به کسی ضرری نمی­رساند، بلکه عمل، طبق مذهب این گروه اصلاً جزئی از ایمان نیست و با وجود ایمان، معصیت به کسی ضرری نمی­رساند، همان­طوری که طاعت با کفر به کسی نفعی نمی­رساند و آنان مرجئة این امت هستند، شما در رابطه با این قضیه چه فیصله­ای دارید؟ امام حسن بصری رحمه‌الله لحظه­‌ای دربارۀ این مسئله اندیشید و قبل از این­که پاسخ بدهد، واصل بن عطاء (که یکی از شاگردان امام حسن بصری رحمه‌الله بود و سر درس ایشان حضور می­یافت) گفت: به نظر من مرتکب گناه کبیره نه کاملاً مؤمن است و نه هم کاملاً کافر بلکه او در منزله­ای است که بین منزلتین قرار دارد که نه مؤمن است و نه هم کافر. بعد از آن واصل بلند شد و به یکی از ستون­های مسجد نزدیک شد و سخنی را که به اصحاب مجلس امام حسن بصری گفته بود با خود تکرار می­کرد. حضرت حسن بصری رحمه‌الله فرمود: واصل از ما فاصله گرفت و راه اعتزال را پیش گرفت. از این­جا بود که او و یارانش معتزله نامیده شدند.
    قول دوم: عده­ای باور دارند که وجه تسمیۀ این گروه به معتزله به دلیل سخن تابعی جلیل القدر قتادة رحمه‌الله است: «معتزله چکار می­کنند؟» عثمان طویل روایت می­کند: من قتاده را دیدم. ایشان از من پرسید: چه چیز باعث شد پیش ما نیایی؟ شاید معتزله مانع آمدن تو پیش ما شده­اند؟ من گفتم: بله.
    قول سوم: گروه دیگری می­گوید: آنان را به این خاطر معتزله می­گویند که با تمام امت در مسئلۀ گناه کبیره مخالفت کردند.
    قول چهارم: برخی می­گویند: آنان به سبب مواضع و دیدگاه­های سیاسی­شان معتزله نامیده شدند.
    قول پنجم: استاد احمد امین در کتاب خود «فجر الإسلام» یک وجه تسمیۀ دیگری برای این گروه ذکر کرده است، او می­گوید: این لقب را گروهی از یهود که مسلمان شده بودند، بر آنان اطلاق نمودند.
    صاحب کتاب آراء المعتزله می­نویسد: بعد از بیان این اقوال دربارۀ وجه تسمیۀ اعتزال و معتزله رأی و نظرم دربارۀ قول راجح این است: وجه تسمیۀ اعتزال به زمان اعتزال و دوری واصل بن عطاء و عمرو بن عبید از مجلس حسن بصری رحمه‌الله بر می­گردد و دلیل این سخنم دو چیز است:
  • این قول تقریباً قولِ متفق بین تمام مؤرخین گروه است.
  • صحابة کرامی که از فتنة واقع شده بین حضرت علی و حضرت معاویه رضی‌الله‌عنهما، دوری کردند به معنای اصطلاحی­ای که ما از مدلول این کلمه می­دانیم معتزله خوانده نشدند، بلکه آن­جا معنای لغوی مراد بود، این قول را این سخن تأیید می­کند: معتزله­ای که ما در مورد آنان بحث می­کنیم به این خاطر معتزله خوانده شدند که از مذهب اهل‌سنّت و جماعت و صحابه کرام رضی‌الله‌عنهم‌أجمعین که ائمۀ اهل‌سنّت بودند، جدا شدند و از آنان فاصله گرفتند، پس صحابه چگونه سلف معتزله­ای قرار می­گیرند که از عقل پیروی می­کنند نه از شرع.
    با آنچه بیان گردید اشتباه کسانی دانسته می­شود که یاران رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم را از بزرگان معتزله قرار دادند؛ زیرا معتزله اعتزال را برای خود به عنوان دین و اعتقاد قرار دادند که بر اساس تعالیم و دستورات آن، خداوند متعال را عبادت می­کردند و صحابة کرام از آن فتنه دوری کردند، نه به‌خاطر اعتقاد به اعتزال بلکه به‌خاطر حفظ‌شان از گناه و صیانت ریختن خون مسلمانان.
    پس قیاس این دو مسئله چگونه با عقل درست است؟ درحالی‌که خودشان عقل­گرا هستند و عقل را در بسیاری از چیزها معیار قرار می­دهند تا حدی که بعضی از علما می­فرمایند: این گروه عقل را بر نص مقدم می­دارند. البته جایی که منفعت باشد، عقل نیز فراموش می­شود.

طبقات معتزله

    هیچ مسلمانی در این که دین اسلام قبل از رحلت آن­حضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلّم به پایۀ تکمیل رسیده است شک و تردیدی ندارد؛ زیرا خود الله تبارک و تعالی این مسئله را در کلام پاکش با صراحت بیان داشته است؛ پس با این وجود هر چیز جدیدی که بعد از ایشان در عقیده پدیدار گردد، بدعت، ضلالت و گمراهی محسوب می­شود و هر گمراهی و ضلالت نیز در آتش است، از همین رهگذر، هر گروهی از گروه­های کلامی در اسلام تلاش نموده به هر نحوی بزرگان خود را از لحاظ نسب و یا از طبقات آن به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلّم برساند و هدف‌شان این است که بیان نمایند که آرا و مبادی ایشان بدعت نیست بلکه ریشه­های عمیقی در سلف صالح از قبیل صحابه و تابعین دارد و ضمنا مبادی و اصول آنان همان مبادی و اصول هستند که رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم و یارانش بر آن حرکت می­کردند.

    معتزله طبقات خود را به این ترتیب بیان می­دارند:

    طبقۀ اول: حضرت علی، ابوبکر، عمر، ابن عباس، ابن مسعود، ابن عمر و ابو الدرداء رضوان‌الله‌تعالی‌علیهم.
    طبقۀ دوم: حسن، حسین فرزندان حضرت علی ابن ابی طالب، محمد بن علی بن أبی طالب «ابن الحنفیة»، از تابعین سعید بن المسیب، طاووس یمانی، أبوالأسود الدؤلی رحمهم‌الله‌أجمعین.
    طبقۀ سوم: ابوهاشم عبدالله بن محمد بن الحنفیة و برادرش حسن بن محمد و از نوادگان علی: حسن بن حسن و… .
    طبقۀ چهارم: که با این گروه مذهب معتزله به معنی کلامی­اش آغاز می­شود و آنان عبارتند از: غیلان دمشقی، واصل بن عطاء الله، عمرو بن عبید، مکحول بن عبدالله و بشیر الرحال.
   طبقۀ پنجم: این گروه از یاران و شاگردان واصل بن عطاء هستند که آنان را برای نشر مذهب اعتزال به شهرهای دور و اطراف فرستاد: ابوعمر، عثمان بن خالد الطویل، قاسم بن سعدی و… که تعداد آنان زیاد است.
    البته ناگفته نماند طبق نوشته­های کتاب مذکور طبقات معتزله ۱۰ تا هستند که ما این­جا به پنج تا از آن بسنده کردیم. ظاهراً معلوم می­شود که این طبقه­بندی را خود معتزله برای رواج بیشتر مذهب‌شان انجام داده­اند وگرنه همان­طوری که بیان شد مذهب معتزله از زمان واصل بن عطاء آغاز گردید. پاسخ این شبهه به طور کامل در مسئلۀ وجه تسمیۀ معتزله به این نام با دلایل آن بیان گردید.

نام­ه‌ای دیگر معتزله

گروه معتزله نام­های متعدد دیگری نیز دارد که در این­جا به طور اختصار بیان می­گردد:
  1. عدلیة: زیرا آنان قائل به عدالت و حکمت خداوند متعال بودند؛
  2. موحدة: زیرا آنان اعتقاد داشتند که با الله تعالی هیچ قدیم دیگری وجود ندارد؛
  3. معطلة: زیرا تمام صفات الله تعالی را تعطیل کردند؛
  4. قدریة: زیرا باور داشتند که قدر انسان به اختیار خودش است؛
  5. جهمیة: زیرا معتزله با جهمیه در نفی رؤیت، صفات و خلق قرآن موافق بودند؛
  6. مخانیث الخوارج: زیرا خوارج وقتی برای گناهگاران، خلود در آتش را معتقد شدند، آنان را کافر خواندند و با آنان جنگیدند ولی معتزله وقتی باور داشتند که آنان مخلد فی النار هستند اما جرئت این را نداشتند که آنان را کافر بنامند و همچنان جرئت جنگ با آنان را نیافتند؛
  7. الثنویة: به این خاطر ثنویه گفته شدند؛ چون قایل بودند که خیر از جانب الله متعال است و شر از سوی بنده است؛
  8. واردیة: به این خاطر به این نام مسمی شدند؛ چون باور داشتند که مؤمنان وارد جهنم نمی­شوند، فقط از آن­جا عبور می­کنند؛ زیرا کسی که وارد آتش شود از آن­جا بیرون نمی­شود؛
  9. الحرقیة: دلیل این نامگذاری این قول آنان است: کفار فقط یک بار می­سوزند؛
  10. مفنیة: چون قایل بودند که بهشت و جهنم فنا و نابود می­شوند؛
  11. ملتزقة: چون قائل بودند که الله تعالی در هر جا است؛
  12. القبریة: به دلیل انکار عذاب قبر به این نام خوانده شدند.
    مسئلۀ بعدی این است که معتزله در چه زمانی زندگی می­کرده­اند و درخشان­ترین دورۀ آنان در زمان کدام خلیفۀ عباسی بوده­است: معتزله مذهب غالب و حاکم دورة سه خلیفة مقتدر عباسی هارون رشید، مأمون و معتصم بود. تا جایی که بعضی از حاکمان با آنان همکاری می­کردند، آنان را حمایت می­کردند و مناصب حکومتی خود را به آنان سپرده بودند.

بزرگان و شیوخ معتزله

    از آن­جایی که مذهب معتزله در زمان خود یک مذهب فراگیر بود و آنان تلاش­‌های زیادی انجام می­‌دادند تا خود را در همۀ بخش‌­ها ثابت نمایند. این گروه تعداد زیادی از سران و بزرگان داشت. در زندگی­نامۀ واصل بن عطاء می‌خوانیم وقتی او این راه را برگزید تعداد بی­شماری از شاگردان خود را به مناطق دوردست فرستاد تا آنان به اشاعه و نشر مذهب او بپردازند. در ذیل تلاش می­کنیم تا چند تن از شیوخ و بزرگان آنان را که از همه بیشتر فعال بودند از کتاب­های معتبر معرفی کنیم. در کتاب «فلسفة المعتزلة» آمده­است:
    «کتاب­‌هایی که در رابطه با گروه­‌ها نوشته شده‌­است حول‌­وحوش بیست تن از سران و شیوخ معتزله را ذکر می­‌کنند، مفهوم این سخن این است که تمام معتزله بر اصول پنجگانة اساسی­ مذهب­شان متفق بودند، اختلاف آنان فقط در فروع بود و اختلاف رأی در فروع نیز خروج از مذهب شمرده نمی­شود. هر کسی که در فرعی از فروع آن تعدیل و تغییر ایجاد کرده و یا یکی از اصول را به شیوۀ دیگری تشریح کرده است شیخ بوده و برای خودش حلقه‌ای تشکیل داده و دور­واطراف خود اتباع و یاران جمع نموده­است.» این تغییر و تبدیل نشان می­‌دهد که آنان تا حد زیادی در تلاش بوده‌­اند تا برای خود حلقات درسی داشته و شاگردان و یاران تربیت نمایند، افکار و ایده‌­های خود را برای آنان بیان کنند.
    نکتة دیگری که این­جا باید ذکر کنیم این است که مذهب معتزله منحصر به یک مکان نبوده بلکه آنان درشهرهای متعددی نفوذ داشته و آنان توانسته­‌اند تعداد زیادی از مردم را کنار خود قرار دهند، گرچه اولین ظهور آنان در بصره بود ولی بعدها دامنۀ این فرقه گسترش یافت و به گوشه‌­واطراف جهان اسلام رسید، در کتاب «فلسفة المعتزلة» آمده ­است: «اعتزال برای اولین بار در بصره ظاهر گردید و بعدا دامنۀ آن گسترش یافت و از آن­جا به بغداد رسید و در گوشه­‌واطراف گیتی پخش شد، البته بصره و بغداد همواره قلب تپندۀ آنان بودند، در این دو شهر پایگاه اصلی آنان ایجاد شد، بنیاد آنان مستحکم گردید و به شکوفایی رسیدند، به همین­خاطر ما به بیان شیوخ مشهور این دو شهر بسنده کردیم:

شیوخ بصره:

  • پیروان واصل بن عطاء (متوفای ۱۳۱هـ، ۷۴۸م) واصلیة نامیده می­‌شوند؛
  • پیروان عمرو بن عبید (متوفای ۱۴۳هـ، ۷۶۲م) عمریة نامیده می­‌شوند؛
  • پیروان أبی هذیل علاف (متوفای ۲۳۵هـ، ۸۴۵م) هذیلیة نامیده می­شوند؛
  • پیروان ابراهیم نظام (متوفای ۲۳۱هـ، ۸۴۵م) نظامیه نامیده می­‌شوند؛
  • پیروان علی أسواری (معاصر نظام است) اسواریه نامیده می‌­شوند؛
  • پیروان معمر بن عباد سلمی (حول­وحوش ۲۲۰هـ، ۸۳۵م) معمریه نامیده می­‌شوند؛
  • پیروان هشام قوطی (متوفای ۲۰۰و ۱۲۸- ۸۱۵/ ۷۳۲م) هشامیه نامیده می‌شوند؛
  • پیروان عباد بن سلیمان (متوفای ۵۲۰هـ، ۸۶۴م)
  • پیروان عمر بن جاحظ (متوفای ۲۵۶هـ، ۸۶۹م) جاحظیه نامیده می‌­شوند؛
  • پیروان أبی یعقوب شحام (شاگرد أبی هذیل متوفای بین ۲۲۸ و ۲۳۳هـ،۸۴۲/ ۸۴۷م) شحامیه نامیده می‌شوند؛
  • پیروان ابن علی محمد بن عبدالوهاب الجبائی (متوفای ۳۰۳ هـ، ۹۰۵م) جبائیه نامیده می‌­شوند؛
  • پیروان ابوهاشم عبدالسلام بن الجبائی (متوفای ۱۲۲هـ، ۹۳۳م) بهشمیه نامیده می‌­شوند؛
    این لیست طولانی نام شیوخ و بزرگان معتزله بود که در بصره فعالیت داشتند و هر کدام برای خودش یک گروه مخصوص داشت که از او اتباع و پیروی می­کرد و به مسائل، طبق شیوۀ شیخ خود عمل می­کردند؛ چون بخش عمدۀ شیوخ بصره بیان گردید؛ در این­جا مناسب است که شیوخ بغداد نیز بیان گردد؛ زیرا قبلا ذکر شد که این دو شهر بزرگ­ترین پایگاه و قلب تپندۀ معتزله، دارودستۀ آنان بود.

شیوخ بغداد:

  • پیروان بشر بن معتمر -مؤسس این شاخه- (متوفای ۲۱۰هـ، ۸۲۵م) بشریه نامیده می­‌شوند؛
  • پیروان ابی موسی مردار (متوفای ۲۲۶هـ، ۸۴۱م) مرداریه نامیده می­‌شوند؛
  • پیروان جعفر بن حرب (متوفای ۲۲۶هـ)؛
  • پیروان جعفر بن مبشر (متوفای ۲۳۴هـ، ۸۴۹م) جعفریه نامیده می­شوند؛
  • پیروان ثمامه بن أشرس (متوفای ۲۱۳هـ، ۸۲۸) ثمامیه نامیده می­‌شوند؛
  • پیروان ابی الحسین خیاط (متوفای ۲۹۰ هـ، ۹۰۲م) خیاطیه نامیده می‌­شوند؛
  • پیروان ابی القاسم بن محمد بلخی کعبی (متوفای ۳۱۹هـ، ۹۳۱م) کعبیه نامیده می‌­شوند؛
  • پیروان محمد بن عبد الله اسکافی (متوفای ۲۴۰هـ، ۸۵۴م) اسکافیه نامیده می‌شوند.
    در کنار این بیست نفر تعداد زیادی از شیوخ و بزرگان معتزله یافت می­شوند که خیاط در کتابش از آنان نام ­برده­است، آنان گرچه حلقۀ مخصوصی نداشتند؛ ولی در تثبیت مذهب و استحکام آن تلاش کردند و افکار و ایده­های اساتیدشان را تشریح نمودند. البته ما بنابر عدم مجال در این مقاله از ذکر نام­های آنان در این­جا صرف­نظر می‌کنیم.
    صاحب الفرق بین الفرق می­‌نویسد: «مذهب معتزله دارای ۲۲ فرقه بود که هر فرقه دیگری را کافر می­پنداشت، با این حال همۀ آنان در مواردی با هم هم­دست بودند».
    صاحب کتاب «مذهب المعتزلة من الکلام إلی الفلسفة» دلیل این که چرا این مذهب در بصره و بغداد نشأت کرد و همان­جا رشد و نمو کرد، را چنین می­نویسد: «زیرا در این منطقه فعالیت فکری و فرهنگی وجود داشت و شاید این یک نوع همکاری و مساهمتی بوده باشد برای معارضة سیاسی ضد سلطۀ اموی؛ [معتزله] گروهی که به‌طور مستقیم با حرکت قدریه در ارتباط بوده و یکی از سرچشمه­های معتزله محسوب می­شدند، بعد از آن، اعتزال از محل تأسیس خود به بغداد پایتخت خلافت عباسی که مفکرین و فلاسفه را جذب نمود، رخنه کرد؛ زیرا حالا دیگر بغداد محل نشاط علمی و فرهنگی­ای بود که خلفای عباسی بدان تشویق می‌­کردند.»
    در پایان می­خواهم خاطرنشان سازم: گرچه این گروه خود را به صحابه، اهل بیت و یاران رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم نسبت می­دهند و سرمنشأشان را از ابتدای اسلام ثابت می­سازند، ولی باید دانست که این نسبت درست نیست و بسیاری از علما این نسبت را نفی کرده و برای هر یک از این گوشه‌نشینی انواع و اقسامی بیان داشته‌­اند.
    نکتۀ دیگری که این­جا قابل بحث است که عده­ای از نویسندگان می­نویسند: نویسندگان غربی  از  بعضی آرا و نظریات علمای معتزله متأثر هستند، به ویژه بخشی را که مربوط به عقل است، حتی تا جایی که یکی از همین نویسندگان در کتاب خودش به صراحت بیان می­دارد، امروزه در کنار مشکلات به وجود آمده و تشدد، افراط و تندرویی بعضی از گروه­ها نیاز شدید به عقلانیت معتزله است تا مسائل حل شوند. مسئلۀ عقل و اختلاف آن و همچنان برداشت اهل و جماعت و معتزله از عقل را در بخش­های آیندة این مقاله به تفصیل بیان خواهیم نمود. إن­شاءالله.
بخش بعدی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version