در سایر مذاهب و حتی مکاتب آسمانی وجود افراد ممتازی که بتوانند روح تازه در آیین خود و در کالبد پیروان آن مذهب بدمند، مشاهده شده است.
در تاریخ سایر ادیان باوجود سپری شدن صدها و هزارها سال این خلاء به نظر میآید و مشاهده میشود که در خلال این مدت هیچ نوع حرکت اصلاحی دیده نمیشود تا آنها بتوانند دین را از حملات تحریفها و بدعتها نجات بدهند و حقیقت آیین خود را آشکار سازند و با نیروی کامل و بااحساس، مسئولیت دعوت حقیقت ایمان و اصل آن دین را بر دوش گیرند و علیه رسومات و نوآوریهای جدید شعار نیرومندی سر دهند و علیه مادیت و تمایلات نفسپرستی کمر همت ببندند و در راه اصلاح و مرمت دین خود جهاد کنند و با یقین معنویت خالص و فداکاریهای خویش در میان پیروان آن مذهب روح تازهای بدمند. بزرگترین مثال زنده در این مورد، آیین مسیحیت است که در اوایل ظهور خویش، یعنی در نیمۀ نخست سدهٔ اول پیدایش خود، شکار چنان تحریفاتی شد که نظیرش در کلیۀ ادوار تاریخ سایر مکاتب و مذاهب نایاب است. مشاهده میشود که آیین مسیحیت از صورت پر نور و سادۀ توحیدی خویش به رنگ مذهب مشرکانه مبدل گردید، بهگونهای که محتویات آن را میتوان مجموعۀ افکار یونانی یا خیالات بودائیت گفت. جای تعجب اینجاست که اینهمه تحریفات توسط داعی بزرگش «پیروسینت پال» (۱۰-۶۵میلادی)، انجام گرفت و این تغییر مساوی است با پرش بزرگی از یک روح به روح دیگر، از یک شکل به شکل دیگر و از یک نظام به یک نظام دیگری که در این شکل جدید نام و بعضی از رسومات جزئی شکل اول آیین مسیحیت باقی مانده است.
یک نویسندۀ مسیحی بنام اروس دیونین (Eruse De Bunsen) در بیان این تغییرات و دگرگونی چنین مینویسد: آن عقیده و نظامی که ما ذکر آنها را در انجیل مییابیم، در هیچ زمان حضرت مسیح با قول و عمل خویش دعوت آنها را نداده بود. اختلافی که در این زمان بین مسیحیان، یهودیان و مسلمانان پابرجاست مسئولیتش به عهدۀ حضرت مسیح نمیباشد؛ بلکه این همه نتایج کردار آن عالم لادین یهودی مسیحینما میباشد و همینطور این اختلاف نتیجۀ تشریفات، تمثیلات و پیشگوئیهای آن است. پیروسنت پال (عالم مسیحینما) در تقلید از استیفن (Stephen) -که داعی مذهب ایسانی (Essenio) بود- با آیین حضرت مسیح علیهالسلام بسیاری از رسومات بودائیت را پیوند زد. امروز داستانها و واقعیات متناقضی که در انجیل یافت میشود و حضرت مسیح علیهالسلام را خیلی پائینتر از هم رسالتش نشان میدهند و این همه پیرایهای که به دین مسیحیت شبیه شده، اختراعات پال است. پال و علماء و راهبان بعد از وی همۀ این عقاید و مسائل خرافاتی را که پایهها و اساس هجده قرن عالم مسیحیت قرار گرفته است، ایجاد کردند.
مسیحیت تا قرنهای طولانی و حتی امروز این روحیۀ «پال» و میراث او را در سینه محفوظ نگه داشته است و در تمام این مدت طولانی در عالم مسیحیت همچنین فردی پیدا نشده که علیه قوانین غیرواقعی و مستعار خارجی پرچم مبارزه را برافرازد و برای برگشت به نقطۀ اصلی بکوشد؛ نقطهای که حضرت مسیح و خلفای مخلص و پیروان بر حق او گذاشته بودند و پس از گذشت قرنها فردی مصلح و دعوتگر پیدا نشد که این اجزاء خارجی را از اصل مسیحیت جدا کند.
بااینحال بالاخره در قرن پانزدهم میلادی، مارتین لوتر (M. Luther) در آلمان پیدا شد که در پارهای مسائل جزئی آیین مسیحیت اصلاحات مختصر و اندکی انجام داد، اما این اصلاح اساسی و عمومی نبود و علیه شکل مسخشدۀ مسیحیت و انحرافاتش مبارزه و دعوتی انجام نگرفته بود. به نظر میرسد تاریخ مسیحیت تا پانزده قرن بعد از رسالت حضرت محمد صلیاللهعلیهوسلم از انقلاب بنیادی و از حرکتهای موفق اصلاح طلبانۀ مذهبی خالی بوده است و در خلال این مدت هیچ حرکتی بهطور کامل که بارآور و مثمرثمر باشد انجام نشده بود. خود دانشمندان مسیحی نیز به این امر اعتراف میکنند که در این مدت طولانی در عالم مسیحیت هیچ حرکتی و هیچ فردی با این خصوصیات ظاهر نشد که در اصلاح و تجدید حیات آیین مسیحیت موفقیت چشمگیری حاصل کند. مقالهنگار دایرةالمعارف بریتانیایی، جی – باسمولینگر (J.Bassmullinger) مینویسد: «اگر ما اسباب و علل این امر را بجوئیم که چرا در فعالیتهای اصلاح مذهب پیش از قرن شانزدهم جزئیترین موفقیتی حاصل نشد؛ پس بدون درنگ میتوانیم بگوییم که بزرگترین سبب آن بردگی فکری قرونوسطی در مقابل تمثیلات گذشته بوده است.»
در جای دیگر مینویسد: «موفق نشدن هیچیک از تجویزات جامع اصلاحی (کلیسا) و عدم موفقیت فعالیتهای مسلسل آن، حقیقتی مسلم در تاریخ اروپا است.» در جای دیگر مینویسد: پیش از قرن شانزدهم برای اصلاح مذهب چندین فعالیت آشکار انجام گرفت؛ اما بدون استثناء همۀ آنها مورد نفرین و ملامت کلیسا قرار گرفتند، پس از مارتین لوتر فرد دیگری پیدا نشد که علیه خرافات کلیسا و جور و ستم آن قد علم کند و حداقل همینقدر -که لوتر انجام داد- با توجه به خصوصیات دایرۀ علمش و صفت وی انجام دهد. خلاصه به همین منوال مسیحیت بر راهی پیاپی ره میسپرد که آن را برای خویش انتخاب کرده بود. یا بهعبارتدیگر بر وی بهزور تحمیل شده بود، اثر کلیسا ضعیف شد و بالاخره قدرتش بهطورکلی از بین رفت. در اروپا مادیت قایم شد و جای اصلی مذهب را گرفت و هر مذهب غرب را در مسابقه، عقب راند. در مسیحیت چنین فردی پیدا نشد که علیه این مادیت قیام کند و آن مسیحیت را به مرکز صحیح اصلی برگرداند یا در اندیشۀ مسیحیان اعتماد به مذهبشان را از نو احیاء و در آنها چنان نیروی اخلاقی و ایمانی پیدا کند که در مقابل وزش باد ایمانسوز مادیت ثبات بخشد و آنها را وادار به چنین زندگی نماید که بر عقاید، اخلاق و علم صحیح مسیحیت مبتنی باشد که در آن جواب سؤالات زمان و حل مشکلات عصر جدید در پرتو دین ممکن باشد.
اما برعکس اندیشمندان و تئوریسینهای مسیحیت از آیندۀ خویش مأیوس گشتند و در مقابل بیدینی مادیت در آنها احساس کوچکی پیدا شد. همین برنامه برای مذاهب دیگر شرق نیز پیش آمد. مذهب هند و… نیز از مسیر اصلی خویش منحرف شد و آن سادگی و نسبت معنوی مستقیم به خالق جهان را از دست داد. نیروی اخلاقی نیز از بین رفت و به علت پیچیدگیهای خویش یک تئوری محض و غیرقابل عمل باقی ماند و رفتهرفته در عقاید؛ توحید و اخلاص و در معاملات؛ مساوات و برادری از دست وی خارج شدند و همین دو، یعنی اخلاص در توحید و مساوات در معادلات بنیادهای مهمی هستند که بر مبنای آنها هر مذهب میتواند، پابرجا باشد که از آن ریشههای باطنیاش محکم و شاخههای ظاهرش پراکنده میباشد. بنیانگذاران «اپنیشد» فعالیت زیادی کردند که جلوی این فساد را بگیرند؛ چنانچه ایشان رسوماتی را که بر مذهب و سنتهای هندو غالب شده بود، رد کردند و در عوض آن نظامی خیالی و فیلسوفانه را تقدیم کردند که بر مبنای اتفاقنظر در کثرت استوار بود. این شکل جدید در مدارس و مکاتب علمی مذهب هند مورد پذیرش قرار گرفت، زیرا تمایل بنیانگذاران از همان اول به وحدت الوجود، استوار بوده است؛ اما مردم عوام که سطح فکریشان خیلی پایینتر بود و خواهان نظام عملی و تعلیمات کاربردی بودند، این سخن را نپذیرفتند و با این مشکل نیز مذهب هندو رفتهرفته تأثیر و قوت خویش را از دست میداد و بیاعتمادی و بیاطمینانی نسبت به آن هرروز افزون میشد و همین عدم اعتماد و سلب اطمینان بود که بعدها در قالب بودائیت جا گرفت و این مرحله پیش از قرن ششم میلادی به وجود آمد.