حال پس از آنکه سیکولاریزم بر همۀ جوانب زندگی غرب و فرهنگ و عنعنات آنها سایه گستراند و همۀ زوایای حکمرانی، اقتصادی، علمی، اجتماعی، اخلاقی، ادبی و مهارتی را تحت تاثیر خود قرار داد، سوال مهم و واقعی آن است که نقش دین در جامعۀ اروپا و غرب چه چیزی خواهد بود؟ آیا اصولا برای دین و آموزههای آن نقشی در جهتدهی زندگی غربیها باقی مانده است و کسی به آن توجه میکند؟
حقیقت آن است که پس از فراگیرشدن سیکولاریزم و سیطرۀ آن بر همۀ زوایای زندگی غربیها، دیگر جایی برای دین و آموزههای آن باقی نمانده و هر بخش و شعبهای از زندگی آنان برای خود دین و آیین جدیدی که همانا نظام سیکولاریزم و «جدایی دین از زوایای مختلف زندگی» است را کسب و حاصل کرده است.
جامعۀ اروپا بهگونهای از دین و آموزههای آن دور شده است که هرکس اجازه دارد هرچه میخواهد بنویسد، نظر بدهد، نقد کند، خرافهسرایی کند، سخنان بیربط و فحش بدهد، خلاصه از هر باب و موضوعی سخن براند، اما فقط از یک موضوع سخن نگوید و آن موضوع حلال و حرام دینی است! به همین علت، «جورج سانتیانا»، نگاه علمی عصر امروزی اروپا را چنین به تصویر میکشد: «زندگی و اندیشۀ ما بهصورت کامل از سرابی کُند و بالابرندۀ روحانیتی جدید که روحانیت دموکرات، بین المللی، آزاد و بیایمان به الله است، سیراب شدهاند.»
به همینصورت، اکثر پژوهشگران علمی غرب، حتی آنانی که روزهای یکشنبه به کلیسا هم میروند، در زمینۀ تخصصی خود از مسیر دشمنی آشکار با دین تحقیق و اکتشاف کردهاند؛ بهگونهای که دانشمندی که در زمینۀ علوم «انسانشناسی» تحقیق میکند، دین را یک چالش و دشواری میداند که لازم است سرکوب شود تا کیان ذاتی فرد را اذیت و آزار ندهد.
پژوهشگری که در زمینۀ «اقتصادی» تحقیق و تحلیل میکند، معتقد است که اقتصاد صنعتی، نیاز به جامعهای دارد که از قیود و قوانین دستوپاگیر جامعۀ دهقانی و زراعی آزاد باشد، همچنین معتقد است که زن میبایست برای درآمدزایی و فعالیت اقتصادی از خانه بیرون شود و این لازمۀ پیشرفت اقتصادی جامعه است.
محققی که در زمینۀ «جامعهشناسی» تحقیق و کاوش میکند این گفته را که دین فطری است و از آسمان نازل شده است را به سخره گرفته است و معتقد است که دین را انسانها در زمان نادانی و سادهزیستبودن خود اختراع کردهاند، نشانۀ این موضوع را نیز میتوانید در بیابانهای آفریقا و استرالیا بیابید که همواره در عقبماندگی زندگی میکنند و بذر دین در آنجا در سادگی، جهل، خرافات و اسطورهسازی کشت شده است.
فرد محققی که در زمینۀ «علوم» تحقیق و کاوش میکند نیز دین را به همین نوع عقبگرد متهم میکند. او دوران متدینبودن مردم را بهیاد آنها میآورد که بهخاطر جهل و نادانی شدید خود، اتفاقات جهان را به الله نسبت میدادهاند! او معتقد است که انسانها چهقدر جاهل بودهاند که طبیعت و قوانین آن را نشناخته بودهاند و حکمرانی آن را بر جهان درک نکرده بودهاند.
«سیاستمداری» که از این میدان بحث و بررسی میکند به حال انسانی که در قرون ابتدایی تسلیم قوانین غیبی و اجباری بوده است و به نام «اطاعت» و فرمانبری از خداوند، از تمام حقوق و آزادیهای خود محروم بوده است افسوس میخورد.
محققی که در زمینۀ «فن» و «هنر» تحقیق میکند، روزهایی را که صحبتکردن از جنس مخالف عیب شمرده میشده است را تمسخر میکند و میگوید: هلاکت بر شما باد! چه زیباییها و رنگهای دلربا و جذابی را از ما پوشانده بودهاید. امروز ما آزاد هستیم و هر جنس را مستقل و آزاد قرار میدهیم. زیباییها و لذات هر جنس را آشکار میکنیم و سپس دوربینها را برای ثبت و ضبط آنها فراهم میکنیم.
اینها در زمینۀ تحقیق و اندیشه بود، در زمینۀ عملی نیز جامعۀ سکولاری دین را از زندگی عملی خود بیرون رانده است.
در زندگی عملی، کمونیستهای شرقی بهصورت صریح و آشکار اعتراف میکنند که همۀ انواع دین و اشکال آن را از بین بردهاند و به آن ایمان و اعتنایی ندارند، لذا آنان حتی مجالی برای بررسی و تحقیق در مورد شیوۀ عمل آنان برای ما نگذاشتهاند، اما غرب که پیرو نظام سرمایهداری است، سکولارشدن خود را متضاد با دین نمیداند بلکه آن را فقط جدایی از دین میداند.
افرادی که قایل به سکولارشدن جامعۀ اروپا هستند و این اندیشه را در میان مردم اروپا جایگزین و اجرا کردهاند، معتقدند که با اینکه زندگی و قوانین جامعه بدون دخالت دین اجرا شود، هیچ ضرری علیه دین اتفاق نخواهد افتاد؛ چراکه کلیساها هنوز هم باز خواهند بود و حتی تعداد آنها دو چندان خواهد شد، روز یکشنبه هنوز هم رخصتی خواهد بود و تمام ادارات رسمی و غیر رسمی تعطیل خواهند بود.
آزادی عقیده وجود خواهد داشت و هر فردی که حماسه و شور دینی دارد میتواند به گروه راهبان یا موسسات خیریه بپیوندد و یا در قالب گروههای تبشیری به بیرون سفر کند و هنگام وفات خود، همۀ اموال خود را به کلیسا وصیت کند.
همچنین کلیسا حق دارد که مراسمها، محافل و آداب خود را بدون اعتراض دولت برگزار کند، بلکه گاهی دولتمردان با حضور در این محافل، خود را متبرک کنند.
در موضوع تشکیل خانواده نیز ازدواج را میپسندند و برپایی آن را در کلیسا افضل و بهتر میدانستند.
از نظر غربیها و افرادی که جامعۀ غربی را مبتلا به سیکولاریزم و جدایی دین از زوایای مختلف زندگی کرده بودند، با این کارها میتوان دین را نیز حفاظت کرد. حقیقت این است که جامعۀ غربی پس از آغاز قرن بیستم، بهطور کلی از دین دست کشیده است و دین در نظر آنها مفهوم واقعی خود را از دست داده است و فقط در دو چیز خلاصه میشود: مناسک و اعمال متحجرانهای که فقط آن را بنابر عادت و ارثی که از گذشتگان خود کسب کرده بودند، انجام میدادند، یا عدم توجه به دین که از جانب افرادی که خود را آزاد میپنداشتند و دین را مجموعهای از خرافاتی میدانستند که فرد در بعضی از مناسبات میتواند آنها را انجام بدهد اما در خلوت خود از آنها خجالت میکشد، تبلیغ میشد.
«جان گانتر»، یکی از روزنامهنگاران آمریکایی، اعتقاد و دین اروپا و میزان طغیان و سرکشی مادیگرایی در میان آنها را چنین بیان میکند: «مردم انگلیسی، شش روز در هفته بانک انگلیس را عبادت میکنند و روز هفتم متوجه کلیسا میشوند.»
حتی این موضوع دشوارتر نیز است و افرادی که روز هفتم به کلیسا میروند، بسیار کم هستند و در این مکان نیز هرگز جواب سوالات و دلنگرانیهای اعتقادی خود را نمییابند و برعکس، شاید در کلیسا چنان مفاسد و انگیزههای لذتجویی بیابد که در جاهای دیگر به آن میزان نخواهد یافت.
پس خلاصۀ مبحث این است که امروزه دین و کلیسا از واقعیت زندگی غربی بهصورت کامل مطرود شده است و الحاد و بیدینی و سیکولاریزمی که مظهر آن است، در همۀ جوانب آن رخنه کرده است. عموم مردم، به دین و آموزههای آن اعتقادی ندارند و فقط آن را در حد بعضی از کلمات احساسی و رمانتیک و لذتجویی و خوشگذرانی خلاصه میکنند.