نویسنده: محمد عاصم اسماعیلزهی
آتئیزم «خداناباوری»
بخش سوم
رنسانس اروپایی (دورۀ دئیسـت)
در قرون ۱۵ تا ۱۷ میلادی تنها دایرۀ شکگرایی فلسفی و البته انتقادهای دینی افزایش یافت تا اینکه یافتههای بعدی علوم تجربی در مدتی کوتاه مواضع ادیان مختلف را نسبت به دنیای طبیعی برای بار دیگر بعد از فلسفۀ ارسطویی کلیسا به چالش کشید. از متفکران و منتقدان این دوره میتوان به «لئوناردو داوینچی»، «نیکولو ماکیاولی» فیلسوف، مورخ و جمهوریخواه ایتالیایی، «بُـنوانتور د پریه» نویسنده و پژوهشگر فرانسوی، «فرانسوا رابله» نویسنده و «اومانیست رنسانسی» را نام برد که البته فعالیتهای آنان مستقیماً با بیخدایی در ارتباط نبوده و تمرکز بیشتر آنها را میتوان بر انتقاد از نهادهای دینی مانند کلیسای انگلستان و فرانسه دانست. انتقادها از عقاید دینی و کنترلهای کلیسا، سرکوبگری آنان و تفاسیر اخلاقی آنان تاثیر بسیار زیادی در نقدهای مطرح شده در قرن ۱۷ و ۱۸ دارد.
با پیشرفت علوم تجربی و فلسفه، متفکران پیشرویی چون «گالیه»، «لوسیلیو وَـنینی» فیلسوف و آزاداندیش ایتالیایی پایههای دکترین ارتدکس کلیسا را به چالش کشیده و زیر سوال بردند که البته در این میان بسیاری از آنان به شکل وحشیانهای توسط کلیسای کاتولیک زمان خود به مرگ (معمولاً بعد از شکنجه) محکوم شدند.از میان آنها «اِتیـِنا دُلِت» در سال 1546، «لوسیلیو وَـنینی» در سال 1619، «کازیمیر لیسزینسکی» در سال 1689 و François de la Barre در سال 1766 به جرم بیخدایی اعدام، شکنجه (تا مرگ) یا به صلیب کشیده شدند.
با پیشرفت علوم و کم رنگ شدن تاثیر فلسفۀ ارسطویی در این زمان، طبیعت بیشتر به شکل مکانیکی در نظر گرفته میشد. خدایی که در این زمان بیش از پیش مورد توجه فلاسفه و دانشمندان است، خدای دادار انگاریست میباشد خدا در این دیدگاه، هستی را آفریده و پس از آن هیچ دخالتی در امور هستی نمیکند، بنابراین در این دید، خدا هیچ دینی نداشته، پیامبری ندارد، معجزه نمیکند و حتی زندگی پس از مرگ هم ممکن است وجود نداشته باشد. آنچه در این دیدگاه مهم است این است که بیشتر اشخاصی که بهاین دیدگاه از خدا گرایش دارند دین را تنها به شکل طبیعی یا فرهنگی دنبال میکردند. این گرایش بعدها مولد انتقادهای تند و تاثیرگذار از سمت دیگر دادارانگاران چون «ولتر» و «روسو» بود. در طول جنگهای دینیِ معترضان (پروتستان) ابراز انتقادهایی علیه دین و نظرات بیخدایی تا حدی تاثیرگذار بود که مکاتب جدیدی یکی پس از دیگری در میانۀ حرکت مسیحیت به استقلال رسیده و رسمیت گرفتند؛ از بین آنها میتوان به دئیزم (دادارانگاری)، «یونیتارین» و «آناباپتیست» اشاره کرد که نتیجۀ آنها پیشرفت بیشتر اومانیست سکولار و کمرنگتر شدن دیدگاههای سنتی دینی بود.[1]
انتقادهای دینی توسط متفکران مستقلی مانند «توماس هابز»، «اسپینوزا» و همچنین «دیوید هیوم» در قرن هفدهم و هجدهم میلادی به اوج خود رسید. از بهترین نمونههای آن کتاب مکالمات ادیان طبیعی هیوم است که پس از مرگ وی به صورت ناشناس به چاپ رسید. تعداد پاسخهای تدافعی دین به بیخدایی (هرچند که بسیاری از آنان حتی اعتراف به وجود مکتبی به نام بیخدایی نمیکردند) افزایش یافت تا تاثیرات آن به حدی بود که حتی قوانین سلطنتی بریتانیا نیز تا اوایل قرن 19 بیخدایی را ذکر کرده و حکم مرگ را برای آن در نظر گرفته بود.[2]
سیری تا مرزهای دوران مدرن
اولین بیخدای شناخته شده در دورۀ مدرن که شفاف و بیپرده وجود خدا را انکار کرد، کشیش فرانسوی «ژان ملیه» است؛ دیدگاهای مخالف رادیکالی او شامل حملات وی به کلیسا ،دین، مسیح، خدا و سلطنتطلبان سنتی است که البته با اینکه در طول زندگیاش نوشته شد؛ اما کمی بعد از مرگ وی در سال 1729 بعد از انشار کتابش برملا شد. «ژولین اوفره دولا متری» پزشک و فیلسوف فرانسوی، کتاب تکان دهندۀ خود «انسان یک ماشین» را بر اساس پایههای آتـئیستی و کاملاً مادیگرایانه در سال 1748 به رشتۀ تحریر درآورد. دیگر متفکران بیخدا در طول دورۀ روشنفکری از آنان الگو گرفته و اندیشههای آنان را دنبال کردند، خصوصاً «بارون دولباخ» ثروتمند و تاثیرگذار که در سال 1770 شاهکار خود «دستگاه طبیعت» را به عنوان اولین کتاب (معترفا) بیخدایی به چاپ رسانید.
موفقیت و تاثیر این کتاب به حدی بود که گاهی از آن بهعنوان انجیل بیخدایان یاد میشود؛ در زمان انتشار این اثر بسیاری از کشورها پخش آنرا منع کرده و حتی اقدام به سوزاندن آن در ملأ عام میکردند. جالب است بدانید خداباورانی که در صدد نقد آن یا آگاهی از بیخدایی بودند، در خفی کتاب دولباخ را بین همکیشان خود دست به دست میکردند! از دیگر شخصیتها میتوان «ژاک نایـجیون» یکی از ویراستاران دولباخ را نام برد که تمام براهین خدا را دایرهای، متناقض، نامعقول و پر از مشکلات منطقی میدانست.[3]
دیگر ویراستار کارهای دولباخ و از اصحاب دایرةالمعارف، دیدِرو است که در کنار کسانی مثل «هلوسیوس»، «آدام اسمیت»، «ادوارد گیبسون»، «ژان ژاک روسو» و «دیود هیوم» و دیگران از عقاید و افکار متفاوتی در سالن معروف دولباخ گرد هم آمده و یکدیگر را ملاقات میکردند. سالن دولباخ رد پای خود را در روند اندیشههای روشنگری فرانسه و همچنین نقد سلطنتطلبان در آن به جای گذاشته است. اینگونه فرصتها برای همنشینی روشنفکران اما نه تنها غنیمت بود؛ بلکه تنها در اختیار بخشی از اقشار معمولاً ثروتمند (به استثنای روسو که بخشی از زندگی خود را در فقر مالی گذارند) و تحصیلکرده بود. این روند تنها با انقلاب فرانسه بود که تغییر کرده و سرانجام بیخدایی را از شکل انحصاری و محدود خود تاحدی به حیطۀ عموم کشید، این روند تا آنجایی شدت گرفت که برخی از بیخدایانِ جنگطلب حتی تصمیم به ترد مسیحیت بهوسیلۀ خشونت از کشور را داشتند که البته به درستی (چراکه خشونت و زور تهمایۀ اصلی آن شده بود) با مقاومت مسیحیان، مردم، منتقدان و دولت مردان روبرو شده و البته ناکام ماند. به هرحال جدا از وارد شدن اندیشههای بیخدایی به سیاست و یا ذهن عوام، قتل روح در فرانسه بیخدایی را به یکی از قابل احترامترین مکاتب روشنفکری فرانسه مبدل کرد، چنانکه امروزه نیز فرانسه جمعت بالایی از بیخدایان و ندانمگرایان را در خود جای داده است.
تحقیقات آکادمیک در قرن 18 و 19 میلادی حقیقت متنی کتب مقدس را زیر سوال برد؛ برای مثال «یوهان گوتفرید» روحانی عصر روشنفکری آلمان برای اولین بار در سال 1779 متن کتب مقدس را زیر سوال میبرد، (آیا آنچه نوشته شده به وضوح کاملاً درست است؟، آیا واقعاً زمین در شش روز آفریده شده، هم در قرآن و هم در انجیل با تفاوت استراحت خدا در روز آخر، یا اینکه داستانها و نقلها تنها استعاره و در حد زیبایی ادبی کتابها هستند؟). از سوی دیگر نظریههای نقد ادبی و نتایج تحقیقات جدید خصوصاً در رشتۀ فیلولوژی و زبانشناسی فضای تردید را با نشان دادن شباهت متون مقدس به یکدیگر و حتی خارج از ادیان ابراهیمی (تولد افرادی از اشخاص باکره مانند: مسیح، بودا، ادیسیوس، کریشنا و…) افزایش میداد. تحقیقات تاریخی دربارۀ شخصیت و حوادث دورۀ مسیح نه تنها موجب اختلافنظر بین محققان دربارۀ وجود شخصی به نام مسیح و اعتبار متون انجیل و تورات شد؛ بلکه از طرفی کتب وابسته به آن را نیز زیر سایۀ تردید نگه داشت (تحریف انجیل و تورات بهعنوان تنها مدرک مستقل بر تایید قرآن، با مخدوش شدنش، دقت تاریخی و روایی قرآن را نیز زیر سوال میبرد). پیشرفت انسانشناسی نیز تاییدی بر تشابهات رسم و رسوم ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی با یکدیگر شد تا آنجا که حتی ادیان قبیلهای یا ملیتی نیز شباهتهای واضحی به دین اسلام را در خود نشان میدادند، هرچند که این تشابهات تضادهای ریشهای آنان را کنار نمیزد ولی خود دلیلی برای طرح سوالات جدیتری شد: از آنجا که ادیان مختلف مشترکاً متضاد هستند، کدامیک درست و کدام یک نادرست میباشند؟، چه وسایلی در اختیار داریم که در رقابت فرضیهها با یکدیگر، درستی یکی از آنها را تشخصی داده یا حتی مشخص کنیم که تنها یکی از آنها انتخاب صحیح است؟ (یا همه غلطند؟) با اینکه «مَتیو تِرنِر» در کتابچهای به دفاع از آتئیزم پرداخت، اولین اثر مهمی که در سطح آکادمیک به تشریح ایدههای آتـئیستی به زبان انگلیسی ارائه شد، مقالهای بهعنوان «لزوم آتـئیزم» نوشتۀ شاعر رومانتیک بریتانیایی «پرسی شلی» که در زمان انتشار، 18 ساله بود. این اثر برای مقامات تکاندهنده بود که وی و همراه وی مورد فشار بسیار قرار گرفتند، اما به علت امتناع از انکار تالیف این مقاله، به همراه همکلاسیاش «تامس جفرسون هاگ» تنبیه و اخراج شد.[4] و با برخورد سرسخت دانشگاه آکسفورد روبرو شد.
یکی از مهمترین نقاط تغییر در آزاداندیشی با گذشت از سال 1782 و شکسته شدن تابوها، مقاومت ناشر و نویسنده «ریچارد کارلایل» انگلیسی به همراه «جِرِمی بنتام» در آزادی بیان و انتشار کتب «توماس پین» از جمله: عقل سلیم، حقوق بشر و خصوصاً عصر استدلال بود که تاثیر بسزایی در فرانسه، آمریکا و بریتانیا در طبقات عام مردمی داشت. زمینشناسی و دیرینهشناسی با پیشرفت خود راه جدیدی را برای جنبش آزاداندیشی به ارمغان آورد؛ در اینجا وجود قوانین و احکام سنگین برای توهین به مقدسات چاپ کتاب انقلابی «منشا انواع» از «چارلز داروین» در سال 1859 به محکمترین و جدیترین صورتِ ممکن پایههای آفرینش، نظم و هدف در آنرا زیر سوال برد و در کنار آتئیزم بیش از اینکه راهی برای کنار زدن دین باز کند، راهی را برای بیدینی باز کرد. ارائۀ نظریۀ فرگشت و پیشرفت آن نه تنها یکی از مهمترین ایدههای خداباوری را زیر سوال برد بلکه کم کم خود را جایگزین ایدۀ آفرینش و هدف الهی کرد.
حرکت سکولاریستهای انگلیسی به پشتوانه و تاثیر «جرج هولیوک» (ابداع کنندۀ عبارت و سادهترین پایههای سکولاریزم[5]) از سد مشکلات موجود گذشته و شروع به فعالیت در حد عمومی کرده بود تا اینکه «هولیوک» در سال 1842 بهعنوان آخرین فرد به جرم بیخدایی در انگلستان زندانی شد. از دیگر شخصیتهای مهم دورۀ ویکتوریای آتـئیستی «چارلز بردلو»، اولین فرد بیخدای انتخابشده به پارلمان انگلستان بود؛ با اینکه نخستین بار وی را به استناد به بیاعتقادی و سوگند نخوردن بر کتاب مقدس رد صلاحیت کردند، اما پس از پیروزیهای متعدد در انتخابات بالاخره با موفقیت در سال 1886 به عضویت پارلمان انگلستان درآمد. بعد از سکولار شدن جامعۀ فرانسه در دورۀ ناپلئونی، بسیاری از متفکران آزاداندیش و ضد دینی زیر سایۀ حرکت بینالمللی سوسیالیزم[6] که خود از خردگرایان و آزاداندیشانی مانند «لودویگ فویرباخ»، «شوپنهاور»، «مارکس» و «نیچه» تاثیر گرفته بود به حرکت ادامه داد. هرچند که از موضع کلاسیک خود جدا شده و درصدد ارایۀ فلسفۀ سیاسی برآمده بود و از این روی نیز سوسیالیست انگلیسی با انتقادهایی از سمت «بردلو» مواجه شد. در انتهای قرن 19 آزاداندیشی به جایی رسیده بود که «نیچه» جسورانه چندبار در کتب خود مینویسد: «خدا مرده است، انسانها او را کشتهاند».[7]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. احمدیان، استاد عبدالله، کلام جدید، ص۷۲، ناشر: نشر احسان ـ تهران، سال نشر:چاپ چهارم ۱۳۹۱هـ.
[2]. لپ، اینیاس، روانکاوی خداناباوری، ص۱۷۳، مترجم: رفیعی مهر آبادی، محمد، انتشارات: آشیان، تهران سال ۱۳۷۷هـ.
[3]. هاوکنیگ، استیون، پاسخهای کوتاه به پرسشهای بزرگ، ص۹۹، مترجم: موحد، مزدا، انتشارات: فرهنگ نشر نور، سال ۱۳۸۹هـ.
[4]. لپ، اینیاس، روانکاوی خداناباوری، ص۱۷۲، مترجم: رفیعی مهر آبادی، محمد، انتشارات: آشیان، تهران سال ۱۳۷۷هـ.
[5]. برای آشنایی بیشتر و عمیق با سکولاریزم، میتوانید به بخش سکولاریزم، نظریات و مکاتب فکری در ویبسایت ادارۀ علمی و تحقیقاتی کلمات مراجعه نمایید.
[6]. برای آشنایی بیشتر و عمیق با سوسیالیزم، میتوانید به بخش سوسیالیزم، نظریات و مکاتب فکری در ویبسایت ادارۀ علمی و تحقیقاتی کلمات مراجعه نمایید.
[7]. قاسمی بجد، یاسین، آتئیست مرده است، ص۳۶۶، انتشارات: انتشارات کتاب یاسین، سال انتشار: ۱۴۰۳هـ ـ تهران.