
نویسنده: مفتی عبیدالله نورزهی
بحرانهای لیبرالیزم در جهان معاصر
بخش هشتم
جعل حقایق
یکی دیگر از نمونههای جعل حقایق این است که هرگاه یکی از دو مدعی در اظهار سخن خود قویتر باشد، پیروانش نیز بیشتراند؛ حتی اگر اشتباه هم باشد و هرگاه صدایش ضعیف شود، پیروانش نیز پراکنده میشوند. عاقبت آنچه صحیح است میماند، زیرا قدرت حق در باطن آن است و حقیقت و جوهرش ثابت است، آنچه ضعیف بوده و تغییر یافته، صرفاً چهرهی آن بوده که در معرض زشتنمایی و تخریب قرار گرفته و آن زشتی نیز با زوال زشتنمایان از بین میرود و جوهر و حقیقتش ثابت میمانند و بالاخره روزی نمایان خواهند شد.
اما باطل برعکس است و بطلانش در باطن و جوهرش نهفته و ثابت است و تغییر، متوجه چهره و صورت آن است که با جعل و تقلب زیبا نشان داده میشود، این چهرهی آرایش شده با زوال آرایشگرش زایل شده و از بین خواهد رفت.
برخی از مردم در ظاهر به حق ایمان میآورند؛ زیرا نخستین چیزی است که بر وی عرضه شده یا برای آنکه صدای حق از باطل قویتر بوده؛ اما همینکه باطل قویتر شود و آشکار گردد، وی نیز عقبگرد کرده به سوی باطل برمیگردد و گمان میکند از باطلی پنهان به حقی آشکار گراییده، حال آنکه وی فریب چهرهی بزک شده (باطل) و تخریب شده (حق) را خورده و از ظاهری ضعیف به ظاهری قوی بازگشته است، بیآنکه به حقیقت توجه کند و به آن دقت نماید.
افکار منحرف و مفاهیم غلط و عقاید فاسد وقتی خطرناکتر میشوند که سیاست یک دولت آن را بپذیرد و ترویج دهد، قدرت حاملان یک اندیشه و جایگاه اجتماعی آنان چنان مؤثر است که توازن عقل را برای تشخیص صحیح و خطا چنانکه هست دچار اختلال میکند، سلاطین و پادشاهان و صاحبمنصبان در دل مردم عادی هیبت و جایگاهی دارند که دلها را دچار سستی میکند و در نتیجه، اندیشهای که در واقع ضعیف بوده (وقتی از سوی قدرتمندان مطرح شود) وارد قلب آنان شده و استقرار مییابد، برای همین است که حضرت عمر رضی الله عنه میفرماید: «خداوند با سلطان از چیزی باز میدارد که با قرآن باز نمیدارد.»[1]
سخنان و اندیشههای قدرتمندان چنان هیبتی دارند که دژهای مستحکم عقل و دروازههای سترگ آن را ویران کرده و به آن نفوذ میکنند؛ اما همهی این سخنان و اندیشهها با مرگ آنان زوال مییابد، مگر آنکه قدرتمندی مانند خودشان جایگزین آنان شود.
برخی از حکام چنان قدرتی در تاثیرگذاری بر مردم دارند که برای جا افتادن آنچه میخواهند، بدون بهره گرفتن از تهدید و وعید، صرفاً به مدح موافقان آن اندیشه و بزرگداشت آنان اکتفا میکنند تا دیگران نیز برای دست یافتن به این بزرگداشت از اندیشهی وی پیروی کنند.
از حضرت علی رضی الله عنه روایت شده که فرمود: «بدکار را با پاداش نیکوکار تنبیه کن.»
نقشه اندیشهها به این صورت در ذهن مردم رسم میگردد و سخنان و اندیشهها بدون قرارداد، خرید و فروش میشود، چه بسا برای تثبیت یک سخن یا کردار و رسمیت یافتنش همین کافی باشد که حاکم آن کار را در برابر مردم انجام دهد و در نقش توجیه آن ظاهر شود؛ مردم نیز به تقلید از کار او پیروی میکنند، چرا که کارهای پادشاهان و بزرگان از بزرگترین اسباب انتشار خطاها و اشتباهات است و به همین سبب الله متعال در بیان عذرخواهی جهنمیان و حجتشان میفرماید: “وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا” ترجمه: «گفتند: پروردگارا ما از رؤسا و بزرگان خویش اطاعت کردیم پس ما را از راه به در کردند.»[2]
و برای همین است که انکار اشتباهات آنان از بزرگترین انواع جهاد است، همانطور که در حدیث آمده است: «بهترین جهاد سخن حق نزد سلطان ستمگر است.»[3]
پیامبر ﷺ نیز به تأثیر کار علنی بزرگان بر مردم واقف بود و در چندین مورد از این تأثیر بهره برد؛ از جمله آنکه حضرت ابوسعید خدری رضی الله عنه میگوید: پیامبر ﷺ در یک روز تابستانی در حالی که مردم روزه بودند و با پای پیاده بودند، به حوضی از آب باران رسید، ایشان خود سوار بر قاطرش بود، پس فرمود: «ای مردم، بنوشید.» اما مردم چنین نکردند، پس فرمود: «من مانند شما نیستم، کار من از شما آسانتر است، من سواره هستم.» اما باز نپذیرفتند؛ سپس پیامبر ﷺ خم شد و فرود آمد و نوشید بعد از آن مردم نیز در پی او نوشیدند، حال آنکه او نمیخواست بنوشد.[4]
به همین صورت، تشریع و تقریر هر کاری با کردار بزرگان، قویتر از گفتار آنان است، اگر یک عالم الگو با وجود توان تأثیرگذاری عملی، صرفاً به گفتن و نوشتن اکتفا کند، کارش نوعی کوتاهی در ابلاغ و عدم پیروی از روش پیامبر ﷺ است.
برعکس آن نیز صحیح است؛ یعنی ضعف اندیشه به سبب ضعف جایگاه و مقام و منزلت اهل آن، این مقیاس اگرچه صحیح نیست؛ اما چنان قوی و تأثیرگذار است که باعث اختلال عقل و ناتوانی آن در تشخیص حق میشود، به همین سبب، به دلیل ضعف انبیاء و پیروانشان، اکثریت مردم از آنان پیروی نمیکردند، هر که در تاریخ نظر بیندازد، خواهد دید که صحیحترین مردم از نظر خرد و پختهترین آنان از منظر اندیشه، ضعیفان و انسانهای ساده هستند.
نفس انسانی تقلید اکثریت را دوست دارد، چرا که صدای اکثریت بلندتر است و همچنین به گمان اینکه اکثریت از اشتباه به دوراند، برای همین، الله تعالی در بیان مخالفت جنیان از امر وی و اقتدای آنان به دیگران از روی تقلید میفرماید: “وَأَنَّا ظَنَنَّا أَن لَّن تَقُولَ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى الله كَذِبًا” ترجمه: «و ما پنداشته بودیم که انس و جن هرگز بر الله دروغ نمیبندند.»[5]
و قوم نوح در بیان اینکه چرا به او ایمان نمیآورند گفتند: “أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ” ترجمه: «آیا به تو ایمان بیاوریم حال آنکه فرومایگان از تو پیروی کردهاند؟»[6]
الله متعال سخن فرعون درباره موسی و پیروان او را چنین نقل کرده است: “إِنَّ هَؤُلَاء لَشِرْذِمَةُ قَلِيلُونَ” «اینها عدهای ناچیزند»[7]
اندیشهی فقرا و عقاید آنان نزد کسانی که قلبی فقیر دارند فقیر به شمار می آید!
ادامه دارد…
[1] ـ تاریخ بغداد، ج ۴، ص ۱۰۷.
[2] ـ سوره احزاب، آیه: ۶۷.
[3] ـ نسائی، ۴۲۰۹.
[4] ـ مسند احمد، ج ۱۸، ص ۱۸.
[5] ـ سوره جن، آیه: ۵.
[6] ـ سوره شعراء، آیه: ۱۱۱.
[7] ـ سوره شعراء، آیه: ۵۴.