عربها در جاهلیت نظام خاصی برای میراث نداشتند؛ بلکه آنها بر روش امتهای شرقی بوده و از آنها تقلید میکردند.
در میان اینها کسانی میتوانستند میراث ببرند که به میدان جنگ شرکت کرده و شمشیر به دست بگیرند، نه زنان و کودکان؛ چون به اعتقاد آنها این دو قشر اهل جنگ و غارت نبوده و دستآوردی برای طایفه و خاندان ندارند. عربهای دوران جاهلیت به زن ارث نمیدادند و خود، او را به عنوان کالا به ارث میبردند، به این ترتیب که وارث میت میآمد و بر بیوه زن و پدرش پارچهای میانداخت و میگفت: همانطور که اموال پدرم را به ارث بردم، این زن را هم به میراث میبرم و اگر میخواست بدون مهریه با او ازدواج میکرد و اگر هم به هر کسیکه دلش میخواست او را به ازدواج او در میآورد و مهریهی او را برای خود میگرفت.
حق ارث در اموال والدین و خویشاوندان دیگر، قبل از اسلام در ملتهای عرب و عجم؛ طبقهی ضعیف انسانها، کودکان یتیم و زنان، همیشه شکار انواع ظلم و ستم بودند. اولاً برای آنها حقی در نظر گرفته نمیشد و سپس اگر برای آنها حقی منظور میشد، گرفتن آن از مردان و نگهداری آن در توان کسی نبود.
عموم ملتها در قانون وراثت نیز این دو طبقهی ضعیف را از حقوق طبیعی و واجب آنها محروم قرار داده بودند. مردم عرب، قانون خود را چنین وضع نموده بود که: کسی مستحق ارث است که بر اسب سوار شده با دشمنان مبارزه نماید و همچنان بتواند مال غنیمت به دست بیاورد.
ظاهر است که این دو دستهی ضعیف (کودکان و زنان)٬ تحت پوشش این قانون ارث قرار نمیگرفتند؛ طبق این قانونِ آنها٬ فقط پسر جوان بالغ میتوانست مستحق ارث قرار بگیرد و دختر مسکین به کلی وارث پنداشته نمیشد، چه بالغ باشد یا نباشد و اگر پسر هم بالغ نمیبود او نیز مستحق ارث قرار نمیگرفت. در عهد مبارک رسول کریم صلیاللهعلیهوسلم واقعهای چنین اتفاق افتاد که اوس بن ثابت وفات نمود و بعد از او دو دختر و یک پسر نابالغ و همسرش باقی ماندند. اما طبق قانون قدیم عرب٬ دو پسر عموی او بر کل اموال او تصرف نمودند و از زن و فرزندان او به کسی چیزی ندادند؛ زیرا در نزد آنان زن اصلاً حقدار ارث پنداشته نمیشد، چه بالغ باشد و چه نابالغ؛ بنابراین، همسر و دو دخترش محروم شدند و پسر هم در اثر عدم بلوغ نیز از ارث محروم گشت و دو پسر عمو وارث کل مال قرار گرفتند. همسر بیوهی حضرت اوس بن ثابت رضیاللهعنه خواست تا این دو پسر عمو با دختران متوفی ازدواج نمایند تا که او از فکر آنها آسوده خاطر شود که آنان این را نیز نپذیرفتند. آنگاه بیوهی حضرت اوس بن ثابت رضیاللهعنه گزارش امر را به محضر رسول خدا رساند و از بیکسی و محرومیت خود و فرزندانش شکایت نمود؛ چون تا آن زمان آیهی میراث در قرآن نازل نشده بود. آنحضرت صلیاللهعلیهوسلم در جواب دادن به او توقف فرمود تا اینکه آیه نازل شد و الله متعال عدالت را بین آنها اجرا کرد.
صورتهای اندکی وجود داشت که زن مانند مرد میراث میبرد؛ همانگونه که مردم قدیم مصر و رومیها چنین قانونی داشتند و این گونه عمل میکردند.
گروههای اشتراکی یا همان شیوعیت، ارث و میراث را بالکل قبول نداشتند و معتقد بودند که قانون ارث و میراث با اساس اشتراکیت در تضاد است؛ چون آنها معتقد هستند که مردم به صورت متساوی متولد میشوند و معتقد به ملکیت شخصی برای کسی نیستند و توجیهشان این است که داراییهای دنیا نباید به دست افراد محدودی دستبهدست شود.
شکی نیست که اشتراکیها با این اعتقاد با طبیعت بشر در جنگ هستند و رغبتها و تمایلات انسانی را زیر سوال میبرند؛ چنانکه با این اعتقاد خود با کل شریعتهای اسلامی مخالفت میکنند و اساس اشتراکیت الحاد است پس چگونه میتوانند با داشتن چنین اصلی اصلاح شده و دیگران را اصلاح بکنند و مجتمعی که ارتباط پدر و پسر در آن مانند ارتباط بقیهی مردم عادی است، کمترین چیزی که می توان در حق این جامعه گفت این است که چنین مجتمعی از حالت طبیعی خود خارج گردیده و نتوانسته است که توازن مطلوب را بین حقوق دولت بر مردم و حقوق مردم بر دولت ایجاد بکند به شکلی که حقوق طبیعی افراد را حفاظت بکند.
و این ادعایشان که ما با میراث مشکل داریم، فقط به این خاطر است که تا اموال و ثروت در دست افراد خاصی نیفتد، این خود یک جهل واضح به قوانین بشری و نیازهای جامعه است؛ چون به تعریف آنها دنیا فقط در سرمایه و داراییها خلاصه میشود و هموغمشان فقط مال است و بس.
چه بسا میشنویم که در دولتهای اروپایی فلانی وفات کرده است و سرمایههای هنگفت و بیشماری از خود به جا گذاشته است؛ اما برای چه کسی؟ برای یک گربه یا سگی که این سرمایهدار آن را بزرگ کرده و از آن نگهداری میکرد یا کل سرمایه به خدمتکار واگذار شده و یا هم آن اموال باقیمانده از میت را به یک موسسه میدادند و بدین ترتیب همهی فرزندان را از این مال محروم میساختند.
بعضی از طایفههای یهود، زن را مانند خادم میدانستند و پدرش اجازه داشت که آن را بفروشد و اگر همین پدر، فرزند پسر میداشت این دختر از ارث محروم میشد، مگر اینکه پدر در حیات خود به او چیزی بخشش میکرد.
در «اصحاح چهلودوم از سِفر ایوب» آمده است: «در تمام دنیا زنانی زیبا مانند زنان ایوب یافت نمیشود و پدرشان در لابلای میراث برادران به آنها هم چیزی میدادند.»
و وقتی که دختر به خاطر برادر از میراث محروم میشد، نفقه و مهریه٬ حین ازدواج به عهدهی برادر بود و اگر پدر، زمین به میراث میگذاشت از همین زمین مقداری به دختر میت داده میشد و اما اگر مال منقول، مالی که قابلیت دستبهدست شدن را داشت از او به جا میماند در این صورت از نفقه و جهیزیه خبری نبود هر چند که سرمایههای بیشماری از پدرش باقیمانده باشد.
و اگر بنابر نبود برادر٬ دختر میراث میبرد در اینصورت این دختر اجازه نداشت تا با یک پسر از خاندان دیگری ازدواج بکند؛ بلکه بر او لازم بود تا با پسری از همین خانواده ازدواج بکند تا مبادا این سرمایهای که در این خاندان جمعآوری شده است، به خاندان دیگری منتقل نشود.
از مطالب بالا فهمیدیم، مواردی را که فمینیستها به اسلام نسبت میدهند٬ اتهامی بیش نیست و فقط برای تشویش اذهان جوانان چنین توطئههایی را علیه اسلام میچینند و میخواهند با این برچسبها، جوانان و مسلمانان سادهلوح را از راه راست به منجلاب گمراهی و ضلالت سوق دهند.