
نویسنده: عبیدالله نیمروزی
پاسبان اندلس (اسپانیا)، سلطان یوسف بن تاشفین رحمهالله
بخش چهاردهم
انتخاب جانشین: بیعت با ابوبکر بن عمر
ابوبکر بن عمر بن تلاکاكين اللمتونی، مردی از قبیله لمتونه بود و مادرش از قبیله جداله به نام صفیه بود او همان کسی بود که پس از شهادت برادرش، که فرماندهی نظامی مرابطین و از مدافعان اسلام بود، زمام امور را در دست گرفت.[1]
ابوبکر از چهرههای برجستهی مرابطین بهشمار میرفت و پس از شیخ عبد الله بن یاسین، بالاترین جایگاه را در ساختار رهبری داشت، وقتی که بزرگان و رهبران مرابطین برای بررسی وضعیت و انتخاب جانشینی برای رهبر فقیدشان گرد آمدند، ابوبکر بن عمر نخستین گزینهی مطرحشده برای این مقام بود؛ چرا که شناخت عمیقی از اوضاع آن زمان داشت و از همراهان نزدیک و مورد اعتماد شیخ عبد الله بن یاسین بود.
همین مصاحبت و تجربههای زیاد در کنار ابن یاسین باعث شده بود که توانایی مدیریت شرایط پیچیده و هدایت مرابطین در مسیر صحیح را داشته باشد، از سوی دیگر، او نماد و نمایندهی راستین مرابطین بهشمار میرفت؛ چرا که در سبک زندگیاش نیز پایبند به همان اصول زهد، ایثار، عدالتخواهی، مبارزه با منکر و اجرای ارزشهای اسلامی بود.
بهخاطر همین ویژگیها، بدون هیچگونه مخالفت یا درگیری، ابوبکر بن عمر بهعنوان رهبر جدید مرابطین انتخاب شد و تا پایان عمرش، هیچکس در این مقام با او نزاعی نداشت، او برنامههای دعوت اسلامی را در تمام ابعاد آن ادامه داد و راه استادش را با قوت و اخلاص دنبال کرد.
قهرمان میدان جهاد و نابودی فتنهٔ برغواطة
چون کار بیعت با ابوبکر بن عمر به انجام رسید، بیدرنگ آستین همت بالا زد تا آفت کهنهای را ریشهکن سازد که دولتهای اسلامی پیشین از علاج آن عاجز مانده بودند؛ بلای سهمگینی که همچون خنجری زهرآلود، پیکر امت اسلامی را شکافته بود، خطری که هم جنبهٔ نظامی داشت و هم از نظر فکری، ویرانگر بود؛ بهویژه که مرابطان در راه مبارزه با این گروه گمراه، عزیزترین گوهر خویش را از دست داده بودند؛ یعنی شیخ عبدالله بن یاسین رحمهالله را که در میدان جهاد با برغواطة، به شهادت رسیده بود.
ابوبکر بن عمر در برابر این داغ ویرانگر، کمر همت بست، سپاه را فراخواند، صفوف را آرایش داد و با توکل کامل بر پروردگار، گام در میدان نبرد نهاد تا امت را از شرّ این فتنه پاک سازد.[2]
نبردی سخت درگرفت و مجاهدان در آن پایمردی شگرفی نشان دادند، دیری نپایید که نسیم پیروزی وزیدن گرفت و دلهای پیروان کیش باطل برغواطة آکنده از هراس شد، از میدان گریختند و مرابطان آنان را تعقیب کردند، تا آنکه جمعشان پراکنده گشت و توان نظامیشان درهم شکست؛ سرانجام، سر به اطاعت نهادند و تسلیم شدند و اینبار، با ایمانی تازه، از مواضع باطل خود توبه کردند، به قرآن و سنت بازگشتند و عقاید شاذ و افکاری را که سبب جنگ با مسلمانان و هجوم به آنان شده بود، یکسره رها ساختند.
با نابودی کامل قدرت برغواطة و افشای مبانی منحرف آنها، مرابطان نهتنها به منطقه؛ بلکه به کل امت اسلامی خدمت بزرگی کردند، آنان این ناحیه تاریک را به نور اسلام روشن ساختند و آن را جزئی از پیکرهٔ امت و دژی مستحکم برای آن گرداندند، افزون بر این، با نابودی این گروهِ بیگانه با بافت دینی و فکری امت، راه را برای وحدت مناطق مغرب و برپایی دولتی یکپارچه و تحت رهبری و قانون واحد هموار ساختند.
پس از این پیروزی سترگ، اثری از آیین برغواطة باقی نماند، ابوبکر بن عمر غنایم را گرد آورد، در میان مرابطان تقسیم کرد و سپس به شهر اغمات بازگشت.[3]
در اغمات، فصل جدیدی آغاز شد، ابوبکر با بینشی ژرف، خود را برای مرحلهای تازه آماده کرد. قبایل صنهاجة، جزولة و مصامدة به سوی او روی آوردند و او باید این نیروی جدید را سامان میداد و در مسیر جهاد و برنامههای مرابطان بهکار میگرفت.
بهاینترتیب، سپاهی نیرومند شکل گرفت و با آن، منطقهٔ «فازاز» و کوههای اطراف آن، همچنین سراسر بلاد «زناتة» تحت فرمان مرابطان درآمد؛ حتی نواحی «مكناسة» و «لواتة» نیز گشوده شدند.[4]
بهنظر میرسد این مناطق تحت فرمانروایی «المهدي بن يوسف بن توالي» بود که در برابر فشار سپاه مرابطان، راهی جز تسلیم ندید، او با ابوبکر بن عمر دیدار کرد و اعلام طاعت نمود. ابن خَطیب نیز در این زمینه مینویسد که ملک این نواحی، المهدي بن يوسف، شکست خورد و چون چارهای ندید، نزد ابوبکر آمد و سر تسلیم فرود آورد.[5]
با پیوستن این نواحی به مرابطان، نخستین گام از نقشهٔ کلان ابوبکر بن عمر برای مرحلهٔ پس از فروپاشی برغواطة محقق شد؛ سپس به اغمات بازگشت، و آن سال، سال ۴۵۲ هجری بود.[6]
ادامه دارد…
[1] ابن أبي زرع، روض القرطاس، ص۸۵.
[2] . ابن خلدون، تاریخ العبر، ج ۶، ص ۱۷۰، دارالفکر، بیروت، ۲۰۰۶م.
[3] . ابن أبي زرع، روض القرطاس، ص ۸۵.
[4] . ابن أبي زرع، همان، ص 85؛ الناصري، الاستقصا، ج ۲، ص ۲۰.
[5] . ابن الخطيب، أعمال الأعلام، ج ۳، ص ۲۳۲.
[6] . ابن أبي زرع، روض القرطاس، ص ۸۵؛ ابن الخطيب، أعمال الأعلام، ج ۳، ص ۲۳۲.