
نویسنده: عبیدالله نیمروزی
پاسبان اندلس (اسپانیا)، سلطان یوسف بن تاشفین رحمهالله
بخش نهم
شیخ عبدالله بن یاسین؛ میان اصلاح و مقاومت قبیلهای
با اینکه شیخ عبدالله بن یاسین وارد زندگی خصوصی افراد قبیله شد، آن هم زندگیای که بدون هیچ قانون و شریعتی میگذشت و آنها را به پایبندی به جماعت و پرداخت زکات واداشت؛ اما همین مسئله باعث شد با مقاومت شدیدی روبهرو شود. شیخ تلاش میکرد تا آنها را به التزام کامل شرعی وادارد و این هم طبیعی بود از کسی مثل او؛ فقیه مالکی زاهدی که سالها عمر خود را صرف علمآموزی و تدریس کرده بود.
او زمانی وارد اندلس شد که حکومت ملوکالطوائف برقرار بود و هفت سال در آنجا ماند و دانشهای بسیاری آموخت، بعد به مغرب بازگشت و نزد فقیهی به نام واجاج اقامت کرد، کسی بود آگاه به علوم شرعی، مخصوصاً فقه مالکی و طبیعتاً اهل سازش و راهحلهای نصفهنیمه نبود؛ بلکه زاهد و اهل عبادت بود[1].
اما چون جهل در میان قبایل حاکم بود و انسان دشمن چیزیست که آن را نمیشناسد، عبدالله بن یاسین مجبور بود در راه التزام به شریعت با مخالفتهایی جدی روبهرو شود و این عجیب نیست، پیامبران الهی هم با دشمنی و تکذیب روبهرو شدند، بندگان مخلص خدا در طول تاریخ آزار دیدند، زندانی شدند، آواره شدند و حتی کشته شدند، این قانون تغییرناپذیر خداوند در نظام خلقت است.
قرآن میفرماید: ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ﴾ [بقره: ۱۵۵] ترجمه: «ما شما را حتماً میآزماییم، با چیزی از ترس، گرسنگی، کم شدن مال و جان و محصولات؛ پس به صبرکنندگان بشارت بده!»
﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ﴾ [آلعمران: ۱۴۲] ترجمه: «آیا خیال کردید بدون اینکه خداوند مجاهدان و صابران شما را بشناسد، داخل بهشت میشوید؟»
پس رنجهایی که عبدالله بن یاسین کشید، از همان جنسی بود که هر دعوتگر صادقی در تاریخ با آن روبهرو شده است.
مردی به نام “الجوهر بن سحیم” یا به قول البکری “سَکَم”، که فقیهی بود و در میان بزرگان قبیله یارانی داشت، مثل: “أیار” و “إینتکو”، در مقابل شیخ ایستادند. این گروه شروع کردند به شناسایی و بزرگنمایی اشتباهات شیخ و نشر آنها در قالب شایعات هدفدار تا زمینهٔ حذف او را فراهم کنند.[2]
طبق گزارش البکری:
“گویی در برخی از احکامش تناقضاتی میدیدند” [همان منبع، ص: ۱۶۵].
البته ما تردیدی نداریم که شیخ هم ممکن است خطا کرده باشد، چون او پیامبر نبود و معصوم هم نیست و طبق فرموده پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم: “کلُّ ابنِ آدمَ خطّاء، وخیرُ الخطّائین التوّابون[3]” یعنی: «همهٔ فرزندان آدم خطاکارند و بهترین خطاکاران، توبهکنندگاناند».
اما بدون شک، الجوهر و یارانش سعی کردند از این خطاها سوءاستفاده کنند تا وجههٔ شیخ را تخریب و مردم قبایل ملثمون را نسبت به او بیاعتماد کنند، مخصوصاً که مردم عامی و کسانی که ایمان ضعیفی داشتند، از نظر روحی تمایل داشتند از نظم و اجرای احکام شریعت فرار کنند، چون به زندگی بیقانون عادت کرده بودند.
در نهایت، این گروه موفق شدند توطئهشان را در ابتدا اجرا کنند؛ به خانهٔ ابن یاسین حمله کردند، او را از مشورت و رهبری برکنار نمودند، بیتالمال را از او گرفتند، خانهاش را خراب کردند و وسایلش را غارت کردند، ابن یاسین هم در نهایت با ترس آنجا را ترک کرد.[4]
اما آیا این دعوتگر اهل ایمان، در برابر این مانع عظیم تسلیم خواهد شد؟
پیش از آنکه سرگذشت او پس از این محنت را بررسی کنیم، باید از خود بپرسیم: آیا او دنبال دنیا و رقابت بر سر منافع مادی بود؟ آیا قدرت را برای خود خواست؟ آیا اطراف خود را با افراد چاپلوس و منفعتطلب پر کرد و آنها را به غنایم، خاص کرد، همانطور که مدعیان ایمان دروغین چنین میکنند؟
این پرسشها برای شناخت بهتر شخصیت شیخ عبدالله بن یاسین و تفاوت او با دیگران بسیار کلیدی است.
ظهور عبد الله بن یاسین و تأسیس رباط اصلاح
آشکار میشود که عبدالله بن یاسین، مردی بود با شایستگیهای برجسته، ایمانی ژرف و اخلاصی بینظیر نسبت به عقیدهاش، او توانست پایههای نخستین یکی از بزرگترین جنبشهای اسلامی را پیریزی کند؛ جنبشی که با تأسیس دولت مرابطین نمایان شد و نقشی بزرگ در یکپارچهسازی امت اسلامی و نجات آن از نابودی ایفا کرد؛ خطری که در قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) اسلام را تهدید میکرد.
او شهری را بنا نهاد و آن را پایتخت خود قرار داد [نام این شهر «أرتننی»] بود، دستور داد خانهها به شکلی یکسان ساخته شوند و هیچ خانهای بر خانه دیگر برتری نداشته باشد.[5]
گویی میخواست با همین اقدام، الگوی برابری را از معماری آغاز کند و خود را نیز در این مسیر نمونه قرار داد او زندگی سادهای را پیش گرفت، از تجملات چشم پوشید و به کمترین امکانات در خوراک و پوشاک قناعت ورزید.
سه روایت از دوران انزوا و بازگشت ابن یاسین
پس از آنکه مجبور به ترک دیار خود شد، سه روایت درباره رفتار او وجود دارد:
۱. روایت نخست، از قول البکری، میگوید: عبد الله بن یاسین به نزد استاد خود، شیخ واجاج، بازگشت و او راه بازگشت مجدد را برایش هموار ساخت.
۲.روایت دوم، که معتبرتر از روایت اول دانسته شده ـ بیان میدارد که ابن یاسین مستقیماً نزد استاد نرفت؛ بلکه نامهای به او نوشت و وضعیت خود را در میان قبیله «جداله» توضیح داد، شیخ واجاج از آنچه شنید متأثر شد و نامهای سرشار از عتاب و ملامت برای بزرگان جداله فرستاد؛ آنان را به خاطر رفتار ناشایستشان با ابن یاسین که زمانی با او همراه بودند و سپس سخن بدخواهان را باور کرده بودند، مورد سرزنش قرار داد، سران جداله که پشیمان شده بودند، به استاد واجاج نامه نوشتند و از رفتار خود معذرت خواستند، آنگاه شیخ، ابن یاسین را به بازگشت دعوت کرد و نامهای به بزرگان قبایل نوشت که هرکس با ابن یاسین مخالفت کند، از جماعت مسلمانان جدا شده است.[6]
۳. روایت سوم میگوید که ابن یاسین، وقتی رویگردانی مردم را دید و دانست که آنان اسیر هواهای نفسانی خود شدهاند، تصمیم گرفت به سرزمینهای جنوب (سودان) برود، جایی که مردمش تازه اسلام آورده بودند؛ اما امیر یحیی بن ابراهیم مانع رفتن او شد و به او گفت: «تو را آوردم تا از علمت برای خودم بهره ببرم؛ مرا با گمراهی قومم کاری نیست.» سپس به او پیشنهاد کرد که: «آیا نمیخواهی به جزیرهای برویم که در آن جز حلال مطلق نیست؟ از شکار و گیاهان طبیعی زندگی کنیم و به عبادت خدا مشغول شویم تا مرگمان فرا رسد» آن جزیره در رودخانه سنگال واقع بود[7].
ادامه دارد…
[1]. ابن عذاری، البيان المغرب، جلد: ۴، ص: ۱۰.
[2]. البکری، المغرب في ذكر بلاد إفريقية والمغرب، ص: ۱۶۵.
[3] . ترمذی، حدیث ۲۴۹۹.
[4] . ابن عذاری، البيان المغرب، ج: ۴، ص:۹ البکری، المغرب، ص: ۱۶۶.
[5]. منبع: البکری، المغرب، ص: ۱۶۵
[6] .ابن عذاری، البيان المغرب، ۹/۴.
[7]. ابن خلدون، تاریخ العبر، ۶/۱۸۳، الاستقصا، ۲/۸.