نویسنده: ماهر آذین

مقدمه

انسان‌های بسیاری روی زمین زندگی می‌کنند و افکار مختلفی را در دل تمدن‌های خود جای داده‌اند. هر اندیشه‌ای کوشیده است، تعریف درستی از هستی و جایگاه واقعی انسان در آن پیدا کند. این تلاش‌ها به پیدایش جهان‌بینی و فلسفه‌های بسیاری انجامیده است. فلسفه‌هایی که با درک خود از جهان و مشخص کردن نقش انسان در آن، خوب و بد، عالی و سافل و فضیلت و رذالت را روی زمین مرزبندی کرده‌اند.
انسان با پذیرفتن هر فلسفه‌ای ناگزیر شخصیت و رفتار خود را با آن هماهنگ می‌کند و باورش را در حیات فردی با گفتار و رفتار به نمایش می‌گذارد؛ زیرا قناعت و اذعان به هر اندیشه‌ای به تبلور آن در زندگی می‌انجامد.
هیچ جهان‌بینی نه‌تنها خود را اشتباه یا ناقص نمی‌داند بلکه سعادت و خوشبختی انسان را در خود محصور می‌داند. در بین انبوه اندیشه‌ها و تعریف‌ها، دین اسلام چند قرن قبل با عقیده توحید ظهور نمود، دعوت داد و مبارزه کرد تا راه واقعی بشریت و جایگاه شایسته انسان را به او نشان دهد.

چرا اسلام؟

شاید سوال جالبی باشد اگر از خود بپرسیم چرا اسلام؟ چرا نباید به سراغ فلسفه‌های دیگری رفت؟
شاید اساسی‌ترین نکته برای انتخاب اسلام و پذیرفتن آن به عنوان فلسفه زندگی، صاحب و فرستنده آن است. در بیان اسلام، جهان آغازی دارد و آغاز را آغازگری لازم است. این آفریدگار صفات بی‌حد و حصر دارد که هیچ یک را خللی نیست و همه کمال محض‌اند. صفاتی مانند اراده، علم، قدرت و…
در پیام اسلام، خداوند ذاتی واحد است و در علم، اراده و قدرت او کسی شریک نیست. او انسان را آفرید در حالی که به همه حالات او آگاه بود. سپس او را به زمین فرستاد تا ماموریت خود را در آن انجام دهد. انسان با پیام توحید درمی‌یابد که هر آمدنی رفتنی دارد و کار او با زیر خاک رفتن یا سوزاندن پایان نمی‌یابد.
به طور خلاصه، توحید در اسلام محرکی قوی است برای تعالی انسان؛ محرکی که در دیگر فلسفه‌ها و اندیشه‌ها وجود ندارد. به‌خصوص وقتی درمی‌یابد که هر فلسفه‌ای با گذشت زمان فرسوده می‌شود یا پیروانش آن را تغییر می‌دهند؛ زیرا محصول فکر بشر است و او را توان اندیشیدن به آینده‌ی دور نیست بلکه در زمان خود محبوس است. اما دستورات و راهنمایی‌های خداوند نتیجه اندیشه‌ای مادی یا محدود نیست بلکه ثمره کمال علم و کمال شناخت از انسان است.

نقش توحید در زندگی فردی

توحید معجزه‌آفرین است و با استقرار در قلب، صاحبش را به آرامش روحی، روانی و حتی مادی می‌رساند. این عقیده به قدری برای گذشتگان شیرین و خواستنی بوده که آن را سعادتی بی‌بدیل و سرمایه‌ای هنگفت می‌دانستند. آن‌ها ایمان را گوهر کمیابی می‌دانستند که اگر پادشاهان و فرمانروایان حقیقت و آرامش آن را درک کنند، با شمشیر و نیزه به تصاحب آن برمی‌خیزند. صهیب (رضی الله عنه) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و سلم) روایت می‌کند: «کار مؤمن عجیب است. همه کارش نیکی برای اوست. این مزیت تنها برای مؤمن است. اگر سودی به او برسد خدا را شکر کند، برای او نیکی است. اگر بدی به او برسد و بر آن صبر کند، نیکی برای اوست.»
توحید تأثیر بارزی در زندگی و شخصیت‌سازی دارد و می‌تواند عاملی مؤثر و بی‌نظیر در هدایت انسان به راه راست و پرورش شخصیتی همه‌جانبه باشد. این عقیده از طریق انسان‌سازی نقش مؤثری در تکامل جامعه نیز خواهد داشت؛ چون جامعه یعنی تجمع افراد در مکانی معین برای پیشبرد اهداف مختلف. اینکه توحید چگونه می‌تواند نقشی در شخصیت فردی و اجتماعی انسان داشته باشد را در ادامه به صورت مفصل بیان خواهیم کرد.

۱. رهایی از مرگ

انسان‌ها به طبع موجوداتی هستند که زندگی در زمین و قدم گذاشتن روی آن را به شدت دوست دارند و از تهدیدها و ناگواری‌هایی که شاید زندگی‌شان را با خطر مواجه کند یا ضرری به آن برساند واهمه دارند. این علاقه مفرط و چنگ زدن به زندگی گاهی انسان را به بردگی می‌کشاند؛ بردگی برای کسانی که با زورگویی تلاش می‌کنند، باور خود را به دیگران بقبولانند یا به داشته‌های فرد دست‌درازی کنند. در بیشتر این مواقع، فرد ضعیف خود را مقهور گردن‌کشی قوی‌تر می‌داند و چه بسا ترس از جان، باورش را تغییر می‌دهد یا داشته‌هایی را که با چنگ و دندان سال‌ها برای آن زحمت کشیده به باد می‌دهد.
اما اگر انسان به توحید خداوند باور داشته باشد و بداند همان‌گونه که زندگی‌اش هدیه‌ای از ذاتی عالم، قادر و حکیم است و همو تنها کسی است که در وقت مناسب و مکان مناسب جان او را خواهد گرفت، هرگز ذلت را قبول نخواهد کرد و از باور یا دارایی‌هایش نخواهد گذشت. در حقیقت چنین انسان‌هایی با چنین باوری توانستند تاریخ‌ساز شوند و نه‌تنها خود بلکه ملتی را از زنجیر بردگی و خواری برهانند. این باور در بیشترین حد خود در قلب صحابه جا گرفته بود.
 حضرت عبدالله بن مسعود بعد از ایمان آوردن بی‌‌باکانه در بین مشرکان شروع به تلاوت قرآن می‌کند. او در مقابل دیدگان قریشی‌ها کنار کعبه می‌ایستد و با صدای رسا سوره‌ی رحمن را می‌خواند. قریش او را با هر چه می‌شد حتی نعل زدند به اندازه‌یی که چشمان عبدالله بن مسعود در ورم صورتش ناپدید شد اما قبل از تمام کردن سوره رحمن سکوت نکرد. این ضرب و شتم‌ها نه‌تنها او را نترساند بلکه به مسلمانان گفت: «به خدا قسم (کار) دشمنان خدا برای من آسان‌تر از (نیش)پشه بود. اگر بخواهید فردا برای‌شان قرآن می‌خوانم.»
زنيرة (رضی الله عنها) بعد از اسلام آوردن به قدری وحشیانه شکنجه شد که چشمانش را از دست داد. اما نه ضعیف شد و نه از باورش برگشت. ابو جهل که او را شکنجه می‌داد با تکبر و غرور گفت: «اگر خدای محمد قادر به هرکاری است، چشمانت را برایت بازگرداند.» این زن موحد در پاسخ گفت: «خدا می‌تواند، اگر بخواهد.» مشرکان گفتند: «لات و عزی او را کور کرده است.» زنیرة به آنها گفت: «من به لات و عزی کافرم.» در نهایت خداوند چشمانش را به او باز گرداند.

٢. رهایی از رزق‌پرستی

تلاش و حرص برای داشتن لقمه‌یی نان بسیاری از انسان‌ها را در مقابل ظلم و ناروا گنگ کرده است. این دسته به پندار خود با سکوت و نگفتن حق و عقب‌نشینی از امر به معروف و باز داشتن از منکر، برای خود سفره‌ی رنگارنگی پهن کرده‌اند و قرار است برای همیشه از آن لقمه‌یی بردارند. برای آن‌ها حق گفتن مساوی با جمع شدن سفره و گرسنه ماندن است.
اما مسلمانان راستین و موحد هرگز ایمان خود را به لقمه‌نانی نفروخته‌اند بلکه با درک کامل از توحید و وجود خالقی عادل، تمام‌قد در مقابل ناروا ایستادند و حق را یاری رساندند. آن‌ها به وعده‌ها و اخباری که افریدگارشان به آن‌ها داده بود، ایمان کامل داشتند. خداوند به آن‌ها اینگونه وعده داده که: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»؛ ترجمه: «[زیرا] الله است که روزی‌رسانِ نیرومند و برقرار است.» ( ذاریات: ۵۸)
«وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»؛ ترجمه: «و هیچ جنبنده‌اى در زمین نیست، مگر [اینكه‌] روزی‌اش بر عهده‌ی الله است و [او] قرارگاه و محل مرگش را مى‌داند. همه [اینها] در كتابى روشن [ثبت‌] است.» [هود: ۶]
وقتی ابوجعفر منصور در منی بود، سفیان ثوری نزد او رفت. ابوجعفر به او گفت: «مشکلت را به ما بگو.» سفیان ثوری پاسخ داد: «از خدا بترس. زمین را ظلم و ستم فراگرفته است.» ابوجعفر لحظه‌ای سرش را پایین کرد و دوباره گفت: «مشکلت را به ما بگو.» سفیان ثوری ادامه داد: «با شمشیرهای مهاجرین و انصار به این مقام رسیده‌ای. حالا فرزندان آن‌ها از گرسنگی می‌میرند. از خدا بترس و حقوق آن‌ها را بده.» ابوجعفر سرش را تکان داد و باز گفت: «مشکلت را به ما بگو.» سفیان ثوری گفت: «عمر بن خطاب به حج آمد و به خزانه‌دارش گفت، چقدر مصرف کرده‌ای؟ خزانه‌دار جواب داد، ده و اندی درهم. اما من اینجا اموالی را می‌بینم که شترها نمی‌توانند آن را حمل کنند. از خدا بترس.»
ادامه دارد…
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version