نویسنده: ابوعائشه

برای اولین بار نعرۀ ملی‌گرایی در غرب را چه کسی سر داد؟

یکی از شخصیت‌هایی که در سرعت بخشیدن به نشنالیزم کمک کرد، ناپلئون بود. وی در سال ۱۷۹۹ با کودتا، قدرت را در فرانسه به دست گرفت و با اندیشه‌های ناسیونالیستی و اعتقاد به رسالت ملت فرانسه برای نجات ملت‌های دیگر، در فاصلۀ زمانی ۱۸۰۵ تا ۱۸۱۲ میلادی دست به کشورگشایی‌های گسترده‌ای زد. این اقدامات وی دو پیامد داشت:
  1. روحیۀ ملت‌پرستی را در مردم فرانسه افزایش داده و تحکیم کرد.
  2. مردم کشورهای دیگر که فرانسه به کشورشان تجاوز کرده بود، وقتی دیدند شعارهای فریبندۀ فرانسویان فقط به نفع مردم فرانسه است و برای آنان هیچ سودی ندارد، متأثر از احساسات ناسیونالیستی، به مقابله با فرانسویان برخاستند و همین امر باعث انتشار اندیشه‌های ناسیونالیستی در قارۀ اروپا شد.
ازآن‌جایی‌که پرچم‌داران این تفکر در هر قرن متفاوت بوده‌اند، بر آن شدیم تا مؤسسان و پرچم‌داران هر قرن را به صورت جداگانه و با جزئیات بیشتر معرفی کنیم:

نشنالیزم در قرن شانزدهم

قرن 16: ژان بدن، فیلسوف فرانسوی و معاصر هانری ناوار، این فکر را احیا یا ابداع کرده است. او حامی نشنالیزم و قدرت انحصاری شاه و حکومت مرکزی قوی بود.
ملی‌گرایی به شکل سیاسی و تشکیلاتی آن، پس از عصر نوزایی در فضای سیاسی و اجتماعی اغلب کشورهای اروپایی به وجود آمد. در قرن شانزدهم، این تفکر به دست نیکولو ماکیاولی ایتالیایی و ژان بدن فرانسوی تقویت شد و در قرن هجدهم دوران رشد خود را طی کرد و سرانجام در قرن نوزدهم به اوج خود رسید. در نیمۀ دوم قرن هجدهم، با وقوع انقلاب فرانسه که عصیانی علیه اشرافیت کهن بود، این طرز فکر به زودی از مرزهای فرانسه گذشت و سراسر اروپا را فراگرفت. بنابراین، مردم سایر کشورها به دفاع از ملیت خود در مقابل فرانسه برخاستند. فیخته، فیلسوف آلمانی، تز ملت آلمان را به عنوان یک واحد واقعی و تفکیک‌ناپذیر مطرح کرد. پس از او، افرادی مثل شارل موراس و بارس به تدوین و تنظیم افکار ملی‌گرایانه پرداختند.

نشنالیزم در قرن هجدهم

غالباً انقلاب‌های فرانسه و آمریکا را به عنوان اولین تجلیات ناسیونالیسم جدید می‌شمارند. در قرن هجدهم، ناسیونالیسم به حد اعلای ترقی خود رسید؛ لذا این قرن را «قرن ناسیونالیسم» نیز می‌خوانند و در این دوره، عدۀ کثیری از ملت‌های جدید به‌وجود آمدند. بلافاصله پس از جنگ جهانی اول، به واسطۀ نشر عقاید ویلسون، رئیس‌جمهور اسبق آمریکا، که فکر «استقلال ملی» را رواج داد و آن را در مواد چهارده‌گانۀ پیشنهادی خود برای صلح گنجانید، ناسیونالیسم بیش از پیش تقویت شد.
در اواخر قرن هجدهم، تقریباً هم‌زمان در دو منطقۀ مختلف، یعنی آمریکا و فرانسه، جنبش‌هایی به راه افتاد که پشتوانۀ خود را مردم به حساب می‌آوردند. در آمریکا، مهاجران به این قاره برای رهایی از سلطۀ بریتانیا در شمال (در فاصلۀ زمانی ۱۷۷۶-۱۷۸۳ میلادی) و اسپانیا در جنوب (در فاصلۀ زمانی ۱۸۲۰-۱۸۲۸ میلادی) شورش کردند. جالب اینجاست که در «اعلامیۀ استقلال» که به دست جفرسون نوشته شده، آمده است: «تنها مردمند که حق تأسیس قدرت و پی‌ریزی حکومت را دارند.» این اعلامیه می‌پذیرفت که خاستگاه هر قدرت از خود ملت است و در نتیجه، اندیشۀ حاکمیت مردم در آن وجود داشت و در سال ۱۷۷۶ به تصویب رسید. در فرانسه نیز وقوع انقلاب‌های معروف در سال‌های ۱۷۸۹ و ۱۸۴۸ از سرچشمه‌های اصلی رشد ملیت و ملی‌گرایی محسوب می‌شود.

نشنالیزم در قرن نوزدهم

قرن نوزدهم عصر طلایی ملی‌گرایی شمرده می‌شود؛ زیرا در این قرن، این پدیده به‌طور عمده به تمام کشورهای غربی سرایت کرد. جفرسون و پین، ناسیونالیسم آمریکایی را پایه‌گذاری کردند. در انگلستان، بنتام و گلادستون ناسیونالیسم انگلیسی را به اوج رساندند. در ایتالیا، گاریبالدی و مازینی که از بزرگ‌ترین نظریه‌پردازان مکتب ناسیونالیسم بودند، قد علم کردند. هم‌چنین ویکتور هوگو در فرانسه و بیسمارک در آلمان از پرچم‌داران ملی‌گرایی بودند. به همین ترتیب، در این قرن، اکثریت کشورهای اروپایی تحت تأثیر این ایده قرار گرفتند که در نتیجه، هر ملیت یک کشور جداگانه برای خود ایجاد کرد.»
نویسندۀ کتاب «ناسیونالیسم از دیدگاه اسلام» بعد از ارائۀ مبحث به وجود آمدن نشنالیزم در کشورهای اروپایی، چنین نتیجه‌گیری نموده می‌نویسد: «بنابراین، آغاز قرن نوزدهم را می‌توان آغاز رسمی مکتب نشنالیزم به حساب آورد. ازاین‌رو، ملی‌گرایی را نیروی محرکۀ تحولات قرن نوزدهم نامیده‌اند و این قرن را «عصر طلایی ناسیونالیسم» یا «عصر سازندگی ملت» لقب داده‌اند.
قرن ۱۹: جورج فردریک هگل، فیلسوف آلمانی، دولت ملی را ایدالیزه کرده و اکیداً طرفدار ملیت و تفوق ملت و نژاد آلمان بر سایر ملل و نژادهاست.
در اروپا اندیشۀ نشنالیزم به ویژه همراه با فتوحات ناپلئون گسترش یافت و به صورت یکی از عناصر اصلی تحولات قرن نوزدهم اروپا و عامل تعیین کنندۀ سیر حوادث درآمد.

نشنالیزم در قرن بیستم

در سدۀ بیستم، احساس نشنالیزم در مردم غیر مختار آسیا، افریقا و آمریکای لاتین رشدی نمونه‌وار داشته است.
قرن ۲۰: هیتلر و موسولینی، نشنالیزم را به‌حد افراط ستوده و از آن حمایت کرده‌اند، درحالی‌که هدف اصلی ایشان انترنشنالیزم اجباری و تحمیلی بود و نظر به تسخیر تمام جهان و تشکیل حکومت واحد جهان تابع ژریم فاشیسم داشتند.
ملی‌گرایی در قرن بیستم را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد: ۱. ملی گرایی در نیمۀ اول قرن بیستم؛ ۲. ملی گرایی در نیمۀ دوم قرن بیستم.
در نیمۀ اول قرن بیستم و در جریان جنگ جهانی دوم، ملی‌گرایی در اروپا و ژاپن ظهور کرد و جهان را وارد آتش دو جنگ جهانی خانمان‌سوز نمود. ملی‌گرایی کشورهای اروپا، غرب و ژاپن را وادار کرد تا به تسلط بر تمام جهان بیاندیشند؛ چیزی که باعث شد کشورهای جهان به بحران و تراژدی جنگ جهانی اول و دوم کشانده شوند. اغلب محققین معترف هستند که مهم‌ترین انگیزۀ جنگ جهانی اول و دوم، برانگیختن و شعله‌ور ساختن احساسات قومیت و ملی‌گرایی بوده‌است. در نیمۀ دوم قرن بیستم، نشانه‌های نشنالیزم در جهان سوم پدیدار گردید.
در دو قرن اخیر (نوزدهم و بیستم)، پدیدۀ نشنالیزم تحولات زیادی را تجربه کرد. در این دو قرن، نشنالیزم از اروپا و کشورهای غربی به کشورهای اسلامی سرایت کرد و باعث شد مسلمانان از هم جدا شده و به قوم و ملیت خود افتخار کنند. در بخش‌های بعدی همین تحقیق به موضوع «سرایت ناسیونالیسم به کشورهای اسلامی» می‌پردازیم. إن‌شاء‌الله.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version