
نویسنده: عبیدالله نیمروزی
پاسبان اندلس (اسپانیا)، سلطان یوسف بن تاشفین رحمهالله
بخش بیستودوم
وضعیت مغرب در آستانۀ ظهور مرابطین
در روزگاری که دولت مرابطین در مغرب و اندلس پا به عرصه گذاشت، اوضاع سیاسی و اجتماعی این سرزمینها آشفته و پریشان بود. قانون رنگ باخته بود، امنیت از میان رفته و مردم در بیثباتی شدید بهسر میبردند. در مغرب، هرجومرج همۀ جوانب زندگی را دربر گرفته بود: فقر فراگیر بود، جهل در میان بادیهنشینان و ساکنان صحرا امری رایج بود و ساختارهای قبیلهای و منطقهای تنگنظرانه، بستر مناسبی برای رواج فعالیتهای مخرب فراهم کرده بودند.
یورشهای قبایل به یکدیگر، بیبهانه در جریان بود و رؤسای قبایل، دلبستۀ قدرتهای محدود خود، در پی حفظ و گسترش آن حتی به قیمت حمله به دیگران بودند. این سرزمین دچار انشقاق شدید سیاسی، اقتصادی و مذهبی شده بود. عقاید باطنی و افکار انحرافی گسترش یافته بود، مردم به فرقهها و حزبهای گوناگون تقسیم شده بودند و درگیر اختلافات و درگیریهای پیدرپی بودند؛ فتنههایی که بیشتر به دست امرای ستمگر و دنیاطلب دامن زده میشد، کسانیکه نه دینی در دل داشتند و نه وجدانی بیدار.
کیانهای سیاسی مغرب در عصر مرابطین
در چنین اوضاعی، چندین قدرت محلی و کیان ناپایداری در مغرب شکل گرفته بودند، از جمله:
۱. ملوک تازا از خاندان ابن ابی العافیه که در منطقۀ ریف فعلی حکومت میکردند و پس از جنگهای سختی بهدست امیرالمسلمین یوسف بن تاشفین شکست خوردند.
۲. قبایل زناته که به شدت به ظلم و تعدی مشهور بودند و ابویعقوب در جهاد با آنان، قلعۀ منسوب به زناته را فتح کرد.[1]
۳. مكناسه که بهدست خاندان الکُزنائی اداره میشدند.
۴. عشیرۀ وانودین در جنوب، به رهبری مسعود بن وانودین، که بر درعه نیز سیطره داشت.
۵. تامسنا که قبایل برغواطه با عقاید فاسد و انحرافی خود بر آن حکم میراندند.
۶. أغمات که خاندان لقوط بن یوسف المغراوی در آن حکومت داشتند.
۷. فاس که واحدی مستقل محسوب میشد.
۸. تارودانت و نواحی اطراف آن که در دست طایفۀ بَجلِیّۀ رافضی بود.
زمینۀ ظهور اصلاحطلبان
در این شرایط اندوهبار، تلاشهای مصلحان راه به جایی نمیبرد؛ زیرا مردم غرق در دنیاپرستی، ظواهرگرایی، و منافع شخصی بودند. در چنین فضایی، کسی گوش به هشدارها نمیداد و ارادۀ عمومی در سطحیترین مسائل روزمره خلاصه شده بود.
فرصتی طلایی برای دشمنان فراهم شده بود تا بیزحمت، قدرت امت اسلامی را شناسایی کنند و برای نفوذ و غارت آماده شوند. اختلاف داخلی و جدایی میان مسلمانان، حرمت سرزمین را از بین برده و راه را برای دشمنان هموار کرده بود. آنها در پی خونریزی، چپاول و نابودی ارزشها و خنثیسازی هر ندای اصلاحی بودند.
اما با وجود همۀ این سختیها، اگر صداقت، عزم راسخ، و راهی روشن در میان مصلحان پدید آید، پیروزی حتمی خواهد بود. پرچم توحید و حقطلبی برافراشته میشود و ارادهها آزاد میگردد. آنگاه خستگی و سستی رنگ میبازد، اهداف والا میشود، و فداکاری آسان میگردد.
مرابطین؛ بذر بیداری در دل طوفان
این مفاهیم والا در دعوت مرابطین مجسم شد. دعوتی که جان امت را بیدار کرد، آرمانها را یکی ساخت و وحدت را ممکن کرد. هرچند سرزمینهای صحرایی مغرب در آغاز قرن پنجم هجری لبریز از ناهنجاریها بود، اما گروهی مؤمن به رهبری عبدالله بن یاسین، مسیر اصلاح را در پیش گرفتند.
این گروه، با فداکاری و اخلاص، برای وحدت امت، اصلاح عقاید، و برقراری عدالت کوشیدند. در نتیجه، پرچم اسلام افراشته شد و وحدت تحقق یافت. در رأس این تلاشها، یوسف بن تاشفین قرار داشت که سپاه را سازمان داد، آگاهی اسلامی را گسترش داد و شکوه از دسترفته را به مغرب و اندلس بازگرداند.
يوسف بن تاشفين در مغرب الأقصى
از زمانی كه يوسفبنتاشفين در سال ۴۳۵ هجریقمری بهعنوان امير مغرب منصوب شد، هدف اصلی خود را بر توحيد قبائل و اقاليم مغرب در يك حكومت واحد متمركز قرار داد؛ اما تحقق اين آرمان آسان نبود؛ چرا كه در برابر او، تجمعات قوی قبيلهای و گستردگی دعوتهای منحرف از اسلام در مناطق سختگذر وجود داشتند كه ساكنان آن مناطق سرشار از عداوت با اسلام بودند و آمادگی فراوانی برای نبرد داشتند.
از جمله اين نيروهای مخالف، فرقۀ برغواطة در اقليم تامسنا و نيروهای مستقر در منطقۀ سبته و طنجه بودند؛ نقاطی كه تحت سلطۀ «سكوت البرغواطی» قرار داشت؛ فرماندهای كه صاحب قلعهها و ناوگان دريايی مخوف و وحشتآفرينی بود كه سرزمينها را ويران میكرد و دلهای مردم را لبريز از وحشت میساخت.[2]
به خاطر تمام اين چالشها، مأموريت يوسفبنتاشفين بسيار سخت بود؛ اما وقتی ايمان در دلها ريشه دارد، غيرممكن را ممكن میسازد. ايمان مرابطين چنان عميق و ريشهدار بود كه آنان را برای مقابله با همۀ نيروهای فساد و كفر در سراسر مغرب آماده كرده بود. مرابطين به خطر انتشار مذاهب باطل و ويرانگر در سرزمين مغرب آگاه بودند و جهاد عليه آن را وظيفۀ دينی خود میدانستند. ازهمينرو، در هر فرصتی برای ريشهكنی اين بيماری فكری استفاده كردند و چون امير مسلمانان در ميان قبیلۀ متونه برخاست، دولت او چنان بر فرقههای باطل احاطه يافت كه گويا گردنبندی دور گردن. او با عدالت، سايۀ ستمشان را برچيد، چنانكه باران نرم، رد پای خشكسالی را از ميان میبرد.[3]
با توجه به تعدد وظايف و تهديدهای گسترده، امير مسلمانان بينش عميق و آگاهی بلندی نشان داد؛ او دريافته بود كه هرگونه تساهل يا سستی میتواند فرصت را برای ائتلاف دشمنان و تدارك حملات عليه دعوت مرابطی فراهم سازد.
ازاينرو، با عزم راسخ به رويارويی با خطرات پرداخت و سپاه خود را ميان مدافعان مظلومان و حملهكنندگان به مراكز شرك و باطنيه تقسيم كرد. از زمانی كه امير ابوبكر بن عمر برای بار دوم به صحرای مغرب برگشت، يوسفبنتاشفين قبيلههايی را كه به دعوت مرابطی پيوسته بودند و جهاد را راه نجات امت میدانستند، فراخواند و سپاه را بهگونهای سامان داد كه هر دسته، متناسب با ظرفيت خود، وظيفهای را برعهده گرفت.
ادامه دارد…
[1] . علی محمد الصلابی، دولة المرابطين، ص ۱۰۲، دار المعرفة، بيروت، ۲۰۰۲م.
[2] . ابن بسام، الذخيرة في محاسن أهل الجزيرة، ص ۵۶.
[3] . علیمحمد الصلابی، دولة المرابطين، دار ابن كثير، بيروت، ۲۰۰۲م، ص ۱۰۴.