نویسنده: شکران احمدی

ج: ايماء و تنبيه

نوع چهارم: تمایز میان حکم دو موضوع توسط صفت. وقتی‌که به اساس صفت و علت در حکم دو موضوع، تفاوت به نظر می‌رسد؛ ازاین‌جهت به دو نوع تقسیم می‌شود:
  1. اشتمال موضوع بر حکمی که حکم موضوع دیگر شامل خطاب نمی‌باشد. مثلاً: رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرموده: «القاتل لایرث» در این حدیث واضح است که قاتل مستحق میراث مورث خویش نیست، اما حکم سائر ورثه در این حدیث ذکر نشده و عدم ارتکاب قتل، علت استحقاق ارث نیز پنداشته نمی‌شود؛ زیرا علت استحقاق میراث، نسب و سائر اسباب است.
  2. شامل بودن حکم دو موضوع در یک خطاب. این هم به پنج قسم است:
الف: جدایی حکم دو موضوع به‌وسیلۀ شرط؛ مثال: رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرموده است: «الذَّهَبُ بِالذَّهَبِ، وَالْفِضَّةُ بِالْفِضَّةِ، وَالْبُرُّ بِالْبُرِّ، وَالشَّعِيرُ بِالشَّعِيرِ، وَالتَّمْرُ بِالتَّمْرِ، وَالْمِلْحُ بِالْمِلْحِ، مِثْلًا بِمِثْلٍ، سَوَاءٌ بِسَوَاءٍ، یَدًا بِيدٍ، فَإِذَا اخْتَلَفَتْ هَذِهِ الْأَصْنَافُ، فَبِيعُوا كَيْفَ شِئْتُمْ، إِذَا كَانَ يدا بيد.» در حديث جملۀ (فَإِذَا اخْتَلَفَتْ هَذِهِ الْأَصْنَافُ) موضع شرط قرار گرفته و دلالت می‌کند که اختلاف اصناف علت جواز تفاضل است. از تفاوت در حکم دو موضوع در چنین مواردی می‌توان به علت حکم رسید.
ب: جدایی حکم دو موضوع به‌وسیلۀ غایت؛ مورد دوم این است که حکم دو موضوع از جهت غایت متفاوت باشند. به‌عنوان‌مثال: خداوند جل‌جلاله می‌فرماید: «وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ» یعنی: «با آن‌ها نزدیکی ننمایید تا پاک شوند.» پس وقتی‌که پاک شوند، هیچ مانعی از نزدیکی با آن‌ها نیست. در این آیه، طهارت، علت غایی واقع شده است.
ج: جدایی حکم دو موضوع بر اساس استثنا؛ تفاوت و جدایی حکم دو موضوع بر اساس استثنا، یکی دیگر از طرق است. به‌عنوان‌مثال: «وَإِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلَّا أَنْ یعْفُونَ.» یعنی: «آنان را پیش ‌از این‌که تماس بگیرید و (آمیزش جنسی کنید) طلاق دهید، درحالی‌که مهری برای آن‌ها تعیین کرده‌اید (لازم است) نصف آنچه را تعیین کرده‌اید (به آن‌ها بدهید) مگر این‌که آن‌ها (حق خود را) ببخشند.»
واضح گردید که پیش از عفو، مستحق نصف مهر بوده است؛ اما بعد از عفو استحقاق‌شان به سبب استثنا (عفو کردن) از بین می‌رود.
د: جدایی حکم دو موضوع توسط لفظی که قایم مقام استدراک می‌باشد؛ این مورد نیز از دیگر راه‌های رسیدن به مقاصد است. مثال: «لَا يَؤَاخِذُكُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِدُكُمْ بِمَا عَقَدْتُمُ الْأَيْمَانَ» یعنی: «خداوند شما را به‌خاطر سوگندهای بیهوده (و خالی از اراده) مؤاخذه نمی‌کند؛ ولی در برابر سوگندهایی که (از روی اراده) محکم کرده‌اید، مؤاخذه می‌نماید.»
آیۀ فوق دلالت می‌کند که تعقید و قطعیت در سوگند، در مؤاخذه تأثیر دارند.
هـ: تفاوت در حکم دو موضوع به‌وسیلۀ اعادۀ یکی از آن‌ها به یک صفت از صفات آن‌ها و به شرطی‌که صفت، صلاحیت تعلیل را داشته باشد. مثال آن را می‌توان در حدیث ذیل مشاهده نمود: «عن عبد الله بن عمر أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى‌اللهُ‌عَلَيْهِ‌وَسَلَّمَ قَسَمَ فِي النَّفلِ، لِلْفَرَسِ سَهْمَينِ، وَلِلرَّجُلِ سَهْماً»؛ رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم میان شخص پیاده و صاحب مرکب بر اساس این دو صفت در حکم استحقاق غنیمت، تفریق کرده، صاحب مرکب را مستحق دو حصه و پیاده را مستحق یک حصه مقرر کردند.
نوع پنچم: مرتب نمودن حکم بر وصف، به صیغۀ شرط و جزاء، یکی از راه‌های دیگر رسیدن به علل حکم است. به‌عنوان‌مثال: «وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا» حرف (مَن) برای شرط است، جملۀ [وَمَنْ يَتَّقِ الله] جملۀ وصفيه شرطيه و [يجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا] جزاء است.
نوع ششم: به خاطر نظم در سیاق کلام چیزی ذکر گردد تا ارتباط علت را به اول و آخر کلام، قایم سازد. مثال این مورد این آیۀ شریفه است: «ياأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِى لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا البيع…» از این آیه، نهی خریدوفروش که مانع سعی روز جمعه می‌باشد، معلوم می‌گردد. علت نهی در آیات تعطیل سعی است؛ زیرا بیع مطلقاً ممنوع نیست.
نوع هفتم: دلالت علت بر نبودن حکم به اساس وجود مانع از حکم. مثال: «وَلَوْلَا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ» یعنی: «اگر (بهره‌مند شدن كفّار از انواع مواهب مادی) سبب نمی‌شد كه همۀ مردم (تمایل به كفر پیدا كنند و در گمراهی) ملّت واحدی گردند، ما برای كسانی‌كه به خداوند مهربان باور نمی‌داشتند خانه‌هایی با سقف‎هایی از نقره فراهم می‎آوردیم و برای آنان پلّه‌ها و نردبان‌های سیمین، ترتیب می‌دادیم كه از آن‌ها بالا روند. (چرا كه نعمت چندروزۀ حیات بی‎ارزش است و در مقابل نعمت جاویدان آخرت، چیزی به‌حساب نمی‎آید.»
نوع هشتم: تعلیق حکم به اسم مشتق که مُشعِر به علت است؛ چنان‌که در مثال: «أکرم زیدا العالم» این دلالت وجود دارد. در مثال متذکره، علت اکرام، علم پنداشته شده است.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version