نویسنده: دکتور فضل احمد احمدی
۲- مبانی و عناصر مارکسیزم
لنین، مارکسیزم را به سه بخش اصلی تقسیم نموده است: فلسفه، اقتصاد و سوسیالیزم علمی. در این مقاله، به پیروی از همان تقسیمبندی، تلاش میشود هر سه جزء مارکسیزم به زبان ساده توضیح داده شود. مسلماً این سه منبع و سه جزء مارکسیزم از هم جداییناپذیرند و بدون درک درستی از فلسفۀ مارکسیزم نمیتوان اقتصاد آن را آموخت و بدون آموختن سوسیالیزم علمی، درک فلسفۀ مارکسیزم دشوار و شاید غیرممکن باشد. همۀ این سه جزء درهمتنیده شدهاند و در حقیقت باید آنان را بهطور موازی فراگرفت. تفکیک آنان از هم فقط بهمنظور فراگیری آسانتر آنان است. البته در ادامۀ بحث، خواننده متوجه جداییناپذیری این سه منبع و سه جزء مارکسیزم خواهد شد.
مارکسیزم دارای عناصر متعددی است که از میان آنها میتوان به ماتریالیزم تاریخی، دگرگونی دیالکتیکی، از خودبیگانگی، اختلاف طبقاتی، ارزش اضافی، انقلاب پرولتری و کمونیزم اشاره کرد.
ماتریالیزم تاریخی: سنگبنای فلسفۀ مارکسیستی چیزی است که انگلس آن را «درک ماتریالیستی تاریخ» نامیده است. این عنصر اهمیت زندگی اقتصادی و شرایطی را که مردم در آن وسایل زندگی خود را تولید و بازتولید میکنند، آشکار میسازد. مارکس بر این نظر بود که «پایۀ» اقتصادی، که اساساً از «شیوۀ تولید» یا نظام اقتصادی تشکیل شده، مشروط یا تعیینکنندۀ «روبنای» ایدئولوژیک و سیاسی است.
دگرگونی دیالکتیکی: مارکس، به پیروی از هگل، به این باور بود که دیالکتیک فرایندی از تعامل بین نیروهای متضاد است که به مرحلۀ بالاتری از پیشرفت میانجامد و نیروی پیشبرندۀ دگرگونی تاریخی است. در برداشت ماتریالیستی، این به این معناست که دگرگونی تاریخی نتیجۀ تضادهای ذاتی درونی «شیوۀ تولید» است که بهصورت آشتیناپذیری طبقاتی جلوه میکند.
از خودبیگانگی: اصل اساسی نخستین نوشتههای مارکس، از خودبیگانگی بود. این اصل فرایندی است که در نتیجۀ آن، در نظام سرمایهداری، کار به حد کالا تنزل مییابد و به کنشی غیرشخصی تبدیل میشود. ازاینرو، کارگران از محصول کار خود، از فرایند کارکردن، از همتایان کارگر خود، و سرانجام از خودشان، بهعنوان انسانهایی خلاق و اجتماعی، بیگانه میشوند.
اختلاف طبقاتی: تضاد اصلی درون جامعۀ سرمایهداری از مالکیت خصوصی برمیخیزد. این تضاد بین بورژواها یا طبقۀ سرمایهدار، مالکان «ابزار تولید»، و پرولتاریا یا طبقۀ کارگر، که مالکیت ندارند و ازاینرو، با فروش کار خود گذران میکنند، جدایی میافکند.
ارزش اضافی: مارکس به این باور بود که همۀ ارزش از کار مصرفشده در تولید کالا ناشی میشود. این بدان معناست که سودجویی، سرمایهداران را وادار میکند با پرداخت مزدی کمتر از ارزشی که کارِ کارگر تولید کرده است، «ارزش اضافی» را از کارگران بگیرند.
انقلاب پرولتری: به باور مارکس، انقلاب پرولتری ناگزیر است. او پیشبینی میکرد که این انقلاب از راه شورشهای خودجوش با هدف کنترل ابزارهای تولید رخ میدهد. اما او طی سالهای بعد دربارۀ امکانگذار مسالمتآمیز به سوسیالیزم نیز اندیشید.
کمونیزم: جامعۀ کمونیستی بیطبقه است، به این معنا که همۀ مردم بهطور مشترک مالک ثروت جامعه میشوند و نظام «تولید کالا» جای خود را بهنظام «تولید برای مصرف» برای تأمین نیازهای واقعی انسان میدهد.
بااینحال، پس از مرگ مارکس و شریک توسعۀ فکریاش انگلس، مارکسیزم دارای شاخ و برگ و عناصر متعددی شد، تا جاییکه بسیاری این مسئله را مطرح کردند که پیروان متأخر مارکسیزم از اصول اساسی مارکس دور شدهاند.
ادامه دارد…