نویسنده: ابوعائشه
علل تقویت نشنالیزم در غرب
یکی از عواملی که ناسیونالیسم در غرب رشد کرد، دینستیزی و مخالفت با کلیسا و برنامههای مختلف و بیپایه و اساس آن بود. مهمترین عامل رشد ملیگرایی، ایجاد یک آرمان و هویت برای ملل بود. انسان بدون آرمان نمیتواند زندگی کند. در قرون وسطی، آرمان مسیحیت در اروپا رواج داشت. با تضعیف کلیسا، عملاً چیزی وجود نداشت که موجب رستاخیز مردم شود و آنان را در برابر دشمنان متحد گرداند.
عامل دوم، دادن انگیزه به سربازان برای فداکاری در راه میهن بود.
بعد از انقلاب فرانسه، مفهوم ملیگرایی در فرانسه گسترش یافت. در این زمان بود که اصطلاحاتی از قبیل ملت، ملیت و دولت در میان مردم به وجود آمد. ناسیونالیسم به عنوان یک مفهوم جهانشمول بعد از انقلاب فرانسه و در طی فتوحات ناپلئون قد علم کرد. این ایده همراه با فتوحات ناپلئون در سراسر اروپا گسترش یافت تا جاییکه حتی پیش از دموکراسی و آزادیخواهی به مشرق زمین صادر شد. بنابراین، ناسیونالیسم ابتدا در قرن هفدهم (۱۶۴۸ میلادی) در اروپا شکل گرفت و بعد از انقلاب فرانسه به سایر نقاط جهان منتقل شد.
در دوران رفورم، اولین واکنش علیه کلیسای عمومی بروز کرد و منجر به تشکیل کلیساهای ملی شد. در این کلیساها، به جای استفاده از زبان لاتین که زبان علمی زمان بود، از زبانهای محلی برای برگزاری مراسم مذهبی استفاده شد. همچنین، به جای روحانیون صاحب مقام، از سلسله مراتب روحانیون ملی بهرهگیری شد.
با پیروزی انقلاب فرانسه، اغلب پایهها، مبادی و ویژگیهای ایدۀ ملیگرایی بروز کرد، بهطوری که برای اولین بار این دیدگاه بهطور عملی اجرا شد. تحریک احساسات و غیرت در برابر وطن و پرچم، بزرگداشت قهرمانان ملی و احترام به آنان، تدوین سرود ملی و تأکید بر قداست زبان و عنصر فرانسوی، ایجاد مراسم و اعیاد ملی بزرگ به شیوۀ مراسم دینی، فخر و مباهات به تاریخ فرانسه، و ایمان به پیام بزرگ برای ملت فرانسه، همگی از جمله پایهها و مبادی اصلی و فرعی ملیگرایی بودند که یکی پس از دیگری در جریان انقلاب فرانسه شکل گرفتند. این اولین گامهای عملی در راستای ملیگرایی بود.
انقلاب کبیر فرانسه از بدو ظهور، با فریاد «زنده باد ملت» به جای «زنده باد پادشاه»، بهطور آشکار گرایش خود را به ملیگرایی اعلام نمود و با این شعار نشان داد که ملت باید وارث امتیازات پادشاهی باشد.
کلیسا و سران دین مسیحیت، با دستگاه حاکمۀ آن زمان متحد شده و بسیاری از امور جامعه را زیر نظر خود اداره میکردند؛ اما در پایان این دورۀ هزارساله، قدرت کلیسا رو به زوال گذاشت و سرانجام، ارباب کلیسا مجبور به ترک جایگاه خود در ادارۀ امور اجتماع شدند. مهمترین عواملی که باعث این اتفاق شدند، عبارتند از:
-
تحریفهایی که توسط سردمداران کلیسا بهخاطر منافع مادی و خوشایند پادشاهان صورت گرفت و دین مسیحیت را از جوهر اصلی و معارف حقیقیاش دور ساخت؛ از سوی دیگر، مردم با مسلمانان و اندیشههای آنان روبهرو شدند که انسان را به اندیشه وامیداشت و تحریفهای دین مسیحیت را بیشتر آشکار میساخت.
-
کلیسا با پادشاهان و رفاهطلبان همدست شد و کمکم از مستضعفان که در حقیقت تودۀ عظیم مردم بودند، کناره گرفت و امتیازهای نامشروعی برای خود کسب کرد. برای مثال، درحالیکه مردم محروم مجبور به پرداخت مالیاتهای سنگین بودند، طبقۀ عالی روحانیان از پرداخت مالیات معاف بودند و ثروت و املاک بسیاری به دست آورده بودند.
-
ایستادگی کلیسا در برابر دانشمندان و پافشاری بر آرای طبیعی و کیهانی که به عنوان باورهای مذهبی و تفسیر کتاب مقدس، محترم شمرده میشدند؛ ولی به تدریج، با پیشرفت علم، بطلان آنها ثابت میشد.
-
اعمال خشونتآمیز و زور سردمداران کلیسا که مردم را به اطاعت از قوانین کلیسا واداشته و با کسانیکه مخالفت میکردند با شدت رفتار کرده و آنان را به مرگ با استغفار محکوم میکردند. در تاریخ، موارد بسیاری از جنایتها و آدمسوزیها و شکنجههای طاقتفرسای آنان نقل شدهاست. برای مثال، از سال ۱۴۰۸ تا ۱۸۰۸ میلادی، ۴۰۷۱۲ تن سوزانده شدند و نزدیک به ۳۸۷۹۴۴ تن به مجازاتهای سنگین محکوم شدند.
-
با کنار رفتن دین از زندگی اجتماعی، مکتب اومانیسم جانشین آن شد. پذیرش این مکتب، پیامدهایی داشت که یکی از آنها بها دادن به مردم و منشأ قدرت دانستن آنان بود که کمکم به پدیدار شدن مکتب نشنالیزم انجامید.